- ابصار
- بینا گردانیدن دیده ها، چشمها، ج بصر
معنی ابصار - جستجوی لغت در جدول جو
- ابصار
- بینایی ها، چشمان، دیدن
- ابصار
- نگاه کردن، دیدن، بینایی
- ابصار
- بصرها، بینایی ها، چشمها، جمع واژۀ بصر
- ابصار ((اِ))
- دیدن، نگاه کردن
- ابصار ((اَ))
- جمع بصر، چشم ها، دیده ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع بعر، پشکل ها
سرگرداندن شاد کردن
آلت، افزار
چیرگی، بسیارفرزندی، جمع بار - بر، نیکوکاران، جمع بار و بر نیکان نیکو کاران
گندان بدبو کردن دهان
گذار دریایی دریانوردی، شورابی، فراوانی آب، فراوانی، جمع بحر دریاها
دهش، باز داشتن، آزمایش کردن
شمردن، واداشتن
لبه ها کناره ها، جمع صبر، درنگ ها درنگ کردن درنگیدن، شکیبا گردانیدن، ترش شدن شیر
دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان
بسیار فرزندی، چیرگی، نیکوکاران
آزمایش، بازداری، دهش
وسیله، لوازم، آلت
گردباد و به عصر درآمدن زمان، دهر
باز ایستادن، کوتاه کردن
کم شدن شیر چون کم شدن شیر جمع مصر شهرها
یاری دهندگان، یاری کنندگان، یاران، گروهی از مردم مدینه که حضرت رسول (ص) را یاری کردند
برّها، نیکویی ها، جمع واژۀ برّ
عصرها، روزگار، دهرها، جمع واژۀ عصر،
هرچه به وسیلۀ آن کاری انجام شود، آلت، نوار باریک برجسته یا گود زینتی حاشیۀ چیزهایی از قبیل گچ بری، چوب و مانند آن، واسطه برای دستیابی به هدف، دستگاه یا وسیله ای که برای کارهای صنعتی به کار می رود، ادویه
بکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمع واژۀ بکر
کشت و زرع، کشاورزی،برای مثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱) ، مزرعه، برای مثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
کشت و زرع، کشاورزی،
محروم شدن و بازماندن از انجام عمل حج، به دلیل دشمن، بیماری، حبس و مانند آن
افزار، آلت، وسیله، مایه، آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند، فلفل، زردچوبه و دارچین، نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن، نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چوب
جمع بر، نیکان، نیکوکاران
جمع بعر، پشکل ها، سرگین ها