جدول جو
جدول جو

معنی ابآر - جستجوی لغت در جدول جو

ابآر(اَبْ)
جمع واژۀ بئر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابار
تصویر ابار
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابقر
تصویر ابقر
شوره، ماده ای شیمیایی و سفید رنگ که در تهیۀ باروت به کار می رود، شورج، فوهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
ناتمام، ناقص
در علوم ادبی بتر
بی فرزند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، کلته، بکنک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
بصیرتر، بیناتر، بیننده تر، آگاه تر، داناتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابخر
تصویر ابخر
کسی که دهانش بوی بد می دهد، گنده دهان
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
نام جائی به یمن و گفته اند نام زمینی بدانسوی بلاد بنی سعد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ ابره. سوزنها
لغت نامه دهخدا
(اَبْ با)
سوزنگر. سوزن فروش، کیک، چاه کن. کن کن. مقنی، اشیاف ابار، دوائی است درد چشم را، رصاص اسود. سرب سوخته
لغت نامه دهخدا
(چَ)
اذآر کسی، بخشم آوردن او را. اغضاب. در خشم آوردن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(وَ/ وِ یَ)
دایگی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسر اظفاره فی فلان، غیبت کرد وی را. (از ذیل اقرب الموارد) (از کامل مبرد ص 60) ، جمع واژۀ ظفر. فیروزیها. (آنندراج). و رجوع به اظافر و اظافیر و ظفر شود، کنه های بزرگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کبارالقردان. (منتهی الارب) (متن اللغه) ، اظفار جامه، آنچه از آن درهم شکند و بصورت شکن زره درآید. (از اقرب الموارد). آنچه از پوست بشکند و بصورت شکن زره درآید. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ یَ)
اظآر شتر ماده، بر جز بچۀ خود مهربان کردن. (از اقرب الموارد). شتر ماده را بر بچۀ شتر دیگر مهربان گردانیدن. و مهربان شدن آن. لازم و متعدی است. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَظْ)
جمع واژۀ ظئر. (متن اللغه) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ظئر، بمعنی شیرده بچۀ غیر را. (از منتهی الارب). دایگان. در دزی ج 1 ص 68، کلمه ای بدین صورت: اظار (بی ضبط) بمعنی دایگان آمده است. و رجوع به اظؤر و ظئر شود، راندن، بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
گنده دهان. گنده دهن. آنکه دهان بدبوی دارد. مؤنث: بخراء:
پیر سگانی که چو شیر ابخرند
گرگ صفت ناف غزالان خورند.
نظامی.
چو شیران ابخر و شیرویه نامش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ بحر. دریاها. نهرهای بزرگ. آبهای شور
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
دهی به فارس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ دَ / دِ)
بسختی رسیدن
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
گشن دادن خرمابن. گرددادن نخل، نیش زدن کژدم، سوزن دادن سگ را، غیبت کردن کسی را، هلاک گردانیدن، اصلاح کشت
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
جمع واژۀ بکر. شتربچگان یا شتران جوانه یاشتران پنج ساله تا شش ساله یا شتربچگان به سال دوم درآمده یا شتربچگانی که دندان نیش نه برآورده باشند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابقر
تصویر ابقر
شوره شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
بریده دم، دم بریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابجر
تصویر ابجر
آویخته ناف، ناف بر آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابخر
تصویر ابخر
دهانی که بوی بد دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابهر
تصویر ابهر
روشنتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
بیننده تر بیناتر بصیرتر: ابصر از عقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابهر
تصویر ابهر
((اَ هَ))
رگی است در پشت، رگ پشت که به دل پیوسته است، رگ جان، آورتی، ام الشرایین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابقر
تصویر ابقر
((اَ قَ))
شوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
((اَ صَ))
بیننده تر، بیناتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
((اَ تَ))
دم بریده، ناقص، ناتمام، بی فرزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابخر
تصویر ابخر
((اَ خِ))
کسی که دهان بدبوی دارد. گنده دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
((اَ حُ))
جمع بحر، دریاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتر
تصویر ابتر
آسیب دیده، بی فرزند، دم بریده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
دریاها، رودها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
بیناتر
فرهنگ واژه فارسی سره