جدول جو
جدول جو

معنی اثف - جستجوی لغت در جدول جو

اثف
اثفاء. دیگ را بر دیگپایه نهادن. دیگپایه کردن دیگ را. (تاج المصادر). بار کردن دیگ. بار گذاشتن دیگ.
لغت نامه دهخدا
اثف(اَ ثِ)
پیرو، جماعت مردم، عدد بسیار. (منتهی الارب). ج، اثافی، اثافی ّ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الف
تصویر الف
هزار، ۱۰۰۰، در دورۀ نادرشاه، پنج هزار تومان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخف
تصویر اخف
خفیف تر، سبک تر، کم وزن تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثل
تصویر اثل
درختی بزرگ تر از درخت گز با چوبی بسیار سخت، شورگز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الف
تصویر الف
نخستین حرف الفبای فارسی، الف، در حساب ابجد عدد ۱
نام حرف «ا» در الفبای فارسی، به سبب شکل آن شاعران قامت معشوق را در راستی به آن تشبیه می کنند، برای مثال از همه ابجد بر میم و الف شیفته ایم / که به بالا و دهان تو الف ماند و میم (فرخی - ۲۴۶)
الف کوفی (کوفیان): حرف الف در خط کوفی، کنایه از هر چیز خمیده، به ویژه قامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصف
تصویر اصف
کبر، درختچه ای خاردار، با برگ های پهن و گل های سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثر
تصویر اثر
نشان، علامت، جای پا، نشان قدم، آنچه از کسی یا چیزی باقی و برجای بماند، حدیث و خبر، تاثیر، محصولی که از یک هنرمند باقی می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انف
تصویر انف
بینی، عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الف
تصویر الف
الفت، خو گرفتن، انس گرفتن، دوستی، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ثفر
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
برای دیگ دیگپایه کردن. ایثاف. تأثیف. توثیف
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پاردم بر ستور کردن. (زوزنی). پاردم ساختن برای. پاردم بستن به. پاردم بر چاروا کردن.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ)
اثفال شراب، درد افکندن شراب. دردگین شدن شراب، گران شدن. (تاج المصادر) ، گرانبار شدن، بار دادن بر کسی. (منتهی الارب) ، گران شدن آبستن. (زوزنی) : اثقلت المراءه، گران و ظاهر شد آبستنی او. (منتهی الارب). سنگین شدن زن آبستن، اثقال مرض کسی را، سست و گران ساختن بیماری او را. سنگین شدن مرض او. وهمچنین است اثقال نوم و لوم کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پینه افکندن کار بر دست و جز آن. درشت کردن کار دست را. (تاج المصادر بیهقی). پینه بستن دست، اشیاء نفیسه: ثقل آن احمال و حمل آن اثقال از پشت بینداخت. (ترجمه تاریخ یمینی). از رحال و اثقال او مبلغی تلف شد. (ترجمه تاریخ یمینی). رجّالۀ طوس را بر ایشان آغالیم تا شبها بر حواشی لشکر شبیخون می برند و مواشی و اسباب ایشان می ربایند و رحال و اثقال ایشان غارت میکنند. (ترجمه تاریخ یمینی). او را بشکست و اموال و رحال و اثقال او برگرفت. (ترجمه تاریخ یمینی). امیر ناصرالدین در تحمل تکالیف آن اثقال و مقاسات شداید آن اشغال بوجهی مصابرت و مثابرت نمود که قوت بشریت از آن قاصر باشد. (ترجمه تاریخ یمینی).
- اثقال الارض، گنج های زمین و جسد مردمان. قوله تعالی: و اخرجت الارض اثقالها. (قرآن 2/99).
- احمال و اثقال، از اتباع است.
، رختهای مسافر. حشم مسافر
لغت نامه دهخدا
نام پدر فریدون، پادشاه پیشدادی. مؤلف مجمل التواریخ و القصص در ص 26 آرد: افریدون بن اثفیان اندر شاهنامه آتبین گوید پدر افریدون را، و بدیگر نسختها اتفیال، و نسب را ذکر کرده شد، فریدون بن اتفیال بن همایون بن جمشید الملک - انتهی. این نام در اوستا اثویّه است که در فارسی به آبتین (بجای آتبین) تحریف شده
لغت نامه دهخدا
(اِ/اُ فی یَ)
دیگپایه. دیگپایۀ سنگین. یک پایه از سه پایۀ دیگدان. (غیاث). سنگی که دیگ بر آن نهند.
لغت نامه دهخدا
جمع اکاف، خوی گیری ها گلیم زفت (زفت ضخیم کلفت) که زیر پالان بر پشت خر نهند، جمع کف، پنجه ها جمع کف پنجه ها کفها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثف
تصویر کثف
گروه گروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوف
تصویر اوف
فرانسوی تخم ادات تفجع (بهنگام درد و رنج گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسف
تصویر اسف
اندوه سخت، بسیاری حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افف
تصویر افف
اندک، هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارف
تصویر ارف
ریشه بن
فرهنگ لغت هوشیار
سبک تر جمع خلف جانشینان بازماندگان بازپسینان پس روان از پس چیزی آیندگان. یا اخف واسف. ماندگان و رفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جلف. مردمان فرومایه و سفله سبک ساران سبک مایگان، ستمکاران، چیزهای میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر
تصویر اثر
نشان، آنچه که از کسی باقی بماند، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احف
تصویر احف
جمع حلف و حلیف
فرهنگ لغت هوشیار
دیگ پایه دیگ پایه سنگین سنگی که دیگ بر آن نهند، جمع اثافی و اثافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاثف
تصویر تاثف
احاطه کردن، گرد چیزی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثفیه
تصویر اثفیه
((اِ یا اُ یِ))
دیگ پایه سنگین، سنگی که زیر دیگ نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثم
تصویر اثم
((اِ))
گناه، خطا، کاری که کردن آن روا نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثر
تصویر اثر
((اَ ثَ))
نشان و علامت باقی مانده از هر چیز، جای پا، نشان قدم، حدیث، روایت، داغ، تأثیر، تألیف، تصنیف، یادبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسف
تصویر اسف
((اَ سَ))
اندوهگین شدن، حسرت خوردن، اندوه شدید، افسوس، پشیمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثر
تصویر اثر
یادمان، یادواره، هنایش، نوزند، نوشته، نشانه، کارآیی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثم
تصویر اثم
ناشایست
فرهنگ واژه فارسی سره