جدول جو
جدول جو

معنی اثراره - جستجوی لغت در جدول جو

اثراره(اَ رَ)
زرشک. رجوع به اثرار و اترار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرانه
تصویر ایرانه
(دخترانه)
منسوب به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابرارها
تصویر ابرارها
(پسرانه)
ابراهیم، پدر جماعت بسیار، پدر عالی مقام، نام یکی از پیامبران بزرگ ملقب به خلیل الله، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انباره
تصویر انباره
دستگاهی که انرژی برق برای مواقع لزوم در آن ذخیره می شود، آکومولاتور، خازن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
پندار، تصور، فکر و خیال، ظرف دسته دار فلزی که استکان، لیوان و امثال آن ها را در آن قرار می دهند، سرگذشت، طرحی که برای نقاشی تهیه شود، اندازه، مقیاس، حساب، دفتر حساب، نامۀ اعمال، برای مثال ز آن پیش که پیش آیدت آن روز پر از هول / بنشین و تن اندر ده و انگاره به پیش آر (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۱)، افسانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکرکره
تصویر اکرکره
عاقرقرحا، گیاهی شبیه بابونه، با برگ های ریز و شاخه های نازک که مصرف دارویی دارد، اککرا، آکرکره، غرمانوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاره
تصویر استاره
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
فرهنگ فارسی عمید
(سَ/ سِ)
اثارت. یافتن قصاص. (منتهی الارب). انتقام: وزارت به ابوالعباس داد و به اثارت و استحثاث اموال دست دراز کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و اعتذار و استغفار بعد از اثارت ثار مرهمی است. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
گوشت پارۀ خشک، شتابی و سبکی کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به لغت اهل بادیه اسم انبرباریس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و در تذکرۀ اولی الالباب داود ضریر انطاکی اثرار، امبریاریس آمده است. زرشک. زرک. اثوار. اشوار. زنبر. زنبل. زریک. زرنگ. زراج. زارج. و در برهان قاطع آمده است: اثرار بر وزن و معنی اترار است که زرشک باشد که آن را در آشها و طعام کنند. مقوی دل و معده و جگر باشد. و رجوع به اترار شود، پوست اندرون سم شتر واکردن تا اثر آن در زمین پیدا شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ / لِ پَ رَ)
تنک کردن مغز را. بگدازانیدن مزغ. (تاج المصادر بیهقی). ضعیف و تنک گردانیدن مغز استخوان و غیره: ارار اﷲ مخّه، ای رققه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
این نام در روضات الجنات در ضمن شرح حال معافی بدین سان آمده است:ابوالفرج معافی بن یحیی بن زکریا نهروانی جریری معروف به اطراره. ولی صاحب معجم المؤلفین (ج 12 ص 302) درذیل معافی بن طرار آرد: معافی بن زکریا بن یحیی بن حمید بن حمادبن داود نهروانی جریری معروف به ابن طرار (ابوالفرج). و در همین لغت نامه در ذیل ابوالفرج بنقل ازنامۀ دانشوران آمده است: ابوالفرج بن طرار معافی، و باز در ذیل ابن طراری قاضی ابوالفرج معافی بن زکریاآمده است و بنابرین صورت اطراره معلوم نیست که درست باشد. رجوع به ابوالفرج و ابن طراری و معافی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
نقل کردن سخن و روایت کردن حدیث. اثر. اثره.
لغت نامه دهخدا
تصویری از سعراره
تصویر سعراره
تبا شیر تازی آن طبا شیراست سپیده دمان را بدان مانند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مقداری از دیوار که از کف اطاق تا کنار طاقچه مرتبه پایین را شامل است و بهنگام نشستن بدان تکیه دهند ازاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
تصور، سرگذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورامه
تصویر اورامه
اورامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباره
تصویر انباره
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجاره
تصویر الجاره
پلاخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرارت
تصویر اقرارت
خستویان
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده سخن پریشان، انگاره افسانه، اندار: تلخ می آید تو را گفتار من خواب می آرد تو را اندار من میتخت (مقدم جستار مهر و ناهید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشجاره
تصویر اشجاره
قدومه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواره
تصویر اسواره
از پارسی اسوار پیشوای پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحاره
تصویر اسحاره
رومی از داروها تودری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادراری
تصویر ادراری
منسوب به ادرار (بمعنی وظیفه و مستمری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
کشت و زرع کشاورزی حرث، (توسعا) مزرع مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثراره
تصویر ثراره
فرچشمه چشمه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاره
تصویر اثاره
انتقام وقصاص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثرار
تصویر اثرار
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثاره
تصویر اثاره
((اِ رِ))
انتقام، برانگیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
((اَ رِ))
کشت و زرع، کشاورزی، مزرعه، کشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباره
تصویر انباره
آکومولاتور، خازن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگاره
تصویر انگاره
تصور، پیش فرض، فرضیه، فرض، نظریه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوباره
تصویر اوباره
آناکوندا
فرهنگ واژه فارسی سره