جمع واژۀ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها: کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا. قطران. شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزجّی و تغذّی میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). اجزای وی است هرچه در گیتی با کل چه برابری کند اجزا. قاآنی. این کلمه را در فارسی به ’ها’ جمع بسته اند: شاه دانستی که وقتی ماهی و گاو زمین کل اجزاهای گیتی را کنند از هم جدا. خاقانی. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجزاء، جمع جزء است، و معانی آن در کلمه جزء بیان گردید، معنی اجزاء اصلیه و زائده و تفسیرش در ضمن معنی نمو بیان شود، بسیار دادن، اجزال عطا، اکثار بخشش. (منتهی الارب). تمام کردن عطا. (تاج المصادر) (زوزنی)
جَمعِ واژۀ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها: کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا. قطران. شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزجّی و تغذّی میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی). اجزای وی است هرچه در گیتی با کل چه برابری کند اجزا. قاآنی. این کلمه را در فارسی به ’ها’ جمع بسته اند: شاه دانستی که وقتی ماهی و گاو زمین کل اجزاهای گیتی را کنند از هم جدا. خاقانی. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجزاء، جمع جزء است، و معانی آن در کلمه جزء بیان گردید، معنی اجزاء اصلیه و زائده و تفسیرش در ضمن معنی نمو بیان شود، بسیار دادن، اجزال عطا، اکثار بخشش. (منتهی الارب). تمام کردن عطا. (تاج المصادر) (زوزنی)
بخیلی کردن: اجهی فلان علینا، بخیلی نمود بر ما. (منتهی الارب)، {{صفت}} آنکه در آفتاب چیزی نبیند. روزکور. (تاج المصادر)، مرد دیداری تمام خلقت، اسب که غرۀ وی همه روی وی را گرفته باشد، احول دیداری. (منتهی الارب). و عبارت تاج العروس این است: (و) الأجهر، الأحول الملیح الجهره، ای الحوله. مؤنث: جهراء. ج، جهر
بخیلی کردن: اجهی فلان علینا، بخیلی نمود بر ما. (منتهی الارب)، {{صِفَت}} آنکه در آفتاب چیزی نبیند. روزکور. (تاج المصادر)، مرد دیداری تمام خلقت، اسب که غرۀ وی همه روی وی را گرفته باشد، احول ِ دیداری. (منتهی الارب). و عبارت تاج العروس این است: (و) الأجهر، الأحول الملیح الجهره، ای الحوله. مؤنث: جَهْراء. ج، جُهر
جمع واژۀ رزء. مصیبت ها: رمانی الدّهر بالأرزاء حتی فؤادی فی غشاء من نبال. متنبّی، منسوب به ارزن که موضعی است به فرسنگی از شیراز. (غیاث اللغات). و ظاهراً محرف ارزنی است
جَمعِ واژۀ رُزء. مصیبت ها: رمانی الدّهر بالأرزاء حتی فؤادی فی غشاء من نبال. متنبّی، منسوب به ارزن که موضعی است به فرسنگی از شیراز. (غیاث اللغات). و ظاهراً محرف ارزنی است