جدول جو
جدول جو

معنی اتباب - جستجوی لغت در جدول جو

اتباب(سِ خوا / خا)
سست و ضعیف گردانیدن
لغت نامه دهخدا
اتباب(اَ)
جمع واژۀ تاب ّ. مردان بزرگ، مردان ضعیف، اشتران و خران پشت ریش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتباع
تصویر اتباع
مردمی که به لحاظ حقوقی در یک کشور زندگی می کنند، تبعه، تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احباب
تصویر احباب
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
پیروی کردن، در پی رفتن و رسیدن به کسی، اطاعت کردن
آوردن کلمه ای بی معنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هم وزن آن باشد یا به آن مربوط باشد مانند رخت و پخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسباب
تصویر اسباب
لوازم، ساز و برگ ها، وسایل مثلاً اسباب خانه، اسباب سفر، امکانات، لوازم مورد نیاز، سبب، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباب
تصویر الباب
لباب ها، برگزیده و خالص از هر چیز، لب ها، مغزهای چیزی، عقل ها، جمع واژۀ لباب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
ترب ها، هم سالان، همزادان، جمع واژۀ ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتعاب
تصویر اتعاب
در رنج انداختن، مانده کردن
فرهنگ فارسی عمید
خاموش شدن برزبان نیاوردن، گیاه بر آوردن، همگامی، روان کردن: آب یا خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباب
تصویر اهباب
جامه ژنده جامه پاره بیدار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباب
تصویر الباب
جمع لب، عقلها، خردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغباب
تصویر اغباب
جمع غب، زمین های آبگیر بویناکی گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتباب
تصویر اقتباب
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباب
تصویر اکباب
نگو نساری نگون فتادن، افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
دوست داشتن، برگزیدن، دانه بر آوردن، دانه بستن جمع حبیب دوستان یاران. دوست داشتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشباب
تصویر اشباب
برانگیختن، پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن خور مویزکردن کشمش ساختن از در برای نمونه: به جای از باب آشتی از در آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباب
تصویر اسباب
جمع سبب، لوازم، آلات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتباب
تصویر ارتباب
پروردن کودک را تا بلوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادباب
تصویر ادباب
دادگستران نرم راندن کودک فرا گستردن (تسری دادن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
جمع تابع، تابعین، پیروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
همسالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتعاب
تصویر اتعاب
جمع رنجها، تعب در رنج انداختن در رنج انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتهاب
تصویر اتهاب
بخشش پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
((اَ))
جمع تابع و تبع، تابعین، پیروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اِ))
دوست داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
((اَ تِّ))
پیروی کردن، در پی رفتن، بازپس داشتن، در پی فرستادن، واپس کردن، حواله کردن چیزی به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اَ))
جمع حبیب، دوستان، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتراب
تصویر اتراب
جمع ترب، همسالان، همزادان، دوشیزگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارباب
تصویر ارباب
سالار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
شهروندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکباب
تصویر اکباب
افکندن، نگون فتادن، نگونساری
فرهنگ واژه فارسی سره