جدول جو
جدول جو

معنی اجداث - جستجوی لغت در جدول جو

اجداث
(شَمْ ما طَ / طِ)
گور کندن. گور کردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
اجداث
(اَ)
جمع واژۀ جدث. قبرها. گورها
لغت نامه دهخدا
اجداث
قبرها، گورها، گورکندن
تصویری از اجداث
تصویر اجداث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجداد
تصویر اجداد
جدها، نیاکان، پدربزرگها، جمع واژۀ جد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احداث
تصویر احداث
تاسیس کردن، ساختن، چیز تازه به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احداث
تصویر احداث
حدث ها، جوانان، جمع واژۀ حدث
فرهنگ فارسی عمید
(شِ خوا / خا)
اجدر الشجر، برآمد بر آن مانند نخود. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
توانگر شدن بعد فقر.
لغت نامه دهخدا
(شُ رَ / رِ)
بی بر شدن زمین. (تاج المصادر) (زوزنی). خشک و بی نبات گردیدن (مکان). (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(شُ)
عطا یافتن. (تاج المصادر). رسیدن بعطا. (منتهی الارب)، رفتن بر زمین جدد. در زمین هموار رفتن، براه راست رفتن، اجداد طریق، جدد (زمین هموار درشت) گردیدن راه. (منتهی الارب). هامون شدن زمین. (تاج المصادر)، درستی در کار. ضد هزل، اجداد نخل، بوقت درو رسیدن خرمابن. بوقت بریدن رسیدن بار خرما. (تاج المصادر). بریدن بار خرما، اجدّت قرونی منه، یعنی گذاشتم او را. (منتهی الارب)، کوشیدن در کار: اجدّ فی الأمر، کوشید در کار. (منتهی الارب). بوش کردن. (تاج المصادر)، اجدّ بها امراً، ای اجدّ امره بها، نصب علی التمییز. (تاج العروس)، اجدّ فلان امره بذلک، ای احکمه. (تاج العروس از اصمعی)، خداوند بخت گردانیدن. (تاج المصادر) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ رَ)
گور ساختن. (منتهی الارب). گور کندن. (تاج المصادر). قبر کندن. برای خود موضع قبر گرفتن. گور کردن. (زوزنی) ، ورزیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَدْ دا)
شب و روز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است. (منتهی الارب). چاهی است در نجد، در بلاد غطفان. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ زَ)
اجدام فرس، زجر کردن اسب بکلمه ’اجدم ’. رجوع به اجدم شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
همراه خود بردن آهوی ماده بچگان را: اجدلت الظبیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جدل و جدل
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
غوغا کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جدف
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
بد پرورانیدن. بدغذا کردن. بدخوار گردانیدن: اجدعت الصّبی ّ امﱡه، بدخوار گردانید کودک را مادر او. (منتهی الارب) ، وجدان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جدش
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
شورانیدن: اجدح السویق، شورانید پست را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ شَ / شِ)
ظاهر و پیدا کردن، احداق روضه، حدیقه شدن مرغزار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جدّ. نیاکان: سجستان بر سلطان قرار گرفت و نجوم فتنه ساقط شد و حال آن ولایت به امن و امان رسید و طمع احفاد و اجداد منقطع شد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بازداشت گردانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حدث. جوانان. نوجوانان: مجالسه الأحداث مفسده الدین. (امیرالمؤمنین علی علیه السلام). و احداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). که از احداث فقهای حضرت و افراد علمای دولت بمزیت هنر و مزید خرد مستثنی است. (کلیله و دمنه). اما جماعتی احداث از سر نزق شباب و قلت تجارب و غفلت از عواقب امور، سر باز زدند و ازآن قرار تجافی نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از احداث
تصویر احداث
ظاهر وپیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتداث
تصویر اجتداث
کورکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجداب
تصویر اجداب
خشکسالی بی بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجداد
تصویر اجداد
جد، نیاکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدار
تصویر اجدار
جمع جدر، گره های گوشتی ها، زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجداش
تصویر اجداش
جمع جدش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجداد
تصویر اجداد
جمع جد، نیاکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداث
تصویر احداث
((اَ))
جمع حدث، نوها، تازه ها، هر چیز تازه و نو پدید آمده، جوانان، نوعی حقوق دیوانی (در عهد صفویه)، اربعه، حدث های چهارگانه، قتل، ازاله بکارت، شکستن دندان و کور کردن، دهر، بلاهای روزگار، پیشامدهای دوران، مو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداث
تصویر احداث
((اِ))
چیزی نو به وجود آوردن، ساختن و برقرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احداث
تصویر احداث
ساخت، پدید آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجداد
تصویر اجداد
نیاکان
فرهنگ واژه فارسی سره