جدول جو
جدول جو

معنی ابساط - جستجوی لغت در جدول جو

ابساط
(سِ پِ شِ)
گذاشتن بچۀ ناقه را با وی و بازنداشتن، واگذاشته شدن ناقه با بچۀ خود
لغت نامه دهخدا
ابساط
(اَ)
جمع واژۀ بسط و بسط. شتران ماده که با بچه رها کرده باشند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبساط
تصویر انبساط
باز شدن، گسترده شدن، پهناور شدن
شادی، گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، تحتّم، مباسطت، ابرو فراخی، طلاقت، هشاشت، بشاشت، تبذّل، بشر، روتازگی، مباسطه، تازه رویی
در علم فیزیک افزایش ابعاد جسمی بدون تغییر در خواص آن معمولاً در اثر افزایش حرارت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابسال
تصویر ابسال
به گرو دادن، گرو کردن، حرام کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوساط
تصویر اوساط
وسط ها، میانه ها، چیزهایی که نه خوب باشد نه بد، جمع واژۀ وسط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
قسط ها، عدل ها، دادها، نصیب ها، مقدارها، میزان ها، جمع واژۀ قسط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
سبط ها، فرزندزادگان، نوادگان، نوه ها، جمع واژۀ سبط
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ سبط. پسران پسر و پسران دختر. (غیاث). فرزندان فرزند.
لغت نامه دهخدا
(گُ / گِ / گَ)
خاموش شدن از بیم و سر فرودافکندن. (منتهی الارب) ، سگ. (برهان) (سروری). کلب. (برهان). اسبه (مخفف آن است). رجوع به اسباهان شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ زَ / زِ)
گریختن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عدل و داد کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). داد کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). عدل کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درویش شدن. محتاج و بی مال گشتن، انذار. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قسطها و حصه های مساوی و برابر. (ناظم الاطباء). رجوع به قسط شود، گزیدن مار کسی را و هلاک کردن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رسیدن تیر شکار را و بر جای کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در جای بکشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- اوساط ناس، مردمان عادی، نه بزرگ نه خرد. طبقۀ متوسط: چنانکه ملوک را از آن فواید تواند بود اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ پَ / پِ)
انس دادن
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
خراشیدن ریش (زخم) را پیش از نضج آن. ناسور کردن ریش، گشن دادن خرمابن پیش از وقت آن، خواستن حاجت پیش از وقت، غوره آوردن خرمابن، غورۀ خرما آمیختن در نبید خرما، کشتی در دریا بازایستادن، کندن زمین به ستم گرفته
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ سُمْبْ)
راندن اشتر. زجر کردن شتررا به لفظ بس بس، رها کردن ستور به آب، بس بس گفتن ناقه را به وقت دوشیدن
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ فَ)
شیر درآمدن در پستان ناقه قبل از زائیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ/ سِ)
گرو کردن. به گرو دادن، به هلاک سپردن، حرام کردن چیزی، دل نهادن بر، پختن و خشک کردن غورۀخرما، به معرض نهادن. عرضه کردن، در خذلان گذاشتن. (زوزنی). بخواری گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فسان. افسان
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
خوشخوی شدن. (قاموس). تازه روی گشتن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گسترده و پهناور گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انتشار. (از اقرب الموارد). گسترده شدن. (آنندراج). پهن واشدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گشاده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِمْ بِ)
فراخی. (غیاث اللغات) (آنندراج). سمت. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوساط
تصویر اوساط
جمع وسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
عدل و داد و برابری و تساوی ج قسط، قسط ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
جمع سبط، پسرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاط
تصویر ابعاط
گریختن، از اندازه گذشتن، نابه جاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوساط
تصویر اوساط
((اُ یا اَ))
جمع وسط، میان ها، میانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
((اِ بِ))
باز شدن، گسترده شدن، شاد و خوشرو شدن، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راست بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
((اَ))
جمع قسط، بهره ها، بخش ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
جمع سبط، پسران پسر و پسران دختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده شدن، گستردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بسط، گسترش، گستردگی، سرور، شادی، فرح، نشاط
متضاد: انقباض
فرهنگ واژه مترادف متضاد