جدول جو
جدول جو

معنی ابوالمعالی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالمعالی
(اَ بُلْ مَ)
قطب الدین مسعود محمد بن مسعود نیشابوری طرثیثی. فقیه شافعی. در نزد ائمۀ نیشابور و مرو فقه فرا گرفت و از چندین محدث حدیث شنید و خدمت استاد ابانصر قشیری را دریافت و بنیابت ابن جوینی ب مدرسه نظامیۀ نشابور تدریس کرد و در بغداد و دمشق چندی مجلس گفت و در جامع دمشق ب مدرسه مجاهدیه پس از مرگ ابوالفتح مصیصی بتعلیم فقه پرداخت واز آن پس بحلب شد و تدریس دو مدرسه را که نورالدین محمود و اسدالدین شیرکوه بنا کرده بودند بعهده گرفت و سپس بهمدان رفت و در آنجا نیز بدرس و تعلیم مشغول گشت و عاقبت به دمشق بازگشت و بمقام ریاست اصحاب شافعی رسید و کتاب هادی در فقه از تألیفات اوست. ولادت وی در سال 505 هجری قمری و وفات به دمشق در 578 بود
لغت نامه دهخدا
ابوالمعالی
(اَ بُلْ عَبْ با)
محمد بن محمد بن ایوب ملقب بملک کامل برادرزادۀ صلاح الدین ایوبی که از 596 تا 615 هجری قمری در مصر سلطنت کرد. رجوع به الملک الکامل شود
شریف بن سعید الدوله بن سعدالدوله بن سیف الدوله. پنجمین از ملوک حمدانیان حلب (392 -394 هجری قمری). رجوع به شریف بن سعیدالدوله... شود
عالم الدین قریش بن برکه از سلاطین بنی عقیل در موصل (443- 453 هجری قمری). رجوع به عالم الدین قریش... شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بُلْ مَ)
البقال. عثمان بن علی بن المعمر بن ابی عمامه. برادر ابی سعد معمر بن علی واعظ. او ادب از عبدالواحد بن برهان و ابومحمد حسن بن دهان و غیر آن دو فراگرفته است و گویند سیرتی غیر مرضی داشته و تارک الصلوه بوده است و ارتکاب محظورات میکرده. وفات او به سال 517 هجری قمری است و از شعر اوست:
اری شعره بیضاء فی الخد نابته
لها لوعه فی صفحهالصدر ثابته
و من شؤمها انی اذا رمت نتفها
نتفت سواها وهی تضحک شامته.
رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 31 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
فضل بن صالح العلوی الحسنی النحوی الیمانی در چهارصد و هشتاد و اند وفات کرده است. عبدالغافر گوید: او بنشابور شد و از مشایخ ما حدیث شنید. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 140 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
جوینی. عبدالملک بن عبدالله بن یوسف بن عبدالله بن محمد بن حیویّه. فقیه شافعی از مردم نیشابور. مولد او به سال 419 هجری قمری بنیشابور و وفات وی به سال 478 هجری قمری به همان شهر بود. او یکی از بزرگان مذهب شافعیه است. وی را اعلم متأخرین شمرده اند پدر ابوالمعالی از دانشمندان معروف عصر خویش است و ابوالمعالی نخست بنیشابور نزد پدر علوم متداوله آموخت و پس از پدر مجلس درس او داشت و آنگاه به بغداد شد و درک خدمت عده ای از علماء کرد و از آنجا بحجاز رفت و چهارسال بمکه مجاور بود و چندی نیز در مدینه اقامت گزید و در اوایل دولت الب ارسلان بنشابور بازگشت و نظام الملک وزیر مدرسه نظامیۀ نشابور را برای او ساخت و اوقاف آن مدرسه به وی واگذاشت و او سی سال در نشابور بتصنیف و تدریس گذرانید و در یکی از قراء نشابور درگذشت و جسد او را در خانه وی بشهر بخاک سپردند و پس از چند سال دیگر بکربلا نقل کردند. و رجوع به امام الحرمین شود
لغت نامه دهخدا
(اَبُلْ مَ)
بهاءالدین. او راست: زادالفقهاء
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
محمد بن عبیدالله بن علی بن الحسن بن الحسین بن الجعفر بن عبیدالله بن حسین بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام. او راست: کتاب بیان الادیان که در سال 485 هجری قمری تألیف شده است و اولین بار شفر آنرا طبع و منتشر کرده است وبار دیگر نیز اخیراً در طهران به طبع رسیده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
ابراهیم بن عبدالوهاب بن علی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
سعد بن علی بن القاسم الانصاری الخطیری ثم البغدادی معروف به ورّاق. دلال الکتب. ادیب و فاضل و شاعری رقیق الشعر است و او را مصنفاتی است از جمله: زینهالدهر و عصره اهل العصر فی ذکر لطائف شعراءالعصر و این ذیل دمیهالقصر باخرزی است و دمیه ذیل یتیمهالدهر ثعالبی است و کتاب لمح الملح و دیوان شعر. وفات او به بغداد به روز دوشنبه 15 صفر سال 568 هجری قمری بود. و از اشعار اوست:
اشرب علی طرب من کف ذی طرب
قدقام فی طرب یسعی الی طرب
من خندریس کعین الدیک صافیه
مما تخیرها کسری من العنب
فالراح من ذهب والکاس من ذهب
یا من رأی ذهباً یسقی علی ذهب.
و نیز:
و معذّر فی خده
ورد و فی فمه مدام
مالان لی حتی تفش
-شی صبح طلعته ظلام
کالمهر یجمع تحت را -
کبه و یعطفه اللجام.
و نیز:
وددت من الشوق المبرّح اننی
اعار جناحی طائر فاطیر
فما لنعیم لست فیه لذاذه
ولا لسرور لست فیه سرور.
و نیز:
قل لمن عاب شامه لحبیبی
دون فیه دع الملامه فیه
انما الشامه التی قلت عنها
فص فیروزج بخاتم فیه.
رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 232 و 233 و رجوع به سعد... شود
لغت نامه دهخدا
ابن عثمان بن عمر یقچی مکنی به ابوالمعالی. او راست: قواعد الادله و شواهد الاحبه در اصول
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
از شعرای زمان شاه عباس بزرگ صفوی است
لغت نامه دهخدا
ابن محمد بن موسی بن یونس بن منعه، مکنی به ابوالمعالی و معروف به ابن منعه. قاضی موصل بود. و ریاست آن اقلیم به وی ختم شد. به سال 716 هجری قمری در سلطانیه درگذشت. ’شرح الحاوی’ در فقه شافعی از اوست.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
ابن تمام بن هبه الله. از حذاق اطباست و او در خدمت صلاح الدین ایوبی بوده است و مذهب یهود داشت و وی را در فن طب تعالیق و مجرباتی است. بعض اولاد و احفاد ابوالمعالی دین اسلام پذیرفته اند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ فَ لِلْ لاه)
ابوالمعالی محیی الدین یحیی بن جمال الدین، برادر شرف الدین عبدالوهاب، ادیب و منشی و شاعر، او نیزچون برادر رئیس کتبۀ ناصر بن قلاون بوده و در پیری بعلت ثقل سامعه کناره گرفته و پسرش شهاب الدین وکالت او داشته، لکن بسبب تندی خلق او پسر دیگر ابوالمعالی را موسوم به علاءالدین بجای او نصب کرده اند و محیی الدین یحیی به 738 ه،ق، در 93 سالگی درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
شاه شاه ابوالمعالی، یکی از رجال دربار اکبرشاه پادشاه هندوستان و او دو سال در کابل عصیان ورزید و بدانجا حکومت راند و در سال 971 هجری قمری مغلوب میرزا سلیمان حاکم بدخشان شد و بقتل رسید
لغت نامه دهخدا
(مِ)
الایوبی محمد بن محمد بن ایوب، ابوالمعالی ناصرالدین از سلاطین دولت ایوبی بود. در ادب دستی داشت و شعر هم میسرود. در مصر بدنیا آمد و پدرش حکومت مصر را باو تفویض کرد. پس از وفات پدر با کیاست و حسن تدبیر بر قلمرو پدر حکومت کرد و به وسعت آن افزود به سال 635 در دمشق درگذشت و در قلعۀ دمشق بخاک سپرده شد. مدرسه ’کاملیه’ مصر از آثار اوست. (از الاعلام زرکلی). رجوع به ایوبی و ملک الکامل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
شیخ ابوالمعالی، سیف الدین مظهر باخرزی. ملقب به شیخ العالم و در سلک خلفاء شیخ نجم الدین کبری منتظم است. با منکوقاآن معاصر بود و سورقبی بیکی والدۀ منکوقاآن با آنکه متابعت ملت مسیحا علیه السلام میکرد در ایام دولت پسر هزار بالش نقره ببخارا که مسکن شیخ سیف الدین بود فرستاد تا مدرسه ای ساخته مستغلات خریدند و برآن بقعه وقف کردند وتولیت آن مدرسه و موقوفات آنرا بشیخ تفویض فرمود و در نفحات مسطور است که روزی شیخ سیف الدین بسر جنازه درویشی حاضر گشت گفتند شیخنا تلقین فرمائید، در پیش روی میت بایستاد و زبان به ادا این رباعی برگشاد:
گر من گنه جمله جهان کردستم
لطف تو امید است که گیرد دستم
گفتی که بوقت عجز دستت گیرم
عاجزتر از این مخواه کاکنون هستم.
وفات شیخ سیف الدین بعد از فوت منکوقاآن بسه سال فی شهور سنه ثمان و خمسین و ستمائه (658 هجری قمری) بوقوع پیوسته و مرقد منورش در بخارا مشهور است. رجوع به حبیب السیر 2 ص 21 و 22 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
خطیری وراق. سعد بن علی بن قاسم بغدادی ملقب به دلال الکتب شاعر و ادیب. متوفی به سال 568 هجری قمری رجوع به خطیری... و رجوع به ابوالمعالی سعد... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
شاهینی. آخرین از امرای بنوشاهین بطیحه بن حسن بن عمران. وی به سال 373 هجری قمری بهمراهی مظفر بن علی بن الحارب پس از قتل ابوالفرج بن عمران، عم خویش در صغر سن به امارت رسید و زمام اختیارمظفر بود و او از هرکس که اندیشه داشت چشمۀ حیاتش را بخاک ممات بینباشت و عاقبت از ابوالمعالی نیز متوهم گشت و او را با مادر خویش بواسط فرستادو بیواسطه قدم بر تخت ایالت نهاد و خود در سنۀ 376هجری قمری وفات کرد. رجوع به حبیب السیر 1 ص 391 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
هبه الله بن محمد بن مطلب، ولی الدین. هندوشاه در تجارب السلف آرد: او ابوالمعالی هبه الله بن محمد بن مطلب بغدادی است. در سنۀ ثلث و اربعین و اربعمائه (443 هجری قمری). از مادر در وجود آمد و نشو و نما با اهل ادب و ارباب قلم مینمود و خط خوب نوشتی و حساب نیکو دانستی. ذکا و فطنت بغایت داشت از عهد مقتدی در خدمات منتقل میشد تا بوزارت رسید. وقتی از دارالخلافه پیش از آنکه وزیر شدی به اصفهان رفت برسالت پیش سلطان ابوشجاع محمد و چون نزدیک به اصفهان رسید سعدالملک ابوالمحاسن سعد بن علی آبی که وزیر سلطان بود به استقبال آمد ابوالمعالی خواست که بمردم نماید که وزیر سلطان پیش او پیاده شده در حال چشمش بر آبی وزیر افتاد: گفت امیرالمؤمنین سلام میرساند، وزیر چون از جانب خلیفه اهداءسلام شنید در حال پیاده شد و زمین ببوسید و چون در اصفهان رفتند سعدالملک آبی بشراب مشغول شد و از ابوالمعالی غافل گشت ابوالمعالی این دو بیت به او نوشت:
من کان حارس دنیا أنّه قمن
أن لاینام و کل الناس نوّام
و کیف یرقد عیناً من تضیفه
همان من امره حل ّ و ابرام.
چون آبی این ابیات بخواند پیش ابوالمعالی آمد و عذر خواست و او را بخدمت سلطان برد و مصلحتی که داشت بساخت و چون ابوالمعالی به بغداد بازگشت مستظهر زعیم الرؤسابن جهیر را معزول کرد و وزارت به ابوالمعالی داد و ولی الدین لقب فرمود و گویند این لقبش وقتی داد که صاحب دیوان بود وهنوز بوزارت نرسیده بود و پیش از او هیچ صاحب دیوان را این لقب نداده بودند. شخصی که هر وقت پیش ابوالمعالی تردد کردی گفت روزی نزد ابوالمعالی رفتم در آن ایام که صاحب دیوان بود او را دیدم بغایت غمگین و متفکر نشسته، سبب آن پرسیدم گفت در سال گذشته مطالعۀ خط به امیرالمؤمنین نوشتم مشتمل بر اینکه امسال سعی عظیم نمودم و ارتفاعات را ضبط کردم دوازده هزار حاصل شد و امیدوارم که در سال آینده بیست هزار حاصل شود. آن مطالعه را جوابی فرمود مشتمل بر نوازش و خلعتی به آن هم از جامه های خاص خویش ضم ّ کرد و بمن فرستاد. من شاد شدم و گفتم این ثمرۀ اجتهاد من است. در سال آینده اتفاق افتاد که امیرالمؤمنین امراء و خواص را اقطاعات بسیار داد و سدّی چند که بسته بودیم شکافته شد و بسیار مواضع مزروع خراب گشت و ارتفاعات از سال گذشته کمتر آمد. مطالعۀ دیگر به امیرالمؤمنین نوشتم و مقدار حاصل بنمودم و تعیین نکردم که امسال نسبت به سال گذشته ارتفاع چه مقدار نقصان کرده است و باخود گفتم که اگر امیرالمؤمنین سبب نقصان پرسد عرضه دارم، جواب مطالعه فرمود مشتمل بر استمالت و استعطاف من با خلعتی از ملبوسات خاص، اکنون چون در حال زیاده و نقصان ارتفاع و در صورت تقصیر و اجتهاد حال بر یک نوع است و می دانم که امیرالمؤمنین بر سبب ارتفاع و نقصان وقوف ندارد ایمن نیستم از آن که اگر دشمنان تقبیح صورت حال من کنند و حسنات مرا بسیئات مبدل کنند آنگاه حال من چگونه باشد. راوی گفت با او گفتم خدا ترا از شرّ بدخواهان در پناه گیرد و تسلیۀ بسیار کردم تا ساکن شد. شخصی از وزیر حکایت کرد که گفت میان من و ابوالسعود بن قضاعه که بر من مشرف بود مضایقتی رفت و او در حق من دائم سعایت کردی و بدروغ چیزها بر من بستی و بخدمت امیرالمؤمنین مطالعات نوشتی مشتمل بر قصد من و هرچند گرد دل او برآمدم مفید نبود. من نیز آغاز کردم و هرچه از مثالب و معایب او می دانستم عرضه می داشتم تا کار بجائی رسید که امیرالمؤمنین فرمود او را بتو دادم هرچه خواهی با او بکن، آن شب همه در اندیشۀ تعذیب و تنکیل او گذرانیدم و چون بخفتم شخصی را در خواب دیدم این دو بیت را بر من خواند:
اذا کان هذا منتهینا و کلنا
نصیر الی لحد ففیم التنافس.
چون بیدار شدم او را بخواندم و توقیع امیرالمؤمنین در این معنی به او نمودم تا محقق کرد که بر او قادر شده ام آنگاه عفو کردم و با او دوستی نهادم - انتهی. رجوع به تجارب السلف صص 291- 293 شود، دلیل و رهبر. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
المدنی. او را بیست ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ عَلْ لا)
صخر بن جندله. از او عبدالله بن مبارک و ولید بن یزید بیروتی روایت کنند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
الشامی. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
یا ابوالموالی. مولی علی بن ابیطالب الهاشمی. ازمدینیان بشمار است و یحیی بن قیس از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ لا)
کذا، صاعد. خطیب نیشابور بود بزمان محمود و مسعود غزنوی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
از رجال هندوستان در زمان اکبرشاه بابری بوده در کابل عصیان و دو سال به استقلال حکومت کرد و در سال 971 هجری قمریحاکم بدخشان میرزا سلیمان او را مغلوب کرده بکشت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
نحاس اصفهانی. ازشعرای عهد سلجوقیان است و در خدمت الب الارسلان سلجوقی (پس از محمد بن غیلان) و سلطان ملکشاه و سلطان برکیارق و سلطان محمد. و منصب عارض سپاه داشته است و نزد مستنصر خلیفه بار یافته و این خلیفه او را صلات و مواهب داده است. وفات او در 512 هجری قمری است و صاحب حبیب السیر وفات وی را به سال 507 نوشته است و میگوید: جمال حال ابوالمعالی به انواع فضل و ادب محلی بود و در فن استیفاء سیاق ید بیضا مینمود و در اوایل حال ملازمت سلطان ملکشاه سلجوقی کرده بمنصب عرض سپاه اشتغال داشت و بعد از آن بدرگاه صاحب حله سیف الدین صدقه رفته بنابر امداد او وزیر مستظهر خلیفه شد اما پس از انقضاء یکماه از دخل در آن منصب بواسطۀ کمال امساک وخسّت که در جبلّتش مرکوز بود ارکان دولت خلیفه با ابوالمعالی در مقام خلاف برآمدند و او را بفرمان مستظهر مقید گردانیده مؤاخذه کردند و ابوالمعالی از محبس گریخته بهمدان شتافت و در آن دیار پریشان حال میگذرانید تا در سنه مذکوره وفات یافت. و در جای دیگر مینویسد: سلطان ملکشاه در اواخر ایام حیات خواجه (نظام الملک) را که ابوعلی کنیت داشت عزل کرده منصب وزارت را بتاج الملک ابوالغنائم عنایت فرمود و (منصب) شرف الملک ابوسعید کاتب را بمجدالملک ابوالفضل قمی بذل نموده و منصب کمال الدوله ابورضاء عارض را بسدیدالدوله ابوالمعالی داد و این تغییر و تبدیل بر وی مبارک نیامد ابوالمعالی نحاس این قطعه در سلک انشاء کشید:
ز بوعلی بد و از بورضا و از بوسعد
شها که شیر به پیش تو همچو میش آمد
ابوالغنائم و بوالفضل و بوالمعالی باز
رئیس مملکتت را ثبات پیش آمد
گر از نظام و کمال و شرف تو سیر شدی
ز تاج و مجد و سدیدت نگر چه پیش آمد.
رجوع به حبیب السیر1 ص 310 و 373 و دستورالوزراء ص 90 شود
لغت نامه دهخدا
ابن اسد، مکنی به ابوالمعالی. امیربدخشان و معاصر ناصرخسرو بود. ابیات ذیل از اوست:
فخر دانا به دانش و ادب است
فخر نادان به جامه و سلب است
ادب و دانش از ادیب اکنون
خوار، ورچند مزد باادب است
ناکسان پیشگاه و کامروا
فاضلان دورمانده، وین عجب است
سبب این همه نداند کس
جز همان کو مسبب سبب است
علی بن اسد چنین گوید
کاین جهان سربسر غم وتعب است.
(ازیادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صِ رُدْ دی)
محمد، ملقب به الملک الکامل و مکنی به ابوالمعالی، از ایوبیان مصر است. وی به سال 615 به سلطنت رسید وبه سال 635 درگذشت. (از معجم الانساب ص 150 و 151)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
از مردم شوشتر برادر علاءالملک مرعشی ششتری. ادیب و عالم بود و اشعار فارسی میگفت و دیوان مرتب دارد. در سال 1046 هجری قمریدر بنگاله از بلاد هندوستان وفات یافت. کتابی انموذج العلم و دیگر به نام رسالۀ عدالت تألیف کرده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
حسن تکین بن علی بن عبدالمؤمن قلج طمغاج. نهمین از امرای ایلک خانیۀ ترکستان غربی. پس از محمود ارسلان خان بن سلیمان (524- 526 هجری قمری). از جانب سلطان سنجر حکمران سمرقندو نواحی آن بوده است. و رجوع به آل افراسیاب شود
لغت نامه دهخدا
ابن علی بن قدامه. مکنی به ابوالمعالی، قاضی انبار. یکی از علماء معروف در ادب: او راست: کتاب فی علم القوافی. کتاب فی النحو. و فات وی به سال 486 هجری قمری بوده است. (معجم الادبا چ مارگلیوث ج 1 ص 260)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
فقیه مالکی. او راست: کتابی در مناقب علی بن ابیطالب علیه السلام
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
ابن ابراهیم بن اسماعیل غزنوی حنفی. او راست: المنازع فی شرح المشارع. وفات به سال 581 ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مَ)
شیخ شیخ ابوالمعالی اله آبادی، اله آبادی از مشایخ صوفیۀ قادریه. او در لاهور میزیست و در سال 1024 هجری قمری وفات یافت. منظومه ای بفارسی به نام تحفهالقادریه دارد
لغت نامه دهخدا