باز شدن، گسترده شدن، پهناور شدن شادی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تحتّم، مباسطت، ابرو فراخی، طلاقت، هشاشت، بشاشت، تبذّل، بشر، روتازگی، مباسطه، تازه رویی در علم فیزیک افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن معمولاً در اثر افزایش حرارت
باز شدن، گسترده شدن، پهناور شدن شادی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تَحَتُّم، مُباسَطَت، اَبرو فَراخی، طَلاقَت، هَشاشَت، بَشاشَت، تَبَذُّل، بِشر، روتازِگی، مُباسَطِه، تازِه رویی در علم فیزیک افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن معمولاً در اثر افزایش حرارت
جمع واژۀ قسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قسطها و حصه های مساوی و برابر. (ناظم الاطباء). رجوع به قسط شود، گزیدن مار کسی را و هلاک کردن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رسیدن تیر شکار را و بر جای کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در جای بکشتن. (تاج المصادر بیهقی)
جَمعِ واژۀ قِسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قسطها و حصه های مساوی و برابر. (ناظم الاطباء). رجوع به قسط شود، گزیدن مار کسی را و هلاک کردن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رسیدن تیر شکار را و بر جای کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در جای بکشتن. (تاج المصادر بیهقی)
جمع واژۀ وسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - اوساط ناس، مردمان عادی، نه بزرگ نه خرد. طبقۀ متوسط: چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه)
جَمعِ واژۀ وَسَط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - اوساط ناس، مردمان عادی، نه بزرگ نه خرد. طبقۀ متوسط: چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه)
خراشیدن ریش (زخم) را پیش از نضج آن. ناسور کردن ریش، گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن، خواستن حاجت پیش از وقت، غوره آوردن خرمابن، غورۀ خرما آمیختن در نبید خرما، کشتی در دریا بازایستادن، کندن زمین به ستم گرفته
خراشیدن ریش (زخم) را پیش از نضج آن. ناسور کردن ریش، گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن، خواستن حاجت پیش از وقت، غوره آوردن خرمابن، غورۀ خرما آمیختن در نبید خرما، کشتی در دریا بازایستادن، کندن زمین به ستم گرفته
گرو کردن. به گرو دادن، به هلاک سپردن، حرام کردن چیزی، دل نهادن بر، پختن و خشک کردن غورۀخرما، به معرض نهادن. عرضه کردن، در خذلان گذاشتن. (زوزنی). بخواری گذاشتن
گرو کردن. به گرو دادن، به هلاک سپردن، حرام کردن چیزی، دل نهادن بر، پختن و خشک کردن غورۀخرما، به معرض نهادن. عرضه کردن، در خذلان گذاشتن. (زوزنی). بخواری گذاشتن