جدول جو
جدول جو

معنی اجاحه - جستجوی لغت در جدول جو

اجاحه
(شُ تُ شِ کَ)
هلاک کردن، بستن استخوان شکسته را بر کجی: اجرت العظم انا، بستم استخوان شکسته را بر کجی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجازه
تصویر اجازه
موافقت کردن با انجام کاری که کسی قصد انجام آن را دارد، رخصت دادن، اذن، رخصت، کلمه ای که با ادای آن موافقت کسی را برای انجام کاری کسب می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اباحه
تصویر اباحه
مباح کردن، حلال دانستن، جایز شمردن، روا دانستن، مشترک دانستن اموال و املاک
فرهنگ فارسی عمید
ملک یا مالی را به مدت معینی در اختیار کسی گذاشتن در برابر دریافت بهای تعیین شده، بهای تعیین شده در برابر استفاده از ملک یا مال که به صاحب آن پرداخت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجنحه
تصویر اجنحه
جناح ها، هر یک از دو سمت راست یا چپ در زمین بازی، بال ها، جمع واژۀ جناح
فرهنگ فارسی عمید
نیکو گردانیدن، نیک گفتن، نیک کردن، چیزی نیکو آوردن، نیک گفتاری، نیک کرداری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جناح، بال و پرها بال های پرندگان بازوان آدمیان، جمع جناح و جناح
فرهنگ لغت هوشیار
آسودن، آسایش دادن، گندیدگی بویناکی، هوده رسانی (هوده حق) آسودن بر آسودن، راحت رسانیدن آسایش دادن، حق به حق دار دادن رد کردن حق کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاحه
تصویر ازاحه
یا ازاحه امر. تمام کردن کار بانجام رسانیدن قضای امر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاحه
تصویر اشاحه
گیاه رویاندن، پرهیزکردن، پشتکار، رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجافه
تصویر اجافه
در فراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاحه
تصویر رجاحه
فزونی، برتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاحه
تصویر اکاحه
زبردستی چیره گری، دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاحه
تصویر سجاحه
نرمی، تابانی، کم گوشتی رخسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
پاداش عمل
فرهنگ لغت هوشیار
روا دانستن روایی، آشکار کردن مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
دستوری، اذن، رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراحه
تصویر اراحه
((اِ حَ یا حِ))
آسودن، برآسودن، راحت رسانیدن، آسایش دادن، حق به حق دار دادن، رو کردن حق کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاده
تصویر اجاده
((اِ دِ))
نیک کردن، نیک گفتن، نیکو گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
((اِ رِ))
پناه دادن، به فریاد رسیدن، به مزد گرفتن، کرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجانه
تصویر اجانه
((اِ نِ))
تشت، تغار، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، گودالی که پای درخت درست کنند برای آب دادن به آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجنحه
تصویر اجنحه
((اَ نِ حِ))
جمع جناح، بال ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاحه
تصویر اکاحه
چیره گری، دادن، زبردستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجاره
تصویر اجاره
کرایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
Permission
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
permission
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
разрешение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
Erlaubnis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
дозвіл
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
zgoda
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
许可
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
permissão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
permesso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اجازه
تصویر اجازه
permiso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی