جامه را آستر کردن. جامه را بطانه کردن. زیره دادن جامه ای را، تنگ برکشیدن ستور را، شمشیر زیر کش گرفتن، از خواص خود کردن. صاحب سرّ خود گردانیدن. درونی وخاصه کردن. محرم کردن کسی را. بخاصه کردن کسی را
جامه را آستر کردن. جامه را بطانه کردن. زیره دادن جامه ای را، تنگ برکشیدن ستور را، شمشیر زیر کش گرفتن، از خواص خود کردن. صاحب سرّ خود گردانیدن. درونی وخاصه کردن. محرم کردن کسی را. بخاصه کردن کسی را
خاندان و دودمان و سزاوار و مستحق و خبر دادن. (مؤیدالفضلا). چنانکه در کلمه ابدان گفته شد این کلمه مجعول بنظر می آید و محتمل است کلمه ابذان در معنی خبر دادن مصحف ایذان عرب باشد
خاندان و دودمان و سزاوار و مستحق و خبر دادن. (مؤیدالفضلا). چنانکه در کلمه ابدان گفته شد این کلمه مجعول بنظر می آید و محتمل است کلمه ابذان در معنی خبر دادن مصحف ایذان عرب باشد
جمع واژۀ غصن، بمعنی شاخ درخت باشد که بر شاخ دیگر برآید یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ غصن. آنچه از ساقۀ درخت برآید درشت باشد یا نازک. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ غصن، بمعنی شاخ درخت است. (غیاث اللغات از کشف و منتخب). ساقها و شاخهای درخت. (مؤید). اغصن. غصون. غصنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : از رویها بروید گلهای شنبلید بر تیغها بخندد اغصان ارغوان. فرخی. سوزن از اوراق و اغصان او بزمین نرسیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). درزمان شد هیزمش اغصان زر مست شد در کار او عقل و نظر. مولوی. بلبل گوینده بر منابر اغصان. (سعدی).
جَمعِ واژۀ غُصن، بمعنی شاخ درخت باشد که بر شاخ دیگر برآید یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ غصن. آنچه از ساقۀ درخت برآید درشت باشد یا نازک. (از اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ غُصن، بمعنی شاخ درخت است. (غیاث اللغات از کشف و منتخب). ساقها و شاخهای درخت. (مؤید). اَغصُن. غُصون. غِصَنَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : از رویها بروید گلهای شنبلید بر تیغها بخندد اغصان ارغوان. فرخی. سوزن از اوراق و اغصان او بزمین نرسیدی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 410). درزمان شد هیزمش اغصان زر مست شد در کار او عقل و نظر. مولوی. بلبل گوینده بر منابر اغصان. (سعدی).
کج گردیدن و دشوار گشتن کار: اعصن الامر اعصاناً، کج گردید و... (منتهی الارب). کج گردیدن و دشوار گشتن کار. (آنندراج). سخت و ناهموار گشتن کار. (از اقرب الموارد) ، درهم پیوستن، درآمدن لشکر، خطا کردن در سخن، درنگ کردن در حجت. (منتهی الارب)
کج گردیدن و دشوار گشتن کار: اعصن الامر اعصاناً، کج گردید و... (منتهی الارب). کج گردیدن و دشوار گشتن کار. (آنندراج). سخت و ناهموار گشتن کار. (از اقرب الموارد) ، درهم پیوستن، درآمدن لشکر، خطا کردن در سخن، درنگ کردن در حجت. (منتهی الارب)
استوار و محکم کردن، نگه داشتن نفس از انجام کار بد، شوی کردن زن، زن گرفتن مرد، زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن» و به زن «محصنه» گویند
استوار و محکم کردن، نگه داشتن نَفْس از انجام کار بد، شوی کردن زن، زن گرفتن مرد، زن و مردی که به عقد دائم در آمده باشند که مرد «محصن» و به زن «محصنه» گویند