جدول جو
جدول جو

معنی اتکاء - جستجوی لغت در جدول جو

اتکاء
(سُ)
بصورت اعتمادکننده کردن کسی را. و التاء فی هذاالباب عوض عن الواو علی خلاف القیاس. (لغت نامۀ مقامات حریری)
لغت نامه دهخدا
اتکاء
(سَ قَ / قِ)
اتکال کردن. اعتماد کردن بر. پشت دادن بر. تکیه زدن به. (زوزنی). متکی شدن بر. تکیه کردن بر. (تاج المصادر).
- اتکا کردن، تکیه کردن.
- اتکاء کسی، متکا ساختن کسی را.
لغت نامه دهخدا
اتکاء
((اِ تِّ))
تکیه کردن بر، پشت دادن بر، اعتماد کردن بر، نقطه، نقطه ای که در آن اهرم را تکیه دهند، تکیه گاه
تصویری از اتکاء
تصویر اتکاء
فرهنگ فارسی معین
اتکاء
پشت دادن بر، پشت گرمی
تصویری از اتکاء
تصویر اتکاء
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتکال
تصویر اتکال
کار خود را به کسی واگذاشتن و به او اعتماد کردن، توکل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَرْ، رِ تَ / تِ)
پر و آگنده شدن خرما
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
استوار شدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
اعتماد. اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی). اتکال
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درگذشتن. (از اقرب الموارد) ، کوه دراز یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
ابطال جهانگیر درآیند به ابطال
اعلام صف آرای درآرند به اعلام.
مسعودسعد.
، مشاهیر و بزرگان: جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). نیت غزری دیگر محقق کرد که اعلام اسلام بدان مرتفع گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 273).
- علمای اعلام، عالمان بزرگ و مشهور.
، نشانهای لشکریان و اسمهای مردم و نامهای شهر و بمعنی کوهها. (آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ علم، بمعنی شکافی است در لب پائین یا بطرفی از آن و نشانی که در راه برای شناختن برپا سازند و نشان و کوه دراز و یا مطلق کوه و نشان جامه و نگار و روگاه آن و مهتر قوم و نامی که مرد به وی معروف به اشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ علم، نام و نشان. (مؤید الفضلاء). ورجوع به علم شود، از اعلام است مر عربان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ لی فُ)
پناه گرفتن به. (منتهی الأرب). پناه بردن: ارکی الیه.
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بگریانیدن. گریانیدن. گریاندن
لغت نامه دهخدا
پاکیزه گردانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بُ عَ جَ)
غالب آمدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی جزء دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان است که در 1200گزی شمال خاور آستانه و 3000 گزی دهشال واقع است. محلی جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و سکنۀ آن 590 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان گیلکی، فارسی است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصولات آن برنج، ابریشم، کنف و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تکیه کردن، (از ’وک ء’)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر دشمن چیره شدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کرایه کردن. کری کردن. (از یادداشت مؤلف). به کری ستدن. (المصادر زوزنی) (از دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سرگشتگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ)
کارهای متواتر کردن و میان هر دو کار مهلت بودن
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
عیب و سرزنش پذیرفتن. انزجار
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
دیه ستدن. دیه گرفتن. خون بها ستدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(فِ لَ / لِ خوا / خا)
اذکاء نار، برافروختن آتش را. (منتهی الارب). تیز کردن آتش و چراغ را. (تاج المصادر بیهقی). روشن کردن آتش. برکردن چراغ، خوار داشتن. (منتهی الارب). خوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (غیاث) (مؤید الفضلاء). تذلیل. ذلیل کردن. اقماع. (تاج المصادر بیهقی) :5 ابوعلی را باکرام و احترام تمام بجرجانیه بردند و خوارزمشاه را در لباس اذلال و کسوت نکال بر مرکبی بستند و بجرجانیه رسانیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 161). و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده... (جهانگشای جوینی). با خاندان خوارزمشاهیه و سلجوقیه... چه مایه اذلال رفت. (رشیدی).
گفت بعد عزّت این اذلال چیست
گفت آن داد است و اینت داوری است.
مولوی.
، اذلال کسی، خوار یافتن اورا، خداوند یاران خوار شدن. (تاج المصادر بیهقی). صاحب یاران خوار گردیدن. (منتهی الارب). صاحب یاران خوار و ذلیل شدن، نرم گردانیدن. رام کردن.
- اذلال بعیر صعب، رام کردن شتر سرکش را به برکشیدن کنه ها را از او. برکشیدن کنه از شتر سرکش تا لذّت یابد و انس و الفت گیرد. (منتهی الارب).
، اخلاق دیباجه. آب رو ریختن
لغت نامه دهخدا
(نَ خوَرْ / خُرْ)
شکایت و گله کردن. (فرهنگ نظام). گله کردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(نُ خوا / خا)
اشکاء کسی را، پذیرفتن شکایت وی را، فلس کوچک نازک و سبک که از مس جدا شود: اشکامه من نحاس. و اکنون آنرا رشکامه خوانند. (دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قبض کردن حق را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گرفتن و قبض کردن حق را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مکا و مکو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مکا و مکو شود
لغت نامه دهخدا
گناه نهادن گناه بستن، بدگفتن، درنگ کردن، مولش دادن (مولش مهلت)، پناه گرفتن، آمادن آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
واگذاشتن، گردن نهادن کار به کسی گذاشتن وا گذاشتن، اعتماد کردن بر کسی تعویل، تسلیم شدن، یا اتکال بخدا. توکل کردن بخدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتداء
تصویر اتداء
خونبها گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احکاء
تصویر احکاء
استوار بندی، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاء
تصویر اعکاء
درگذشتن، مردن، مردن، استوار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکاء
تصویر ازکاء
گوالیدن (نموکردن)، پاکیزه گردانیدن، هده ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتکال
تصویر اتکال
((اِ تِّ))
توکل کردن، کار خود را به دیگری واگذاشتن و به او اعتماد کردن، تسلیم شدن، به خدا توکل کردن به خدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتقاء
تصویر اتقاء
((اِ تِّ))
پرهیز کردن، پرهیزکاری، تقوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکاء
تصویر ابکاء
((اِ))
گریانیدن، به گریه واداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتکاء
تصویر اشتکاء
((اِ تِ))
گله کردن، گله مند شدن، شکایت کردن
فرهنگ فارسی معین