بکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمع واژۀ بکر کشت و زرع، کشاورزی، برای مثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
بِکرها، کنایه از تازه، بدیع، جمعِ واژۀ بِکر کشت و زرع، کشاورزی، برای مِثال چو ورزه به ابکار بیرون شود / یکی نان بگیرد به زیر بغل (ناصرخسرو۱ - ۳۲۱)، مزرعه، برای مِثال دریغ سی و سه باره زر و دروازه ده / دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم (سوزنی - ۶۴)
ابکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حرث: چوورزه به ابکار بیرون شود یکی نان بگیرد بزیر بغل. ناصرخسرو. توسعاً، مزرع: دزدیست آشکاره (روزگار) که نستاند جز باغ و حائط و رز و ابکاره. ناصرخسرو، گنگ شدن. (از کنزاللغات)، بازایستادن از نکاح
اَبکاره. کشت و زرع. کشاورزی. حَرْث: چوورزه به ابکار بیرون شود یکی نان بگیرد بزیر بغل. ناصرخسرو. توسعاً، مزرع: دزدیست آشکاره (روزگار) که نستاند جز باغ و حائط و رز و ابکاره. ناصرخسرو، گنگ شدن. (از کنزاللغات)، بازایستادن از نکاح
جمع واژۀ برّ. نیکان. نیکوکاران. طائعان: ای عادت توخوبتر از صورت مردم ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار. فرخی. و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است. (تاریخ بیهقی). گفتم خاموش که اشارت سید علیه السلام بفقر طایفه ای است که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقۀ ابرار پوشند و لقمۀ ادرار نوشند. (گلستان)
جَمعِ واژۀ بَرّ. نیکان. نیکوکاران. طائعان: ای عادت توخوبتر از صورت مردم ای خاطر تو پاکتر از طاعت ابرار. فرخی. و لباس شرم میپوشند که لباس ابرار است. (تاریخ بیهقی). گفتم خاموش که اشارت سید علیه السلام بفقر طایفه ای است که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا نه اینان که خرقۀ ابرار پوشند و لقمۀ ادرار نوشند. (گلستان)
غلبه کردن. (زوزنی). غلبه کردن بر کسی، سوگند راست کردن، قبول کردن خدای تعالی حج کسی را، در بیابان سیر کردن. در بیابان نشستن، بسیارفرزند گردیدن، بسیار شدن قوم، بازگردانیدن گوسفند را
غلبه کردن. (زوزنی). غلبه کردن بر کسی، سوگند راست کردن، قبول کردن خدای تعالی حج کسی را، در بیابان سیر کردن. در بیابان نشستن، بسیارفرزند گردیدن، بسیار شدن قوم، بازگردانیدن گوسفند را
آگاه بکار. مسلط بکار: چو مرد باشد برکار و بخت باشد یار ز خاک تیره نماید بچشم زر عیار. بوحنیفۀ اسکافی. ای مفتی شهر از تو برکارتریم با اینهمه مستی از تو هشیارتریم. خیام. - امثال: هرکه پرکارتر برکارتر. - بر کار سوار بودن، بجد گرفتن کار را و مغلوب خود گرداندن آن را. (آنندراج). -
آگاه بکار. مسلط بکار: چو مرد باشد برکار و بخت باشد یار ز خاک تیره نماید بچشم زر عیار. بوحنیفۀ اسکافی. ای مفتی شهر از تو برکارتریم با اینهمه مستی از تو هشیارتریم. خیام. - امثال: هرکه پرکارتر برکارتر. - بر کار سوار بودن، بجد گرفتن کار را و مغلوب خود گرداندن آن را. (آنندراج). -
بامداد کردن. (زوزنی). بامداد از جای شدن. (تاج المصادر بیهقی). پگاه برخاستن. بامداد از جای رفتن، اول چیزی دریافتن. بنوبر و اول چیزی دست یافتن. نوباوۀ چیزی واگرفتن. (زوزنی). نوباوۀ چیزی فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). به اول چیزی رسیدن. خوردن میوۀ اول رسیده را، نو آوردن چیزی. (صراح). اختراع، دوشیزگی ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، پسر زادن در نخستین بار، شنودن اول خطبه. دررسیدن آغاز خطبه را. - قوه ابتکار، قوه اختراع
بامداد کردن. (زوزنی). بامداد از جای شدن. (تاج المصادر بیهقی). پگاه برخاستن. بامداد از جای رفتن، اول چیزی دریافتن. بنوبر و اول چیزی دست یافتن. نوباوۀ چیزی واگرفتن. (زوزنی). نوباوۀ چیزی فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). به اول چیزی رسیدن. خوردن میوۀ اول رسیده را، نو آوردن چیزی. (صراح). اختراع، دوشیزگی ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، پسر زادن در نخستین بار، شنودن اول خطبه. دررسیدن آغاز خطبه را. - قوه ابتکار، قوه اختراع
این کلمه در تاریخ قم مرادف با تره بار از قبیل خیار و خربزه و غیره بکار رفته و در فرهنگهای موجود دیده نشد: به قم سبزه و اورکار از مثل پیاز و گندنا و خیار و خربزه و انواع تره ها زراعت نکرده اند، (تاریخ قم ص 48)، به قم باغات ساختند و انواع سبزه و اورکار زراعت کردند، (تاریخ قم ص 48)
این کلمه در تاریخ قم مرادف با تره بار از قبیل خیار و خربزه و غیره بکار رفته و در فرهنگهای موجود دیده نشد: به قم سبزه و اورکار از مثل پیاز و گندنا و خیار و خربزه و انواع تره ها زراعت نکرده اند، (تاریخ قم ص 48)، به قم باغات ساختند و انواع سبزه و اورکار زراعت کردند، (تاریخ قم ص 48)