جدول جو
جدول جو

معنی اباتت - جستجوی لغت در جدول جو

اباتت
(زَ / زِ فُ)
اباته. شب گذرانیدن
لغت نامه دهخدا
اباتت
شب گذرانیدن
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
فرهنگ لغت هوشیار
اباتت
((اِ تَ))
اباته، شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابانت
تصویر ابانت
آشکار کردن، واضح ساختن، هویدا ساختن، جدا کردن، پیدا شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابادت
تصویر ابادت
هلاک کردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نَ)
ابانه. دارودسته. ایل و ابه
لغت نامه دهخدا
(اُ تِ)
کوتاه قد، بی نسل و فرزند، قطعکننده رحم
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رجوع به اباتت شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
اباثه. شیار کردن (زمین را) ، پاک کردن و رفتن (چاه را)
لغت نامه دهخدا
اباحه. مباح کردن. حلال کردن. جائز داشتن. روا شمردن. حلیت. جواز. روائی. دستوری. رخصت. مقابل حظر و تحریم و منع:
کاین اباحت زین جماعت فاش شد
رخصت هر مفلس قلاش شد.
مولوی.
، غارت کردن، از بیخ برکندن، ظاهر کردن راز
لغت نامه دهخدا
(نَ دِهْ)
فرونشاندن. خاموش کردن. کشتن (آتش را)
لغت نامه دهخدا
(نَ فُ)
هلاک کردن، هلاک شدن
لغت نامه دهخدا
اباره. گشن دادن خرمابن و اصلاح آن، اصلاح زرع و کشت، هلاک کردن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
میرانیدن و کشتن کسی را. رجوع به اماته شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
ابانه. پیدا کردن. آشکار کردن. روشن کردن. هویدا کردن، آشکار گفتن، پیدا شدن. آشکار شدن. هویدا شدن، پیدائی. ظهور. روشنی. هویدائی. آشکاری. بداهت، جدا کردن، بشوی دادن دختر را
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ / اُ تِ)
نام دره ها و کوههائی در نجد به دیار قنی
لغت نامه دهخدا
اباعه. عرضه کردن چیزی را برای بیع
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ دَ / دِ فُ)
بریدن (کار و حکم) ، عزم قطعی و جزمی کردن، عقد نکاح دائم، عاجز گردانیدن کسی را از رسیدن به قافله. درمانده کردن، طلاق بائن دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اماتت
تصویر اماتت
میرانیدن کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباته
تصویر اباته
شب گذراندن شب ماند گاری به زور شب گذرانیدن بیتوته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباثت
تصویر اباثت
شیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباخت
تصویر اباخت
فرو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابادت
تصویر ابادت
هلاک کردن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گشن دادن خرما بن و اصلاح آن مایه خرما بن نر را بخرما بن ماده رساندن، هلاک کردن، اصلاح کشت و زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
پیداکردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماتت
تصویر اماتت
((اِ تَ))
کشتن، بی جان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباحت
تصویر اباحت
((اِ حَ))
حلال کردن، روا دانستن، جایز، به تکلیف اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
((اِ نَ))
آشکار کردن، واضح ساختن، پیدا شدن، ظهور
فرهنگ فارسی معین
جایز شمردن، جواز، حلال کردن، روایی، مباح دانستن
متضاد: تحریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد