- اتساق
- فراهم آمدن
معنی اتساق - جستجوی لغت در جدول جو
- اتساق
- نظم و ترتیب دادن، انتظام یافتن، فراهم آمدن، راست و تمام شدن
- اتساق ((اِ تِّ))
- راست و تمام شدن، فراهم آمدن، نظم و ترتیب دادن، ترتیب، انتظام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با هم یکی شدن
برخورد نام نهادن
فراخ شدن، گشاد شدن
ریم آلودگی چرکینی اتساع: فراخندگی گشادگی، بیشداری
ترکی بارافکنی توقف چند روزه در سفری بجایی. ترکی برآسودن لنگر انداختن بارافکندن ترکی ماندن
بختامد، رویداد، پیامد، رخ داد، پیشامد، پیش آمد
برچسبیدن دوسانیدن التزاق و التساق و التصاص هر چهار دارای آرش یگانه اند
چسباندن
سامان پذیرفتن، سامان دادن نظم پذیرفتن منظم گردیدن مرتب شدن، نظم دادن ترتیب دادن، جمع انتساقات
آهنگین گویی روش نهادن
توقف موقت مسافر در جایی میان راه
گشاد شدن، فراخ شدن، پهناور شدن، گشادگی، فراخی، در ادبیات در فن بدیع گفتن شعری که بتوان آن را به چند نوع معنی و تفسیر کرد مانند این بیت، برای مثال لبان لعل تو با هرکه در حدیث آید / به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان (سعدی۲ - ۶۶۴) . مصراع دوم را به دو صورت می توان تفسیر کرد، یکی اینکه مرجان از چشمش بیفتد (مرجان در نظرش خوار و پست شود)، دیگر اینکه از چشمش اشک خونین چون مرجان سرازیر شود، در پزشکی گشاد شدن هر یک از عروق و شریان ها، زیاد شدن
نظم پذیرفتن، منظم شدن، مرتب شدن، نظم و ترتیب دادن
حادثه، واقعه، پیشامد، متحد بودن، داشتن نظر یکسان، هم فکری، به وقوع پیوستن، حادث شدن
((اِ تِّ))
فرهنگ فارسی معین
با هم شدن، با هم بودن، اجماع، حادثه، پیشامد، تقدیر، با، به همراهی، آراء بی رأی مخالفی
Fortuity
случайность
Zufall
випадковість
przypadkowość
casualità
fortaleza
fortuité
toevalligheid
ความบังเอิญ
kebetulan