جدول جو
جدول جو

معنی اباتر - جستجوی لغت در جدول جو

اباتر(اُ تِ)
کوتاه قد، بی نسل و فرزند، قطعکننده رحم
لغت نامه دهخدا
اباتر(اَ تِ / اُ تِ)
نام دره ها و کوههائی در نجد به دیار قنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اباذر
تصویر اباذر
(پسرانه)
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باتر
تصویر باتر
درنا، پرنده ای آبچر، وحشی و حلال گوشت با پاهای بلند، گردن دراز و دم کوتاه که هنگام پرواز در آسمان دسته دسته به شکل مثلث حرکت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابار
تصویر ابار
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
ناتمام، ناقص
در علوم ادبی بتر
بی فرزند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، بکنک
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
نام جائی به یمن و گفته اند نام زمینی بدانسوی بلاد بنی سعد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ ابره. سوزنها
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
گشن دادن خرمابن. گرددادن نخل، نیش زدن کژدم، سوزن دادن سگ را، غیبت کردن کسی را، هلاک گردانیدن، اصلاح کشت
لغت نامه دهخدا
(قُ تِ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قبتر. رجوع به قبتر شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام محلی است کنار راه رشت به آستارا میان کسما و تارگوراب بفاصله 51400 گز از رشت
لغت نامه دهخدا
(حَ تِ)
جمع واژۀ حبتر
لغت نامه دهخدا
(حُ تِ)
قطعکننده رحم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
جمع واژۀ استار. اساتیر
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
نام جائی است. (یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ)
جمع واژۀ بعیر. شتران
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
جمع واژۀ ابهر و آن پرها باشد مرغ را میان کلی و خوافی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابتر گردانیدن. دم بریده کردن. دنبال بریده کردن، بی فرزند کردن، ذخیره کردن. یخنی نهادن. پس انداز کردن، عطا کردن، منع کردن، نماز چاشت خواندن آن وقت که شعاع آفتاب بر زمین منبسط گردد، بی فرزند و بی خلیفه گردانیدن خدای تعالی کسی را
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جندب بن جناده بن سفیان بن عبید بن صعیربن حرام بن غفار غفاری. نام یکی از صحابۀ رسول. رجوع به ابوذر جندب... شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ فُ)
اباته. شب گذرانیدن
لغت نامه دهخدا
اباره. گشن دادن خرمابن و اصلاح آن، اصلاح زرع و کشت، هلاک کردن
لغت نامه دهخدا
(اَبْ با)
سوزنگر. سوزن فروش، کیک، چاه کن. کن کن. مقنی، اشیاف ابار، دوائی است درد چشم را، رصاص اسود. سرب سوخته
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
باختر. مغرب، شمال
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
جمع واژۀ بجر. شرور. امور عظیمه
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رجوع به اباتت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
بریده دم، دم بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباتر
تصویر حباتر
جمع حبتر، روباهان، کوته مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
شب گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباته
تصویر اباته
شب گذراندن شب ماند گاری به زور شب گذرانیدن بیتوته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گشن دادن خرما بن و اصلاح آن مایه خرما بن نر را بخرما بن ماده رساندن، هلاک کردن، اصلاح کشت و زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتار
تصویر ابتار
دهش، باز داشتن، آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
((اِ تَ))
اباته، شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
((اَ تَ))
دم بریده، ناقص، ناتمام، بی فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتار
تصویر ابتار
آزمایش، بازداری، دهش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
آسیب دیده، بی فرزند، دم بریده
فرهنگ واژه فارسی سره