جدول جو
جدول جو

معنی ابریشم - جستجوی لغت در جدول جو

ابریشم
(دخترانه)
حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
فرهنگ نامهای ایرانی
ابریشم
تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بریشم، بهرامه، حریر، پناغ، کناغ، سیلک، دمسق، دمسه، قزّ، کج
در موسیقی تار سازهایی مانند رباب و چنگ
در موسیقی هر سازی که با مضراب یا ناخن نواخته می شود
در موسیقی نوعی ساز زهی ایرانی که امروزه در دست نیست
ابریشم طرب: تار ساز، زه
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
ابریشم
(اَ شَ)
خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم. بریشم. حریر. قز. افریشم: و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه. (حدود العالم).
کمندی ز ابریشم و چرم شیر
یکی تیغ درخورد گرد دلیر.
فردوسی.
همچنان باشم ترا من که تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن.
ناصرخسرو.
، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند: وتر، ابریشم رباب و چنگ. (مقدمهالادب زمخشری) ، مطلق سازهای زه دار:
سمن عارضان پیش خسرو بپای
به آواز ابریشم و بانگ نای...
فردوسی ؟
من غلام مطربم کابریشم خوش میزند.
حافظ؟
- ابریشم خام، خامه. دمقس.
، دستان ساز. پردۀ ساز:
سر فریاد نداریم پگاه است هنوز
یک دو ابریشم شایدکه فروتر گیرند.
سیدحسن غزنوی.
- ابریشم زدن، نواختن، زدن یکی از رود جامگان را.
- کرم ابریشم، کرم قز. کرم پیله. دودالقز.
و نیز گفته اند ابریشم نوعی از سازهای نواختنی است و بدین شعر تمثل کرده اند:
بابریشم و عود وچنگ و طنبور
در بزم تو باد زهره مزدور.
و ظاهراً بر اساسی نیست.
- ابریشم مقرض، ابریشم که با مقراض سخت ریزه کرده و در معاجین آمیختندی فربهی و قوت و نیز رفع خفقان را.
- ابریشم هفت رنگ، تارهای ابریشم است به هفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند.
- مثل ابریشم، سخت باریک، چنانکه رشتۀ طعام و رشتۀ پالوده و مانند آن
لغت نامه دهخدا
ابریشم
ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
فرهنگ لغت هوشیار
ابریشم
((اَ شَ یا شُ))
رشته های بسیار نازکی که از پیله کرم ابریشم جدا می کنند و استفاده می کنند، سازهای زه دار، درختی از دسته گل ابریشم ها جزء تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگل های شمال ایران به نام شب خسب (شوفس) موجود است
فرهنگ فارسی معین
ابریشم
حریر
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
فرهنگ واژه فارسی سره
ابریشم
بریشم، پرند، پرنیان، پیله، حریر، تاره، زه، ساز، بریشم نواز، دستان ساز، نوازنده، درخت ابریشم، شب خسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابریشم
ابریشم در خواب چون بیند، دلیل است بر منفعت. اگر زرد بود، دلیل بیماری بود، دیدن ابریشم پخته در خواب بهتر از خام بود. اگر بیند که ابریشم او ضایع شد، دلیل زیان بود. اگر ابریشم سفید بیند، دلیل است بر منفعت و دیدن جامه ابریشم به خواب، مردان را دلیل کراهت بود و زان را نیکو. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
آنچه از ابریشم بافته یا ساخته شده باشد
ابریشم فروش، فروشندۀ قز، پیلور، قزّاز، پیله ور
نرم مانند ابریشم
در پزشکی کاپوت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ شَ)
ابریشم فروش. ابریشم تاب. ابریسمی، از ابریشم: دستمال ابریشمی، منسوب به ابریشم
لغت نامه دهخدا
منسوب به ابریشم. ابریشم فروش، ابریشم تاب، (مستحدث) غلافی از لاستیک و مانند آن که برای حفظ از سرایت امراض مقاربتی آلت رجولیت را بدان پوشانند کاپوت. یا دستمال ابریشمی. دستمال بافته از ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشمین
تصویر ابریشمین
منسوب به ابریشم جامه و پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابریشمین
تصویر ابریشمین
((اَ شَ))
منسوب به ابریشم، جامه و پارچه ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
حريرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
Silky
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
soyeux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
משי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
ریشمی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
রেশমি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
hariri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
비단같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
シルクのような
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
रेशमी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
ไหม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
zijden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
sedoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
sedoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
丝滑的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
jedwabny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
шовковистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
seidig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
шелковистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ابریشمی
تصویر ابریشمی
setoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی