جدول جو
جدول جو

معنی اترب - جستجوی لغت در جدول جو

اترب
روستایی از دهستان قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اترک
تصویر اترک
(پسرانه)
نام رود مرزی ایران در شرق که به دریای خزر می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اترج
تصویر اترج
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
ترب ها، هم سالان، همزادان، جمع واژۀ ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریب تر، باغرابت تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیک تر
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفعول تغییر یافته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرب
تصویر اسرب
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترب
تصویر سترب
ستبر، بزرگ، گنده، فربه، سفت و سخت، غلیظ، کلفت، ضخیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترب
تصویر سترب
والی، حاکم، استاندار، ساتراپ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
غریب تر و باغرابت تر. (ناظم الاطباء). غریب تر و عجیب تر. (آنندراج). دورتر. شگفت تر. (یادداشت مؤلف).
- امثال:
اغرب من العنقاء
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
ج غراب، زاغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ غراب، نام پرندۀ بزرگی است که سیاه آن را حاتم گویند و آن را بدشگون دانند. و ابقع آن را غراب البین گویند. (از اقرب الموارد). اغربه. غربان. غرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفرد کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ظرب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ظرب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
فصیح تر. افصح. آن که بیان وی خوشتر باشد: و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد افصح الخلق لساناً و اعربهم بیاناً. (دیباچۀ المزهر سیوطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
اسبان نژاد نجیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسبان و شتران جرد و ملس و اصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نعت تفضیلی از ذرب.
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ بَ)
جمع واژۀ تراب. خاکها
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ضرب، بمعنی آخر بیت شعر. (از لسان العرب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به ضرب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تترب
تصویر تترب
خاک آلودگی
فرهنگ لغت هوشیار
ویران در زبانزد) عرض (سنگی است که در آن ویرانی پدید آید وآن انداختن م و ن از مفاعلین است شکافته گوش آنست که میم اول و نون آخر (مفاعیلن) را بیندازند تا (فاعیل) بماند آنرا به (مفعول) تبدیل کنند و اسم این زحاف (خرب) است و اسم جزئی که عمل (خرب) در آن واقع شود (اخرب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتروب
تصویر اتروب
مرضی که پوست بدن را نرم و شل کند و به هندی (رد) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترک
تصویر اترک
نام رودی در مشرق خزر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترج
تصویر اترج
ترنج بالنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
همسالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترا
تصویر اترا
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجرب
تصویر اجرب
پرخارش خارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسرب
تصویر اسرب
پارسی تازی شده اسرب سرب از توپال ها سرب رصاص اسود ارزیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
غریبتر، عجیبتر، دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعرب
تصویر اعرب
فصیحتر، افصح، آنکه بیانش خوشتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
نزدیکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغرب
تصویر اغرب
((اَ رَ))
شگفت تر، غریب تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقرب
تصویر اقرب
((اَ رَ))
نزدیکتر
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ))
در علم عروض آن است که میم اول و نون آخر «مفاعیلن» را بیندازند تا «فاعیل» بماند، آن را به «مفعول» تبدیل کنند و اسم این زحاف «خرب» است و اسم جزیی که عمل «خرب» در آن واقع شود «اخرب»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
جمع ترب، همسالان، همزادان، دوشیزگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اترج
تصویر اترج
((اُ رُ))
ترنج، بالنگ
فرهنگ فارسی معین