آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات). آردوله. آردهاله، بیرون شدن آب از سر ظرفی. ارذام قصعه، لبریز شدن کاسه و جز آن. بی-رون شدن آب از سر کاسه. (منتهی الأرب) ، ارذام برخمسین و جز آن، از پنجاه درگذشتن عمر و مانند آن
آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات). آردوله. آردهاله، بیرون شدن آب از سر ظرفی. ارذام قصعه، لبریز شدن کاسه و جز آن. بی-رون شدن آب از سر کاسه. (منتهی الأرب) ، ارذام برخمسین و جز آن، از پنجاه درگذشتن عمر و مانند آن
کاروبار. (منتهی الارب). مشغله. آنچه انسان را مشغول دارد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، دور رفتن. (منتهی الارب) ، سرخ شدن غورۀ خرما و برنگ آمدن آن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب غورۀ زرد و سرخ شدن خرمابن. (منتهی الارب)
کاروبار. (منتهی الارب). مشغله. آنچه انسان را مشغول دارد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، دور رفتن. (منتهی الارب) ، سرخ شدن غورۀ خرما و برنگ آمدن آن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، صاحب غورۀ زرد و سرخ شدن خرمابن. (منتهی الارب)
دهی است از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 500 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، قلمستان، میوه و توتون است و زیارتگاهی بنام نجم الدوله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، بمجاز به معنی گردیدن و اتصاف است: امسی زید ضاحکاً. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی و از ’مسو’ است، تباهی و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معنی مهموز اللام است، بازگشتن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 20)
دهی است از بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج با 500 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، قلمستان، میوه و توتون است و زیارتگاهی بنام نجم الدوله دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، بمجاز به معنی گردیدن و اتصاف است: امسی زید ضاحکاً. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی و از ’مسو’ است، تباهی و فتنه انگیختن میان مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به این معنی مهموز اللام است، بازگشتن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 20)
سخن چینی کردن. (تاج المصادر). نمّامی و سخن چینی کردن پیش سلطان، یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری. (منتهی الارب). اثو. اثی. اثایه، بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی) ، دور نشدن بیماری ازکسی: اثبته السقم، قرار دادن. (منتهی الارب) ، درست کردن، نوشتن. (منتهی الارب). ثبت کردن: دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، نام در دیوان اثبات کردن. (تاج المصادر). (منتهی الارب). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش) در جریدۀ سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. (مفاتیح) ، ثابت گردانیدن. (منتهی الارب) ، پابرجای کردن، دریافتن، جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح، اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال اﷲ تعالی: لیثبتوک (قرآن 30/8) ، ای لیجرحوک جراحهً لاتقوم معها او لیحبسوک. (منتهی الارب) ، ایجاب. مقابل نفی: اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند، (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکه را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است، در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید، (اصطلاح فلسفه) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات) ، اثبات الوکاله (در فقه) ،تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید
سخن چینی کردن. (تاج المصادر). نمّامی و سخن چینی کردن پیش سلطان، یا عام است پیش سلطان باشد یا پیش دیگری. (منتهی الارب). اَثو. اَثی. اِثایه، بجای بداشتن. (تاج المصادر بیهقی) : حل ّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی) ، دور نشدن بیماری ازکسی: اثبته السقم، قرار دادن. (منتهی الارب) ، درست کردن، نوشتن. (منتهی الارب). ثبت کردن: دو بیت از آن که لایق این سیاق است اثبات افتاد. (کلیله و دمنه). اما چون نسق حکایت را در این موضع لایق نمود، اثبات آن موافق افتاد. (جهانگشای جوینی). و آن را در متون دفاتر وبطون اوراق اثبات کنند. (جامعالتواریخ رشیدی) ، نام در دیوان اثبات کردن. (تاج المصادر). (منتهی الارب). ثبت کردن نام مرد (بدیوان جیش) در جریدۀ سوداء و رزقی برای او مقرر کردن. (مفاتیح) ، ثابت گردانیدن. (منتهی الارب) ، پابرجای کردن، دریافتن، جراحتی وارد کردن که جریح برجای ماند: اثبت الجریح، اذاازمنه حتی لایقدر علی الحراک. قال اﷲ تعالی: لیثبتوک (قرآن 30/8) ، ای لیجرحوک جراحهً لاتقوم معها او لیحبسوک. (منتهی الارب) ، ایجاب. مقابل نفی: اثبات شی ٔ نفی ماعدا نکند، (اصطلاح تجوید) از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در مورد وقف حرکه را ثابت نگاه دارند و بسکون تبدیل نکنند. ضدّ خلاف چنانکه در شاطبی مسطور است، در نزد صوفیه ضدّ محو است و شرح آن در لفظ محو بیاید، (اصطلاح فلسفه) حکم کردن است به ثبوت چیزی دیگر. (تعریفات) ، اثبات الوکاله (در فقه) ،تحقق وکالت که آن جز با دو شاهد عادل حاصل نیاید
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
مقاوله و مقاولت در فارسی گفت و شنود، پیوند نامه گفت و شنید کردن با کسی، قول و قرار گذاشتن، گفت و شنید، قرار داد قول نامه: (ختم مقاوله چاه آرتزین (بزمان ناصر الدین شاه)،) (الماثر و الاثار. 114)
مزاوله و مزاولت در فارسی: مروسیدن خوگر شدن کلنجار (شیرازی)، ورزیدن، خواست، پی گیری پشتکار بکاری اشتغال ورزیدن، ممارست کردن در کاری ورزیدن، اراده کاری کردن، اشتغال بکاری، ممارست
مزاوله و مزاولت در فارسی: مروسیدن خوگر شدن کلنجار (شیرازی)، ورزیدن، خواست، پی گیری پشتکار بکاری اشتغال ورزیدن، ممارست کردن در کاری ورزیدن، اراده کاری کردن، اشتغال بکاری، ممارست
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند