جدول جو
جدول جو

معنی اثمار - جستجوی لغت در جدول جو

اثمار
ثمرها، بارهای درخت، میوه ها، جمع واژۀ ثمر
تصویری از اثمار
تصویر اثمار
فرهنگ فارسی عمید
اثمار
(طَ لَ)
میوه آوردن درخت. میوه دار شدن. میوه دادن. بارآوردن. میوه دار گشتن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
اثمار
(اَ)
جج ثمر. جمع واژۀ ثمر. (منتهی الارب). جمع واژۀ ثمره. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
اثمار
جمع ثمار و جج ثمر میوه ها میوه آوردن درخت بار آوردن، میوه دار شدن میوه دادن میوه دار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اثمار
((اِ))
میوه آوردن درخت، میوه دار شدن
تصویری از اثمار
تصویر اثمار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغمار
تصویر اغمار
غمرها، مرد بی تجربه ها، نادان و احمق ها، جاهل ها، جمع واژۀ غمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
سمرها، قصه ها و افسانه هایی که در شب بگویند، افسانه های شب، جمع واژۀ سمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
در دستور زبان ضمیر آوردن برای اسمی در کلام، به ضمیر آوردن، در علم عروض ساکن کردن تای متفاعلن است که تبدیل به مستفعلن شود، در ضمیر نگه داشتن، در دل پنهان داشتن، در دل نهان داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
قمرها، ماه ها، کنایه از زنان زیبا، جمع واژۀ قمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعمار
تصویر اعمار
عمرها، حیات ها، زندگی ها، کنایه از اشخاص بسیار محبوب و عزیز، جمع واژۀ عمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثمان
تصویر اثمان
ثمن ها، قیمت ها، بهاها، جمع واژۀ ثمن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
اصمار شیر، سخت ترش شدن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صاموره شدن شیر، وصاموره لبن بسیار ترش است. (از قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عمر، عمر، عمر، بمعنی زندگانی. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عمرها و زندگانیها، این جمع عمر است. (از منتخب و مدار از غیاث اللغات). جمع واژۀ عمر، بمعنی حیات. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عمر. (دهار). عمرها و زندگانیها. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باشندۀ جایی گردانیدن: اعمره المکان، باشندۀ آنجای گردانید. (منتهی الارب). قرار دادن کسی را در مکانی تا معمور کند آنرا: اعمر فلاناً المکان، جعله یعمره. (از اقرب الموارد). باشندۀ جایی گردانیدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طمر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ طمر، جامۀ کهنه و چادر کهنۀ غیرپشمین. (آنندراج). و رجوع به طمر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجهانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطنان تشت و جز آن،به آوا آوردن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به بانگ آوردن تشت و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). به بانگ آوردن مس و روی و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی). به بانگ آوردن رویینه وغیر آن. (مؤید الفضلاء). به آواز آوردن. (زوزنی)
از پس برجستن بر اسب خود. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). اطمار بر اسب خویش، از پشت برجستن و سوار شدن بر آن. (از متن اللغه) ، سست پا، درازپشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤنث: طنباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمار:
صد بار بروزی در، پرها بشمارند
چون نیم دبیری که غلط کرده به اشمار.
منوچهری.
که ضرورت بود عقد این گدا
این غریب اشمار را نبود وفا.
مولوی.
و رجوع به غریب اشمار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ بَ)
همه پستان ناقه را بستن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغمار
تصویر اغمار
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
ماه ازشب سوم تا آخر ماه، قمرها، ماهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثمان
تصویر اثمان
جمع ثمن و ثمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثرار
تصویر اثرار
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمار
تصویر اجمار
گره زدن گیسو پشت سر، گرد آوردن اسپان را، دمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو نشاندن خواباندن، پنهانیدن پنهان داشتن، در دل داشتن، به دل گرفتن کینه ورزی، تورفتن، خازاندن خاز خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمار
تصویر اذمار
جمع ذمر، دلیران، زیرکان، یاوران: یاری دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
جمع سمر، حکایتها، افسانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمار
تصویر انمار
جمع نمر، پلنگان به آب خوشگوار ارسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمار
تصویر اشمار
شتاباندن، در نور دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصمار
تصویر اصمار
جمع صمر، لبه ها ترش شدن شیر، گرد آوردن کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
در دل نهادن داشتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمار
تصویر اعمار
عمر، زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضمار
تصویر اضمار
((اِ))
نهفتن، نهان داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقمار
تصویر اقمار
ماه ها، سیارات کوچکی که به دور یکی از سیارات می گردند، در فارسی، کشورهای ضعیفی که از نظر سیاسی پیرو کشورهای قوی تر می باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
جمع سمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعمار
تصویر اعمار
((اِ))
آباد یافتن زمین را، بی نیاز ساختن کسی را، چیزی را مادام العمر به کسی دادن
فرهنگ فارسی معین