در ادیان سامی، موجودی که باعث رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد، مظهر شر و بدی که انسان را گمراه می کند، عزازیل، برای مثال از ابلیس هرگز نیاید سجود/ نه از بدگهر نیکویی در وجود (سعدی۱ - ۹۸) . پس از آفریده شدن آدم همۀ فرشتگان به امر خداوند او را سجده کردند، مگر ابلیس که سرپیچی کرد و به این سبب رانده و ملعون شد
در ادیان سامی، موجودی که باعث رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد، مظهر شر و بدی که انسان را گمراه می کند، عزازیل، برای مِثال از ابلیس هرگز نیاید سجود/ نه از بدگهر نیکویی در وجود (سعدی۱ - ۹۸) . پس از آفریده شدن آدم همۀ فرشتگان به امر خداوند او را سجده کردند، مگر ابلیس که سرپیچی کرد و به این سبب رانده و ملعون شد
ظ. از کلمه یونانی دیابلس، لغویون عرب آنرا از مادۀ ابلاس به معنی نومید کردن یا کلمه اجنبی شمرده اند، و آن نام مهتر دیوان است که پس از نفخ روح در جسد ابوالبشر، چون از سجدۀ آدم سر باززد مطرود گشت. و او تا روز رستاخیز زنده باشدو جز بندگان مخلص را اغوا تواند کرد. نظیر اهریمن دین زردشت. شیطان. عزازیل. خناس. بوخلاف. ابومره. بومره. شیخ نجدی. ابولبینی. دیو. مهتر دیوان. (السامی فی الاسامی). پدر پریان. ج، ابالیس، ابالسه: که ما را دل ابلیس بی راه کرد ز هر نیکوئی دست کوتاه کرد. فردوسی. سران جهاندار برخاستند ابر پهلوان خواهش آراستند که ما را بدین جام می جای نیست به می با تو ابلیس را پای نیست. فردوسی. من در تو فکنده ظن نیکو ابلیس تو را ز ره فکنده مانند کسی که روز باران بارانی پوشد از کونده. لبیبی. گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین. منوچهری. خود ابلیس کز آتش تیز بود چه پاکی بدش یا چه آمدش سود؟ اسدی. ابلیس قادر است ولیکن بخلق در جز بر دروغ و حیله گری نیست قدرتش. ناصرخسرو. نه بدان لعنت است بر ابلیس کو نداند همی یمین ز یسار بل بدان لعنت است کاندر دین علم داند، بعلم نکند کار. سنائی. آنکه مرد دها و تلبیس است او نه خال و نه عم که ابلیس است. سنائی. ای بسا ابلیس آدم رو که هست پس بهر دستی نباید داد دست. مولوی. همچو ابلیسی که گفت اغویتنی تو شکستی جام و ما را میزنی. مولوی. پس اگر ابلیس هم ساجد شدی او نبودی آدم او غیری بدی. مولوی. مخور هول ابلیس تا جان دهد هر آنکس که دندان دهد نان دهد. سعدی.
ظ. از کلمه یونانی دیابلس، لغویون عرب آنرا از مادۀ ابلاس به معنی نومید کردن یا کلمه اجنبی شمرده اند، و آن نام مهتر دیوان است که پس از نفخ روح در جسد ابوالبشر، چون از سجدۀ آدم سر باززد مطرود گشت. و او تا روز رستاخیز زنده باشدو جز بندگان مخلص را اغوا تواند کرد. نظیر اهریمن دین زردشت. شیطان. عزازیل. خناس. بوخلاف. ابومره. بومره. شیخ نجدی. ابولبینی. دیو. مهتر دیوان. (السامی فی الاسامی). پدر پریان. ج، ابالیس، ابالسه: که ما را دل ابلیس بی راه کرد ز هر نیکوئی دست کوتاه کرد. فردوسی. سران جهاندار برخاستند اَبَر پهلوان خواهش آراستند که ما را بدین جام می جای نیست به می با تو ابلیس را پای نیست. فردوسی. من در تو فکنده ظن نیکو ابلیس تو را ز ره فکنده مانند کسی که روز باران بارانی پوشد از کونده. لبیبی. گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین. منوچهری. خود ابلیس کز آتش تیز بود چه پاکی بدش یا چه آمدْش سود؟ اسدی. ابلیس قادر است ولیکن بخلق در جز بر دروغ و حیله گری نیست قدرتش. ناصرخسرو. نه بدان لعنت است بر ابلیس کو نداند همی یمین ز یسار بل بدان لعنت است کاندر دین علم داند، بعلم نکْند کار. سنائی. آنکه مرد دها و تلبیس است او نه خال و نه عم که ابلیس است. سنائی. ای بسا ابلیس آدم رو که هست پس بهر دستی نباید داد دست. مولوی. همچو ابلیسی که گفت اغویتنی تو شکستی جام و ما را میزنی. مولوی. پس اگر ابلیس هم ساجد شدی او نبودی آدم او غیری بدی. مولوی. مخور هول ابلیس تا جان دهد هر آنکس که دندان دهد نان دهد. سعدی.
الکساندر، از امرای دولت سلوکی که مدتها با دمتریوس سلوکی منازعه و اختلاف داشت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2229 شود، پاره از چوب، (آنندراج)، درخت سطبر، (آنندراج)، و نیز رجوع به بالار و بالاگر شود
الکساندر، از امرای دولت سلوکی که مدتها با دمتریوس سلوکی منازعه و اختلاف داشت، رجوع به ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2229 شود، پاره از چوب، (آنندراج)، درخت سطبر، (آنندراج)، و نیز رجوع به بالار و بالاگر شود
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن
نشانیدن، با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری، جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود
نشانیدن، با هم نشستن برای گفتگو یا مشاوره در امری، جلسه ای رسمی با تعداد شرکت کنندگان محدود که در آن چند نفر سخنرانی می کنند و پس از بحث و مذاکره تصمیماتی اتخاذ و گاه قطعنامه ای صادر می شود