جدول جو
جدول جو

معنی ابرکار - جستجوی لغت در جدول جو

ابرکار
(اَ)
بگفتۀ بعض لغت نامه ها، متحیر و حیران و سرگردان. و ظاهراً این کلمه موضوع و مجعول است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابرار
تصویر ابرار
برّها، نیکویی ها، جمع واژۀ برّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتکار
تصویر ابتکار
آوردن روشی نو، انجام دادن کار بی سابقه، نوآوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
بکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمع واژۀ بکر
کشت و زرع، کشاورزی، برای مثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ابکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حرث:
چوورزه به ابکار بیرون شود
یکی نان بگیرد بزیر بغل.
ناصرخسرو.
توسعاً، مزرع:
دزدیست آشکاره (روزگار) که نستاند
جز باغ و حائط و رز و ابکاره.
ناصرخسرو، گنگ شدن. (از کنزاللغات)، بازایستادن از نکاح
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ خوا / خا)
بشبگیر رفتن. (زوزنی). بامداد کردن و کسی را بر آن داشتن. (تاج المصادر). پگاه برخاستن. (زوزنی). پگاه خیزانیدن. وارد شدن بر آب صبحگاهان.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برّ. نیکان. نیکوکاران. طائعان:
ای عادت توخوبتر از صورت مردم
ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار.
فرخی.
و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است. (تاریخ بیهقی). گفتم خاموش که اشارت سید علیه السلام بفقر طایفه ای است که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقۀ ابرار پوشند و لقمۀ ادرار نوشند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
غلبه کردن. (زوزنی). غلبه کردن بر کسی، سوگند راست کردن، قبول کردن خدای تعالی حج کسی را، در بیابان سیر کردن. در بیابان نشستن، بسیارفرزند گردیدن، بسیار شدن قوم، بازگردانیدن گوسفند را
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آگاه بکار. مسلط بکار:
چو مرد باشد برکار و بخت باشد یار
ز خاک تیره نماید بچشم زر عیار.
بوحنیفۀ اسکافی.
ای مفتی شهر از تو برکارتریم
با اینهمه مستی از تو هشیارتریم.
خیام.
- امثال:
هرکه پرکارتر برکارتر.
- بر کار سوار بودن، بجد گرفتن کار را و مغلوب خود گرداندن آن را. (آنندراج).
-
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پرگار. رجوع به پرگار شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بامداد کردن. (زوزنی). بامداد از جای شدن. (تاج المصادر بیهقی). پگاه برخاستن. بامداد از جای رفتن، اول چیزی دریافتن. بنوبر و اول چیزی دست یافتن. نوباوۀ چیزی واگرفتن. (زوزنی). نوباوۀ چیزی فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). به اول چیزی رسیدن. خوردن میوۀ اول رسیده را، نو آوردن چیزی. (صراح). اختراع، دوشیزگی ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، پسر زادن در نخستین بار، شنودن اول خطبه. دررسیدن آغاز خطبه را.
- قوه ابتکار، قوه اختراع
لغت نامه دهخدا
این کلمه در تاریخ قم مرادف با تره بار از قبیل خیار و خربزه و غیره بکار رفته و در فرهنگهای موجود دیده نشد: به قم سبزه و اورکار از مثل پیاز و گندنا و خیار و خربزه و انواع تره ها زراعت نکرده اند، (تاریخ قم ص 48)، به قم باغات ساختند و انواع سبزه و اورکار زراعت کردند، (تاریخ قم ص 48)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برکار
تصویر برکار
آگاه به کار، مسلط بکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزار
تصویر ابتزار
دست درازی ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتشار
تصویر ابتشار
خوشحال شدن، خوشنود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتهار
تصویر ابتهار
حیلت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گذرگشت اتومبیل بزرگ که برای حمل مسافران دسته جمعی بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
ابری دارای ابر پوشیده از ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
کشت و زرع کشاورزی حرث، (توسعا) مزرع مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجردار
تصویر اجردار
پاداشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتکار
تصویر احتکار
گران فروختن، انبار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتکار
تصویر اشتکار
نیک بارانی باران نیک، پرشیری، کرک برآوردن، سختی سرما یا گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تازه یابی، نوبرخوردن، دخترکی برداشتن، پسرزاییدن: بار نخست در بامداد رفتن پگاه بر خاستن، نو آوردن امربکر و بی سابقه پدید کردن، نو آوردگی اختراع: قوه ابتکار
فرهنگ لغت هوشیار
چیرگی، بسیارفرزندی، جمع بار - بر، نیکوکاران، جمع بار و بر نیکان نیکو کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کار
تصویر آب کار
نطفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتکار
تصویر ابتکار
((اِ تِ))
نوآوری، اختراع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
((اِ))
پگاه برخاستن، بامداد از خواب بیدار کردن، بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
((اَ))
جمع بکر، دوشیزگان، دختران دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرار
تصویر ابرار
جمع بر، نیکان، نیکوکاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرار
تصویر ابرار
بسیار فرزندی، چیرگی، نیکوکاران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتکار
تصویر ابتکار
نوآوری، نوآوردگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آخرکار
تصویر آخرکار
پایان کار، دست پس، سرانجام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابکار
تصویر ابکار
دوشیزگان، شتابیدن، نابسودگان
فرهنگ واژه فارسی سره
ابداع، اختراع، بدعت، نوآوری، ذوق، قریحه، پگاه خیزی، سحرخیزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد