جدول جو
جدول جو

معنی اجارب - جستجوی لغت در جدول جو

اجارب(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرب
لغت نامه دهخدا
اجارب(اَ رِ)
قبیله ای است از بنی سعد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجاری
تصویر اجاری
اجاره ای، اجاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجانب
تصویر اجانب
اجنبی ها، بیگانگان، غریب ها، کشورهای بیگانه، نامحرم ها، نامربوط ها، بی ارتباط ها، جمع واژۀ اجنبی
فرهنگ فارسی عمید
ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیین شده، بهای تعیین شده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجارب
تصویر تجارب
تجربه، آگاهی یا مهارتی که فرد در طول زندگی به دست می آورد، آزمودن، آزمایش، معاینۀ پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
اقرب، خویشان، بستگان، نزدیکان
فرهنگ فارسی عمید
(اَرِ)
جمع واژۀ اثرب. جج ثرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
جمع واژۀ اجنبی. بیگانگان
لغت نامه دهخدا
نامی که در رستاق سمرقند و صغد و بنونکث به منانیّه (یعنی به پیروان مانی) دهند. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ ری ی)
منسوب به اجاره
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ وَ)
رجوع به اجاره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خوا / خا رَ / رِ)
رهانیدن. (منتهی الارب). بفریاد رسیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ/اِ/اُ رَ)
پاداش عمل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رِ)
موضعی است در بلاد بنی عبدالقیس و گفته اند وادی ای است که از سراه بقریۀ مطار بنی مضر جاری است. (مراصد).
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ اجرد. زمین های بی نبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
جمع واژۀ اجدب. جج جدب. زمین های سخت که آب در آن واایستد و زود بازنخورد. (مهذب الاسماء). جاهای خشک بی نبات. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خداوند شتران گرگین شدن. (تاج المصادر). خداوند شتران یا گوسفندان گرگین شدن، قرض را تأخیر کردن. دیرتر ستاندن دین. مهلت دادن در ادای دین: اجرّه الدین. (منتهی الارب) ، تبعیت کردن در سرور و اغانی: اجرّ فلاناًاغانیه. (منتهی الارب) ، نیزه در نیزه زده گذاشتن. نیزه در مطعون بگذاشتن. (زوزنی) (تاج المصادر) : اجرّه، نیزه زد و گذاشت آن را در زخم که می کشد آنرا. (منتهی الارب) ، نشخوار کردن شتر، اجرّه رسنه، بگذاشت او را تا هرچه خواهد کند. (منتهی الارب). افسار کسی را بسر خود او زدن
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
جمع واژۀ تجربه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ازناظم الاطباء). تجارب جمع تجربه که اغلب بضم راء تلفظ میشود، بکسر آن است و این اشتباه شاید از نزدیکی وزن این کلمه بوزن مصدر تفاعل رخ داده باشد. (نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 2) :
ایشان مراتجارب کردند بی محابا
دیدند قدرت من دیدند کامگاری.
منوچهری.
این طبیبان را داروهاست و آن خرد است و تجارب پسندیده. (تاریخ بیهقی). و هرکه از فیوض آسمانی و عقل غریزی بهره مند است... و درتجارب متقدمان تأمل عاقلانه واجب دید آرزوهای دنیا بیابد و در آخرت نیکبخت گردد. (کلیله و دمنه). تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشندعوام بسبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه). لیکن ازوجه قیاس آن نیکوتر که زیان دیگران را دیده باشد و سود تجارب ایشان برداشته. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ قریب، زشت یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
موضعی است در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجارب
تصویر تجارب
جمع تجربه، آزمون ها ویجستان جمع تجربه آزمایشها آزمونها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
نزدیکان، خویشان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجاره اجاره ها. رهانیدن بفریاد رسیدن زینهار دادن، به مزد دادن خانه و جز آن، به مزد گرفتن، اجیر داشتن، کراء کرایه منفعت مالی که مستاء جر به موجر بپردازد، مزدوری که کسی را میدهند، تملیک منافع عقدی که بموجب آن مستاء جر مالک منافع عین مستاء جره شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
پاداش عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاری
تصویر اجاری
منسوب به اجاره اجاره یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجانب
تصویر اجانب
جمع اجنبی، بیگانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجارب
تصویر تجارب
((تَ رِ))
جمع تجربه، آزمایش ها، آزمون ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقارب
تصویر اقارب
((اَ رِ))
جمع اقرب، خویشان، نزدیکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
((اِ رِ))
پناه دادن، به فریاد رسیدن، به مزد گرفتن، کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجانب
تصویر اجانب
((اَ نِ))
جمع اجنبی، بیگانگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
کرایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجانب
تصویر اجانب
بیگانگان
فرهنگ واژه فارسی سره
اقوام، بستگان، خویشاوندان، فامیل، نزدیکان، وابستگان
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اغیار، بیگانگان، غریبه ها، ناآشنایان، نامحرمان
متضاد: آشنایان، یاران
فرهنگ واژه مترادف متضاد