جدول جو
جدول جو

معنی اثلاب - جستجوی لغت در جدول جو

اثلاب
(اَ)
جمع واژۀ ثلب، به اصلاح آوردن. (زوزنی). سد ثلمه کردن، فرمودن بنیکو کردن خرابی. (تاج المصادر). گرفتن رخنه و اصلاح کردن آن: اثللت البیت، اذا امرت باصلاحه، بسیارپشم شدن. (زوزنی). بسیارثله گردیدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثواب
تصویر اثواب
ثوب ها، جامه ها، لباسها، جمع واژۀ ثوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلاب
تصویر اصلاب
صلب ها، شدیدها، قوی ها، سخت ها، درشت ها، کمرها، کنایه از نسل و اولاد، جمع واژۀ صلب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ سلب. ربوده ها: ثم امر علیه السلام یجمع الاسلاب... و نادی فی الناس من عرف شیئاً من قماشه فلیأخذه. (ابن الطقطقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ وَ)
برای کسی شیر دوشیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند ستور دیوانه شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(غُ لُمْ بَ / بِ)
اخلاب کرم، برگ برآوردن تاک، اخلاط قوم، کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند، گروههای مختلفه. گروه هر جنس مردم بهم آمیخته. و واحد آن نیامده است.
- اخلاط لزجه، مایعها که چسبند.
، داروهای خوشبو. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خلب، اخلاط فحل، آمیزش کردن او با ماده، اخلاط جمّال فحل را، به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را، جهد کردن. (آنندراج) ، سوگند خوردن، تر گردانیدن. (آنندراج). به سه معنی اخیر، مصحف احلاط است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صلب. (منتهی الارب). جمع واژۀ صلب، بمعنی استخوان پشت که محل نطفۀ مرد است، و از اصلاب مراد آباء و اجداد است. (از لطایف) (غیاث اللغات). پشت مازوها. (لغت خطی). پشتها. و رجوع به صلب شود: خدای تعالی همه را بشنوانید اندر اصلاب پدران. (مجمل التواریخ و القصص).
چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر
در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب.
خاقانی.
لشکری زاصلاب سوی امهات
بهر آن تا در رحم رویدنبات.
مولوی (مثنوی).
، شمشیر بران. (از قطر المحیط) (آنندراج) ، جمع واژۀ صل، بمعنی باران پراکندۀ اندک، مثل، قرن، درخت، داهیه. و گویند: انه لصل اصلال، یعنی داهیۀ خبیث منکری است در خصومت و جز آن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا/ خا رَ / رِ)
فراهم آمدن. (تاج المصادر) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جلب، بمعنی آنچه برای فروختن از شهری بشهری برند، توانا گردانیدن. (منتهی الارب) ، ضعیف شدن، فعله من اجلالک، کرد آن را ازبرای تو، ناقۀ جلیل بکسی دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ / نُ)
پاداش دادن، کلان سرین شدن زن
لغت نامه دهخدا
(اَثْ)
جمع واژۀ ثوب. جامه ها:
بسنده نیست ببزم تو گر فلک سازد
ز برگها دینار و ز ابرها اثواب.
مسعودسعد.
ابواب خزاین قدیم و حدیث فرمود تا گشاده کردند و اجناس جواهر و نقود و اثواب آمده و مصلحت آن مهم و تقسیم آن به رأی و صوابدید.... (جهانگشای جوینی).
- فلان ٌ طاهرالاثواب، یعنی پاک است از عیوب. عفیف است
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا رَ / رِ)
ثرب. تثریب. سرزنش کردن. نکوهیدن بر گناه.
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
رخنه برآوردن.
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
اسلاب ناقه، بچه ناتمام افکندن شتر یا مردن بچۀ او. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زمینی است ازآن عک بن عدنان میان مکه و ساحل که در حدیث ارتداد از آن ذکری شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
برپا ایستاده شدن ماده شتر و دراز کردن گردن خود را به آسمان تا شیر دهد بچۀ خود را بکوشش. (منتهی الارب). اصلبت الناقه، قامت و مدت عنقها نحو السماء لتدر لولدها جهدها. (قطر المحیط) (المنجد) ، طول زمان آب را تغییر دادن. (از قطر المحیط). برگردیده رنگ و مزه گردانیدن آب را دیرماندگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طلب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به طلب شود، ظاهراً نظامی اطلاقی را در این بیت بمعنی غیرسپاهی و مرادف کلمه ’سویل’ امروز بکار برده است:
یا چو اطلاقیان بی نانم
روزیی نو کند ز دیوانم.
(هفت پیکر چ وحید)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ / عِ طَ لَ)
دادن خواسته و جستۀ کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن کسی بر خواستۀ وی و برآوردن آن را. (از متن اللغه). دادن مطلوب و خواستۀ کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، باطل کردن خون. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اطلال خون کسی، هدر کردن آن. فعل آن بصورت مجهول نیز آمده است. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رایگان رفتن خون کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطلال خدای کسی را، ناچیز گردانیدن اﷲتعالی خون او را و رایگان کردن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، اطلال فلان بر فلان به اذیت، هنگامی است که بر ایذاء وی ادامه دهد. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، اطلال بر حق کسی، غلبه یافتن بر آن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اطلال بر کسی تا غلبه کردن بر وی، الحاح کردن. (از متن اللغه) ، اطلال زمان، نزدیک شدن آن. (از اقرب الموارد) ، اطلال زمین (مجهولاً) ، باران رسیدن زمین را، اطلال بر چیزی، آگاه گردیدن بر آن، اطلال بر چیزی، برآمدن بر آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ نِ)
جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طلب. (زوزنی) (اقرب الموارد). تطلب، جز اینکه تطلب بمعنی طلبیدن چیزی است پیاپی با تکلف. (از اقرب الموارد) ، بدنها. (آنندراج). شخص های هر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به طلل و طلول شود.
- اطلال کردن، ویرانه ساختن. خراب کردن. بصورت طلل درآوردن:
گه عرعر قد صنمی را شکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.
ناصرخسرو.
رجوع به طلل و اطلال شود.
- اطلال گشتن، ویرانه شدن. خراب گشتن. بصورت طلل درآمدن:
خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند بر خویشتن
گردد چواطلال و دمن دیوار قسطنطانیه.
منوچهری.
رجوع به طلل و اطلال شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اثلاج سماء، برف باریدن آسمان، رخنه شده. (تاج المصادر). رخنه دار، شمشیر و نیزه که در آن جرفه و رخنه شود، (اصطلاح عروض) فعلن چون بزحاف ثلم (بسقوط فا) از فعولن خیزداثلم خوانند یعنی رخنه شده. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احلاب
تصویر احلاب
یاری در شیر دوشی یاری، شیر دوشیدن، گرد آمدن برای جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاب
تصویر اقلاب
جمع قلب، دستانه ها، دست برنجن ها، سپید دماران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صلب، پشت مازوها جمع صلب پشت ناوه ها پشت مازوها پشتها. ج صلب، یعنی استخوان پشت کهمحل نطفه مرد میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
اپگانش ماده شتر (اپگانش بچه نارس را انداختن)، افتادن برگ، افتادن بار درخت ج سلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاب
تصویر اخلاب
برگ آوردن تاک، تیره گشتن آب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلب، افروخته ها آن چه برای افروختن از شهری به شهری برند، کسانی که دام برای فروش از شهری به شهری برند چوبداران فراهم آمدن، بانگ برداشتن، ترفند ورزی، خشک شدن خون دلمگی به شدن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثراب
تصویر اثراب
نکوهش وسرزنش کردن کسی را بر گناهی که کرده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثلاث
تصویر اثلاث
جمع ثلث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثواب
تصویر اثواب
جمع ثوب جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلاب
تصویر اصلاب
جمع صلب، پشت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثواب
تصویر اثواب
جمع ثوب، جامه ها
فرهنگ فارسی معین