معنی افلاس - فرهنگ فارسی معین
معنی افلاس
- افلاس((اِ))
- ورشکست شدن، بی چیزی، تنگدستی، ورشکستگی
تصویر افلاس
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با افلاس
افلاس
- افلاس
- بی چیزی ورشکستگی ناداری بی چیز شدن نادار گشتن، بی چیزی ناداری تنگدستی، ور شکستگی. گدا و بینوا شدن، ورشکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
افلاس
- افلاس
- بی چیز شدن، نادار شدن، تنگدستی، بینوایی، در علم حقوق ورشکستگی
فرهنگ فارسی عمید
افلاس
- افلاس
- اعسار، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری، نیازمندی، ورشکستگی
متضاد: یسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احلاس
- احلاس
- جمع حلس، گلیم ها پلاس ها پلاس پوشاندن: ستوررا، پربارانی، گیاه انبوهی پرگیاهی
فرهنگ لغت هوشیار