جدول جو
جدول جو

معنی ابوالعبر - جستجوی لغت در جدول جو

ابوالعبر
(اَ بُلْ عَ بَ)
بیهوده گوی. فسوس کننده. ابوعبره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابوالعباس
تصویر ابوالعباس
(پسرانه)
پدر عباس، کنیه شیر (حیوان درنده)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوالعلا
تصویر ابوالعلا
(پسرانه)
پدر علا کنیه پرستو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابوالبشر
تصویر ابوالبشر
پدر بشر، پدر آدمیان، اولین آدم، کنیۀ حضرت آدم
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُلْ بُ)
کنیت قاسم ذبیانی ابن حنبل. شاعر معروف اسلامی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
سعید بن ابی عروبه. محدث است. رجوع به ابن ابی عروبه سعید و رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 275 شود و در حبیب السیر سال وفات او سنۀ خمس و خمسین و مائه (155 هجری قمری). آمده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نا)
سنگ زبرین از دو سنگ آتش زنه و زیرین را ام النار گویند. ذوالرمه راست:
و سقط کعین الدیک بارعت صاحبی
اباها و میانا لموضعها وکرا
مشهره لایمکن الفحل امها
اذا هی لم تمسک باطرافها قسرا.
و دیگری گوید:
و منتوجه من غیر حمل لو اننا
ترکنا اباها لم ترد امها بعلا.
رجوع به زند و پازند شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ بِ)
کنیتی که اصحاب عدل به سلام قاری ابوالمنذر میدادند، حیض. بی نمازی
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ اَ وَ)
عمرو بن سفیان سلمی. مادرش از ترسایان و پدر او از مشرکین حربی احد بوده است. ابوالاعور خود از دوستداران آل بوسفیان و از دشمنان امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود و در محاربۀ یرموک با یزید بن ابی سفیان به شام شد و به حرب صفین در سپاه معاویه بود. و آنگاه که عمرو بن العاص برای انتزاع مصر از عامل امیرالمؤمنین علی علیه السلام رفت با عمرو بود. و سپس به اخذ جزیه از اهل کتاب از جانب معاویه بفلسطین رفت و برزیگران آن ناحیت را شماره کرد و پس فرمانروای اردن و اعمال آن گشت، و معاویه وقتی او را بجای عمرو بن عاص به مصر فرستادن خواست و این امر صورت نبست
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ ن ؟)
محدث است و مسلمه از او روایت کند. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ اَ رَ)
نمر. (المزهر). پلنگ
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ اَ رَ)
زیاد. تابعی است. واژه تابعی به مسلمانانی اطلاق می شود که با اینکه پیامبر اسلام (ص) را ندیدند، اما از کسانی که با ایشان زندگی کردند بهره علمی و معنوی بردند. تابعین در قرون اولیه هجری زندگی می کردند و سهم بزرگی در توسعه و نهادینه سازی فرهنگ اسلامی داشتند. بسیاری از مفسران اولیه قرآن، مانند مجاهد و عکرمه، از جمله تابعین بودند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ اَ بَ)
نسر. (المزهر). کرکس. دال
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ ذَ)
شیر. اسد. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ بَ شَ)
پهلوان بن شهرمزن بن محمد بن بیوراسف الیزدی دجّال کذّاب. و حافظ گوید: زعم انه سمع من شخص لایعرف، بعد السبعین و خمسماءه صحیح البخاری قال اخبرنا الداودی. فانظر الی هذه الوقاحه. صاحب تاج العروس گوید اسم و نسب او را در آخر شرح مصابیح بغوی بخط مؤلف دیدم
کنیت آدم پدر آدمیان. بوالبشر. کنیت مهتر آدم علیه السلام. (مؤید الفضلاء). صفی الله
کنیت ابن مقفع ساویروس اسقف
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْعِ)
زمستان. (دهار) (مهذب الأسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عِ)
ستارۀ دبران. (المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُنْ نَ)
سپرم. (مهذب الأسماء) (السامی فی الاسامی). سپرغم. (دهار). ریحان
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ)
الضمیری. او راست: اصل الاصول فی خواص النجوم و احکامها و احکام الموالید. در کشف الظنون حاجی خلیفه این نام و نسبت بصورت مزبورآمده است لکن به اغلب احتمالات نام مصحف ابوالعنبس صیمری است. رجوع به ابوالعنبس محمد بن اسحاق... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ عَبْ بَ)
میخ.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَمْ بَ)
محمد بن اسحاق بن ابی العنبس الصیمری کوفی. قاضی صیمره. ادیب و عارف بنجوم بود، وابن الندیم گوید: افاضل منجمین را دیدم که کتاب او را در نجوم می ستودند. و طبع او بمجون و فکاهات میل داشت و از ندمای خاص متوکل بود و تا روزگار معتمد بزیست و ندیمی او کرد و او را با بحتری در حضرت متوکل ماجرائی مشهور است و در هجاء طباخ معتمد خلیفه گوید:
یا طیب ایامی بمعشوق
و نحن فی بعد من السوق
اذا طلبت الخبز من فارس
ینفخ لی صالح فی بوق.
و از کتب اوست: کتاب المدخل الی علم النجوم یا کتاب المدخل الی صناعهالتنجیم. کتاب احکام النجوم. کتاب الموالید. کتاب الرّد علی المنجمین. کتاب هندسهالعقل. کتاب الرد علی ابی میخائیل الصیدنانی فی الکیمیاء. کتاب فضائل خلق الانسان. کتاب فضائل الرزق. کتاب الرد علی المطیبین. کتاب مساوی العوام و اخبارالسفله الاغنام. کتاب الجوارش و الدریاقات. کتاب الدولتین فی تفضیل الخلافتین. کتاب تذکیهالعقول. کتاب الأحادیث الشاذّه. کتاب مناظرته للبحتری. کتاب الاخوان و الأصدقاء. کتاب تفسیرالرؤیا. کتاب الجوابات المسکته. کتاب نوادره و اشعاره. کتاب عنقاء مغرب. کتاب تأخیرالمعرفه. کتاب العاشق و المعشوق. کتاب الصنبلنب. کتاب کورا بلاء. کتاب طوال اللحیین. کتاب الراحه و منافعالعیاره. کتاب عجائب البحره. کتاب فضل السّلم علی الدرجه. کتاب الفاس بن الحائک. کتاب السحاقات و الیعامیر. کتاب الخضخضه فی جلد عمیره. کتاب اخبار ابی فرعون کندر بن حجدر. کتاب نوادرالقواد. کتاب دعوه العامه. کتاب نوادرالحوصی. کتاب کی الدواب. کتاب صاحب الزمان. کتاب الخلعتین. کتاب استغاثه الجمل الی ربه. کتاب فضل السرم علی الفم. و حاجی خلیفه در کشف الظنون کتابی به نام اصل الأصول فی خواص النجوم و احکامها و احکام الموالید بأبی العیس الضمیری نسبت داده است، و ظاهرا\’ مصحف نام صاحب این ترجمه است، ناطف. (مهذب الأسماء). شکرینه
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ بَ رَ)
ابوعبره. ابوالعبر. بیهوده گوی. فسوس کننده. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
هارون بن محمد کاتب. او را به عربی اشعاری است و دیوان وی پنجاه ورقه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ یَ)
امیر ابوالیسر، سپاهسالار امیرابوالحسن علی لشکری فرمانروای گنجه از پادشاهان شدّادی که قطران شاعر در آغاز پس از مسافرت بگنجه بتوسط وی بدربار امیر مزبور راه یافت. قطران در نامه ای که به ابوالیسر فرستاده گوید:
بشهر اندرون با تونامی شدم
بنزدیک خسرو گرامی شدم
یکی نزد خسرو نشاندی مرا
به گردون هفتم رساندی مرا.
و در قابوسنامه آمده است: چنانکه امیر فضلون ابوالسوار، ابوالیسر حاجب را به اسفهسالاری به بردع میفرستاد ابوالیسر گفت تا زمستان درنیاید نروم از بهر آنکه آب و هوای بردع سخت بد است خاصه به تابستان و در این معنی سخن دراز گشت امیر فضلون گفت چرا چنین اعتقاد باید داشت که بی اجل هرگز کسی نمرده است و نمیرد ابوالیسر گفت چنان است که خداوند میفرماید که هیچکس بی اجل نمیرد و لیک تا کسی را اجل نیامده باشد به تابستان ببردع نرود. رجوع به سخن و سخنوران ج 2 ص 140 و 141 شود
ریاضی. در قاموس الاعلام این نام آمده و بکلمه ریاضی بغدادی ارجاع کرده است لیکن ذیل این کلمه نیز ترجمه وی نیامده است
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ ؟)
هاشم عنوان بن عثمان الزبیدی الشامی. او را قرائتی است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ رَ)
کنیت سام بن نوح
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عُ)
کرکس
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
بختیار. یکی از علمای موسیقی که رودکی شاعر مشهور، نواختن بربط از وی فرا گرفت. (لباب الالباب ج 2 ص 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ)
عنبر یا عباس. در لغت نامۀ اسدی بیت ذیل از این شاعر فارسی برای کلمه فرکند شاهد آمده است:
نه در وی آدمی را راه رفتن
نه در وی آبها را جوی و فرکند
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَمْ بَ)
غنیم بن قیس. از روات حدیث است. در بررسی تاریخ اسلام، روات به عنوان افراد علمی با تخصص در نقل حدیث شناخته می شوند که در جمع آوری احادیث از راویان مختلف بسیار دقیق بوده اند. این افراد با دقت در اسناد روایات و شرایط خاص راویان، توانستند احادیث معتبر و صحیح را از نقل های نادرست یا ضعیف تمییز دهند و این امر به صحت دین اسلام کمک کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَمْ بَ)
سیر. ثوم. فوم. بوالعنبر. بلعنبر
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ جَ)
خداوند شگفتی. (قاضی محمد دهار). مشعوذی. (اساس البلاغۀ زمخشری). مشعبد. حقه باز. تردست. چشمبند. بوالعجب. بلعجب. و منصور ابوالعجب یکی از آنان است که برای معتمد خلیفه بازی کرده و ابن الندیم صاحب الفهرست نیز لعب حقۀ او دیده است. و رجوع به بلعجب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابوالبشر
تصویر ابوالبشر
باباآدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالعجب
تصویر ابوالعجب
شگفتی زای شگفتی آورد، پرشگفتی، شعبده باز مشعبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوالعجب
تصویر ابوالعجب
((~. عَ جَ))
هر چیز که شگفتی آورد، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین