جدول جو
جدول جو

معنی اتاعه - جستجوی لغت در جدول جو

اتاعه
(سَ اَ)
قی کردن: اتاع القی ء، اعادۀ قی کرد، بهره کردن گوشت جزور را، میانه حال گشتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
رشوه، باج، خراج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاشه
تصویر اتاشه
آتاشه، کارمند وابستۀ سفارتخانه که دارای ماموریت مخصوص باشد، وابسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتاقه
تصویر اتاقه
کاکلی که از پرهای بعضی پرندگان بر کلاه می زدند، برای مثال اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر / که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق (لغتنامه - اتاقه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشاعه
تصویر اشاعه
فاش کردن، آشکارا کردن، پراکنده ساختن، رواج دادن، فاش و آشکار کردن خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضاعه
تصویر اضاعه
ضایع کردن، تلف کردن، تباه ساختن، ناچیز کردن، بسیار شدن ضیاع کسی، بسیار شدن آب و زمین کسی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ)
آشکار کردن. آشکارا کردن. (غیاث اللغات). فاش کردن (چنانکه خبر را). پراکنده کردن (چنانکه خبری را). اظهار. اشاعه (خبر را). انتشار.
- اذاعۀ سرّ خود، یابسرّ خود، فاش کردن راز خویش و آشکار و ظاهرکردن آن، یا ندا دردادن بدان در مردم.
، مرد دراز یا عام است، شتر مادۀ کلانسال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اراعت. اراعت قوم، بسیار و افزون شدن طعام ایشان. افزونی کردن طعام. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(گُ زِ)
اشاعه. اشاعت. تابع دیار گردانیدن چیزی را: اشاعکم السلام و بالسلام، سلامت را پیرو دیار شما گرداند. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ شی ٔ (نادراً)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ شِ)
بسیار گردیدن ضیعت کسی. (منتهی الارب). بسیار شدن ضیاع. (آنندراج). بسیار گردیدن ضیعت شخص. (ناظم الاطباء). اضاعۀ مرد، بسیاری و فزونی ضیاع وی، و در حدیث آمده است: افشی اﷲ ضیعته، ای اکثر معاشه. (از تاج العروس). بسیارضیاع شدن. (تاج المصادر بیهقی). فزون وبسیار شدن ضیاع کسی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
رجوع به اباعت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ زَ / زِ اَ کَ)
مأخوذ از تازی، فرمان بردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلا). رجوع به اطاعت و اطاعه شود، اطباق چیزی، پوشانیدن آن را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). پوشانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). چیزی پوشیدن. (آنندراج) ، بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، باریدن باران هفت روز پیوسته. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مطبق گرداندن چیزی. (از اقرب الموارد) ، طبق برافکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، اطباق شب، تاریک شدن آن، اطباق حمّی ̍ (تب) بر کسی، دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. (از اقرب الموارد) ، ما اطبقه، کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ما اطبق فلاناً،یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ (از اقرب الموارد).
- اطباق کردن، اجماع کردن. همرای شدن. اتفاق کردن: بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق. (جهانگشای جوینی). رجوع به اطباق شود.
- حروف اطباقی یا مطبقه، عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مطبق شود. رجوع به حرف مطبق شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
منقاد شدن به کسی. (از اقرب الموارد). فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طاعت. (اقرب الموارد). رجوع به اطاعت و اطاعه شود.
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُ کُ نَنْ دَ / دِ)
اسواع. مهمل گذاشتن ستور را. (منتهی الارب). ضایع کردن ستور را. (از منتهی الارب). فروگذاشتن چهارپای. (تاج المصادر بیهقی). بی تیمار گذاشتن، چنانکه اشتران خود را بر سر خود گذاشتن و رها کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگردانیدن رنگ سر پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نام شهری بهند و نسبت بدان اتاوی باشد و آن از اعمال اگره است، 30500 تن سکنه دارد و درمعبر راه آهنی که به اﷲآباد منتهی میشود واقع است
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
برکندن موی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ کَ)
اتاقۀ قوس، سخت کشیدن کمان را
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روان گردانیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). جاری کردن
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ / قِ)
بمعنی کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند و این لفظ ترکی است و با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود:
اتاقه سرکشان را از سر افتد
چو بلبل از درخت گل درافتد.
زلالی.
از دود جگر بعرش تازم
صد آه اتاقه دار تاروز.
طالب آملی.
چون کج نهم بفرق خردافسر بیان
ازمدح شه اتاقه زنم بر سر زبان.
طالب آملی.
اتاقه زد به کله گوشه ام دمیدن مهر
که ای خراج ستان یکه شاعر آفاق.
؟
و شعوری گوید: اصل این لغت در جغتائی اتاغه است و تبدیل غ به ق در این زبان رایج است:
یکی کوه آهن از آن هرهزبر
اتاغه سرکوه را لخت ابر.
هاتفی.
اتاغه فتاده یلان را ز فرق
چو مرغان بسمل بخون گشته غرق.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
باج، آب بها، پاره بد گند (رشوه) خراج مال دیوان پاره، پول آب پاره ای که جهت آب باج. باشد، رشوت رشوه، خراج دادن مال دیوان پرداختن باج دادن حاصل ماک دادن رشوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماعه
تصویر اماعه
روان گردانیدن گداختن آب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطاعه
تصویر اطاعه
فرمانبرداری رسیدن میوه پر گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضاعه
تصویر اضاعه
بسیار شدن، بسیار گردیدن، تباه ساختن، ناچیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاعه
تصویر اشاعه
تابع دیار گردانیدن چیزی را، فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساعه
تصویر اساعه
تباهاندن، رها گذاشتن ستوررا، پاسی گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاعه
تصویر اذاعه
آشکار کردن پراکندن (پیام و آگاهی) آشکار کردن فاش ساختن پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی افسر تاج پر کلغی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضاعه
تصویر اضاعه
((اِ عِ))
ضایع کردن، تلف کردن، بسیار شدن آب و زمین کسی، اضاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذاعه
تصویر اذاعه
((اِ عَ یا عِ))
آشکار ساختن، فاش کردن
فرهنگ فارسی معین
((اُ قِ یا قَ))
تاجی که از پرهای بعض مرغان سازند. این کلمه با فعل زدن و افتادن و داشتن صرف شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتاوه
تصویر اتاوه
((اِ وَ یا وِ))
خراج، مال دیوان، رشوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتاشه
تصویر اتاشه
((اَ ش ِ))
آتاشه، وابسته، کارمند سفارتخانه که وظیفه ای خاص به عهده او محول است، اتاشه مطبوعاتی، اتاشه تجارتی، اتاشه نظامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشاعه
تصویر اشاعه
گسترش
فرهنگ واژه فارسی سره