جدول جو
جدول جو

معنی اثباج - جستجوی لغت در جدول جو

اثباج(اَ)
جمع واژۀ ثبج. (منتهی الارب) ، مردبیرون آمده پشت. (منتهی الارب). کوژپشت. پشت کوز، مرد بزرگ شکم. (منتهی الارب). مؤنث: ثبجاء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثبات
تصویر اثبات
اشخاص مورد اعتماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
پابرجا کردن، معلوم کردن درستی امر یا موضوعی به گونه ای که دیگران آن را بپذیرند، ثابت کردن، به ثبوت رساندن، قرار دادن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِزَ)
ثبان. دامن ساختن در جامه. (منتهی الارب) ، سرگشته گردیدن، رمیدن، سست و برخاسته خاطر شدن از کار بی آنکه انقطاع کند، بازگردیدن بشتاب، اثبجر القوم فی مسیر، شک نمودند و متردد شدند در سیر، اثبجر الماء، روان شد آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مرد پهن پشت. (منتهی الارب) (تاج المصادر). فراخ پشت. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(ثَبْ با)
موضعی است در شعر. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
اثلاج سماء، برف باریدن آسمان، رخنه شده. (تاج المصادر). رخنه دار، شمشیر و نیزه که در آن جرفه و رخنه شود، (اصطلاح عروض) فعلن چون بزحاف ثلم (بسقوط فا) از فعولن خیزداثلم خوانند یعنی رخنه شده. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جبج. مکانهایی که درختهای خرما دارد، بددل شمردن کسی را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثبت. مردمان استوارداشته. معتمدان: فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
هلاک گردانیدن: اثبره اﷲ، ای اهلکه هلاکا لاینتعش منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثبط. (منتهی الارب) ، سطبر گشتن، فروهشته شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
اثباط مرض کسی را، مفارقت نکردن بیماری از وی
لغت نامه دهخدا
(صَ گَ)
نزدیک شدن. بالا برآمدن تا دیده شود، احباط از فلان، اعراض از او. (منتهی الارب) ، باطل گردانیدن. باطل کردن عمل. (تاج المصادر). باطل کردن ثواب عمل: احبطه اﷲ، باطل گرداناد خدای او را
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ شِ)
پر شدن، سطبر گردیدن، فروهشته شدن
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ پَ)
رد کردن در را: اشبج الباب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
پسران کوتاه بالا آوردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ ربع. رجوع به ربع شود، ج ربع. رجوع به ربع شود، جمع واژۀ رباعی. رجوع به رباعی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن آمیخته و ناپیدا گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تخلیط در کلام. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بخش افجۀ شهرستان تهران با 196 تن سکنه. آب آن از رود خانه افجه و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، احتکار. حکره. (یادداشت مؤلف) ، کرایۀ انبار. کرایۀ کالای بانبار سپرده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
بنی اثبج، قبیله ای بزرگ از قبائل بنی هلال که در افریقیه مسکن گرفته اند و در تاریخ مغرب مشاهیری از این قبیله برخاسته اند. (قاموس الأعلام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
ثبت، مردمان استوار، معتمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباج
تصویر انباج
درهم و بر هم گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادباج
تصویر ادباج
درپیچیدن روشی در سرواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
((اِ))
ثابت گردانیدن، نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
((اَ))
جمع ثبت، معتمدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
پایستن، استوانش، استانش
فرهنگ واژه فارسی سره
تایید، ثبوت، ثابت، محرز، مدلل
متضاد: نفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد