بسیار گردیدن ضیعت کسی. (منتهی الارب). بسیار شدن ضیاع. (آنندراج). بسیار گردیدن ضیعت شخص. (ناظم الاطباء). اضاعۀ مرد، بسیاری و فزونی ضیاع وی، و در حدیث آمده است: افشی اﷲ ضیعته، ای اکثر معاشه. (از تاج العروس). بسیارضیاع شدن. (تاج المصادر بیهقی). فزون وبسیار شدن ضیاع کسی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
بسیار گردیدن ضیعت کسی. (منتهی الارب). بسیار شدن ضیاع. (آنندراج). بسیار گردیدن ضیعت شخص. (ناظم الاطباء). اضاعۀ مرد، بسیاری و فزونی ضیاع وی، و در حدیث آمده است: افشی اﷲ ضیعته، ای اکثر معاشه. (از تاج العروس). بسیارضیاع شدن. (تاج المصادر بیهقی). فزون وبسیار شدن ضیاع کسی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
مأخوذ از تازی، فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلا). رجوع به اطاعت و اطاعه شود، اطباق چیزی، پوشانیدن آن را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). چیزی پوشیدن. (آنندراج) ، بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باریدن باران هفت روز پیوسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مطبق گرداندن چیزی. (از اقرب الموارد) ، طبق برافکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، اطباق شب، تاریک شدن آن، اطباق حمّی ̍ (تب) بر کسی، دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. (از اقرب الموارد) ، ما اطبقه، کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ما اطبق فلاناً،یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ (از اقرب الموارد). - اطباق کردن، اجماع کردن. همرای شدن. اتفاق کردن: بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق. (جهانگشای جوینی). رجوع به اطباق شود. - حروف اطباقی یا مطبقه، عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مطبق شود. رجوع به حرف مطبق شود
مأخوذ از تازی، فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلا). رجوع به اطاعت و اطاعه شود، اطباق چیزی، پوشانیدن آن را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). چیزی پوشیدن. (آنندراج) ، بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باریدن باران هفت روز پیوسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مُطْبَق گرداندن چیزی. (از اقرب الموارد) ، طبق برافکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، اطباق شب، تاریک شدن آن، اطباق حُمّی ̍ (تب) بر کسی، دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. (از اقرب الموارد) ، ما اطبقه، کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ما اَطْبَق َ فلاناً،یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ (از اقرب الموارد). - اطباق کردن، اجماع کردن. همرای شدن. اتفاق کردن: بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق. (جهانگشای جوینی). رجوع به اطباق شود. - حروف اطباقی یا مطبقه، عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مُطْبَق شود. رجوع به حرف مطبق شود
اسواع. مهمل گذاشتن ستور را. (منتهی الارب). ضایع کردن ستور را. (از منتهی الارب). فروگذاشتن چهارپای. (تاج المصادر بیهقی). بی تیمار گذاشتن، چنانکه اشتران خود را بر سر خود گذاشتن و رها کردن.
اِسْواع. مهمل گذاشتن ستور را. (منتهی الارب). ضایع کردن ستور را. (از منتهی الارب). فروگذاشتن چهارپای. (تاج المصادر بیهقی). بی تیمار گذاشتن، چنانکه اشتران خود را بر سر خود گذاشتن و رها کردن.
بمعنی کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند و این لفظ ترکی است و با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود: اتاقه سرکشان را از سر افتد چو بلبل از درخت گل درافتد. زلالی. از دود جگر بعرش تازم صد آه اتاقه دار تاروز. طالب آملی. چون کج نهم بفرق خردافسر بیان ازمدح شه اتاقه زنم بر سر زبان. طالب آملی. اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق. ؟ و شعوری گوید: اصل این لغت در جغتائی اتاغه است و تبدیل غ به ق در این زبان رایج است: یکی کوه آهن از آن هرهزبر اتاغه سرکوه را لخت ابر. هاتفی. اتاغه فتاده یلان را ز فرق چو مرغان بسمل بخون گشته غرق. هاتفی
بمعنی کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند و این لفظ ترکی است و با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود: اتاقه سرکشان را از سر افتد چو بلبل از درخت گل درافتد. زلالی. از دود جگر بعرش تازم صد آه اتاقه دار تاروز. طالب آملی. چون کج نهم بفرق خردافسر بیان ازمدح شه اتاقه زنم بر سر زبان. طالب آملی. اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق. ؟ و شعوری گوید: اصل این لغت در جغتائی اتاغه است و تبدیل غ به ق در این زبان رایج است: یکی کوه آهن از آن هرهزبر اتاغه سرکوه را لخت ابر. هاتفی. اتاغه فتاده یلان را ز فرق چو مرغان بسمل بخون گشته غرق. هاتفی
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن