جدول جو
جدول جو

معنی ابغاض - جستجوی لغت در جدول جو

ابغاض
بغض ها، کینه ها، دشمنی ها، جمع واژۀ بغض
تصویری از ابغاض
تصویر ابغاض
فرهنگ فارسی عمید
ابغاض
(اَ)
جمع واژۀ بغض
لغت نامه دهخدا
ابغاض
جمع بغض، دشمنی ها دشمنی کردن کینه توزی
تصویری از ابغاض
تصویر ابغاض
فرهنگ لغت هوشیار
ابغاض
((اِ))
کینه ورزیدن، دشمنی کردن
تصویری از ابغاض
تصویر ابغاض
فرهنگ فارسی معین
ابغاض
دشمنی، دشمنی ها
تصویری از ابغاض
تصویر ابغاض
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ)
نام قریه ای بعرض یمامه و خرمابنان آنجا بلندتر از آن دیگر جایها است و جنگ خالد بن ولید با مسیلمه بدانجای بود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ شِ کَ)
بر طلب چیزی داشتن کسی را. یاری دادن بر جستن چیزی. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیخ انگدان. بیخ انجدان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام پدر عبدالله تمیمی که خوارج اباضیه بدو منسوبند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسنی که بدان خردۀ دست شتر بر عضد بندند تا دست از زمین برداشته دارد. بند، نام رگی در پای
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ شِ)
گران شدن. گرانبار کردن، چنانکه کار کسی را
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جنبیدن و مضطرب شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، باردار شدن زن و رغبت نکردن وی بچیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ویار کردن زن. (یادداشت مؤلف) ، دردمندبینی شدن شتر از چوبک مهار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نالیدن شتر از حلقۀ مهار. (از اقرب الموارد) ، رام و منقاد گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، کراهت داشتن گوینده از آنچه گفته. (از ناظم الاطباء). تنزه. (از اقرب الموارد) ، سابق شدن. (آنندراج). و رجوع به انف و انفت و انفه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ شِ)
اندک عطا کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بعض. پاره ها. طایفه ها. جزٔها. افراد، از حد درگذشتن و غلو کردن در نادانی و کار زشت، لایعنی گفتن، مکلف شدن کسی بدانچه بالای طاقت اوست، دور رفتن ستور بچرا
لغت نامه دهخدا
(سِ تَکَ / کِ)
باران ضعیف رسانیدن زمین را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برض
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
گیاه گوناگون برآوردن زمین آنگاه که گیاهان را برای خردی و حقیری از یکدیگر باز نتوان شناخت
لغت نامه دهخدا
تصویری از انغاض
تصویر انغاض
پریشان و مضطرب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابغض
تصویر ابغض
دشمن تر کینه تر
فرهنگ لغت هوشیار
اشتربند، رگ ران ریسمانی که بوسیله آن خرده دست شتر بر بندند تا دست از زمین برداشته دارد بند، نام رگی است در پای. بیخ انگدان بیخ انجدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغاض
تصویر بغاض
بیزاری کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاض
تصویر ابعاض
جمع بعض، برخ ها پاره ها، جمع بعض پاره ها طایفه ها جز ها افراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاض
تصویر ابعاض
جمع بعض، پاره ها، طایفه ها، افراد
فرهنگ فارسی معین
ریسمانی که به وسیله آن خرده دست شتر بربندند تا دست از زمین برداشته دارد، بند، نام رگی است در پای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباض
تصویر اباض
رگ ران
فرهنگ واژه فارسی سره