معنی ابصار
ابصار
((اِ))
دیدن، نگاه کردن
تصویر ابصار
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ابصار
ابصار
ابصار
بینا گردانیدن دیده ها، چشمها، ج بصر
فرهنگ لغت هوشیار
ابصار
ابصار
بینایی ها، چشمان، دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
ابصار
ابصار
نگاه کردن، دیدن، بینایی
فرهنگ فارسی عمید
ابصار
ابصار
بصرها، بینایی ها، چشمها، جمعِ واژۀ بصر
فرهنگ فارسی عمید
ابصار
ابصار
جمع بصر، چشم ها، دیده ها
فرهنگ فارسی معین
ابصار
ابصار
دیدن. دیدن بچشم و به دل. رؤیت، اعلام. دیده ور گردانیدن، روشن و پیدا شدن
لغت نامه دهخدا
ابصار
ابصار
جَمعِ واژۀ بصر. چشمها. بینائیها. دیده ها
لغت نامه دهخدا
ابصار
ابصار
دید، دیدن، رویت، نظر، ادراک، فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابعار
ابعار
جمع بعر، پشکل ها
فرهنگ لغت هوشیار