جدول جو
جدول جو

معنی ائمه - جستجوی لغت در جدول جو

ائمه
امام ها، پیشواها، پیش نماز ها، دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علی بن ابی طالب (ع) و آخر آنان امام عصر می باشد، در تصوف پیرها، شیخ ها، جمع واژۀ امام
تصویری از ائمه
تصویر ائمه
فرهنگ فارسی عمید
ائمه
(اَ ءِمْ مَ)
جمع واژۀ امام. بزرگان. سران. پیشوایان: یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت. (گلستان باب هفتم).
- ائمۀ جماعت،پیش نمازان.
- ائمۀ راشدین، ائمۀ هدی، ائمۀ اثناعشر، ائمۀ اطهار، دوازده امام از نسل علی و فاطمه علیهم االسلام.
- ائمۀ لغت، ائمۀ نحو، قدوه ها و ارکان لغت و نحو
لغت نامه دهخدا
ائمه
پیشوایان، امامان
تصویری از ائمه
تصویر ائمه
فرهنگ لغت هوشیار
ائمه
((اَ ئِ مِّ))
جمع امام، پیشوایان، سران
ائمه اطهار: امامان شیعه
ائمه جماعت: پیش نمازان
ائمه الاسماء: هفت اسم اول خداوند که اسماء الهی نامیده می شوند و عبارتند از، حی، عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلم
تصویری از ائمه
تصویر ائمه
فرهنگ فارسی معین
ائمه
پیشوایان، رهنمودان
تصویری از ائمه
تصویر ائمه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد، کسی که عقلش زایل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سائمه
تصویر سائمه
گاو، گوسفند، اسب و شتر که خود در بیابان بچرند و علف بخورند و اگر بیشتر سال را سائمه باشند با شرایط نصاب باید زکات آن ها داده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمع واژۀ زمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قائمه
تصویر قائمه
قائم، ستون، قبضه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایمه
تصویر ایمه
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همینک، اینک، الآن، فی الحال، حالیا، الحال، ایدون، فعلاً، نون، همیدون، ایدر، بالفعل، کنون، عجالتاً، حالا
این چنین
این همه
یاوه، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ مَ)
تأنیث دائم. حمی دائمه، تب لازم
لغت نامه دهخدا
(ءِ مَ)
یک پای اسب. یکی از پاهای اسب. یکی از دست و پای اسب. یکی از چهار دست و پای ستوران. (منتهی الارب) ، چراغپایه. (ملخص اللغات حسن خطیب) (مهذب الاسماء) ، پائین پای تختخواب، قبضه. شمشیر. دستۀ شمشیر. (ناظم الاطباء) :
شاها قوام عالم از دست و تیغ تست
بر دست گیر قائمۀ تیغ جانگزای.
سوزنی.
میان فریقین حربی عظیم قائم شد و جز قائمۀ شمشیر دستگیر نبود. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 294) ، ستون. پایه: شراعی از دیباء رومی بدو قائمۀ زرین و دو قائمه سیمین در سر آن کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 275) ، آستانه. در. (مهذب الاسماء) ، یک ورق کتاب. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح علم هندسه آن را گویند که خطی مستقیم را بر خطی مستقیم مفروض به نهجی نصب و قائم کنند که از هر دو پهلویش دو زاویه برابر یکدیگر حادث شوند. پس هریک از این دو زاویه را زاویۀ قائمه گویند و هریک ازآن خطوط را که زاویۀ قائمه از آنها پیدا شود عمود نامند. (غیاث) ، شمع که در بنائی ها بکاربرند و قائمه زدن شمع زدن است.
- قائمه زدن. قائمۀ خنجر. قائمۀ شمشیر
لغت نامه دهخدا
(ءِ می یَ)
شهری است در یمن از خان بنی سهل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءِ مَ)
تأنیث سائم. رجوع به سائم شود، و مراد بسائمه آن است که در گیاه زاری که همه مسلمانان در آن یکسان بوند چریده باشند چه اگر ایشان را از خاصۀ مال خود علف داده باشند زکوه در آن واجب نبود هر چند که به نصاب رسند. (تاریخ قم ص 17) ، رمۀ گوسفند. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(ءِ مَ)
تأنیث صائم
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
نام قضائی است در انتهای شرقی سنجاق صاروخان از ولایت آدین که از جهت شمال غربی به قضای سلندی و از سوی مغرب به قضای قوله و از جانب جنوب غربی بقضای آلاشهر واز جهت جنوب شرقی به سنجاق دنزلی و از سمت مشرق به قضای عشاق از سنجاق کوتاهیه پیوسته بولایت خداوندگار محدود است. قسم اعظم اراضی این قضا کوهستان است و فقط در اطراف شهرک مرکز قضائی طاقماق و بویژه در طرف شمال آن و نیز در امتداد نهر گدیز که از وسط قضا جریان دارد برخی از جلگه ها مشاهده میشود. این نهر از سنجاق کوتاهیه می آید و قضا را از طرف مشرق به سوی مغرب می شکافد و در اندرون این قطعه از راست و چپ جویها و انهار بسیاری بدان می پیوندد که بزرگترین تمام آنها نهر اشمه است. این نهر از میان قصبۀ مرکز قضائی طاقماق میگذرد. اراضی این سرزمین حاصلخیز است، و انواع گوناگون حبوبات و میوه ها و سبزیها در آنها بعمل می آید. از قضای آلاشهر که انتهای خطآهن کنونی میباشد راه شوسۀ مربوط به مرکز ساخته شده است. در مرکز این قضا نوعی قالی بسیار مرغوب می بافند و ناحیۀ کوره در طرف شمال این قضا دیده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی)
نهری است در قضای اشمه بهمین نام که از میان قصبۀ مرکز قضائی طاقماق میگذرد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به مادۀ ماقبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِمْ مَ)
جمع واژۀ ذمام. جج ذمّه. حقوق. حرمتها. آبروها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمَ)
دودشده. بخار. ج، آطام. (از دزی ج 1).
، اطهار از گناه، منزه شدن و دست بازداشتن از آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایمه
تصویر ایمه
این زمان، اینهمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادمه
تصویر ادمه
پاره پوست، پشت پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادر زاد نابینای مادرزاد کورمادرزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمه
تصویر اجمه
نی رستنگاه میوه رسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
جمع ذمام و جج. ذمه حقوق حرمتها آبروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه
تصویر اخمه
چین و شکنج
فرهنگ لغت هوشیار
نایمه در فارسی مونث نائم: زن خوابیده، مرگ، مار مونث نایم (نائم)، جمع نایمات
فرهنگ لغت هوشیار
لایمه در فارسی مونث لائم و نکوهش مونث لایم جمع لوائم (لوایم)، ملامت نکوهش: و در مراقبت حق به لایمه خلق و گفتگوی لشکر التفات ننمایند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قائم و راستایی، پای ستور، دسته دسته تیغ، پادیر تیری که زیر آسمانه یا دیوار شکسته نهند، سیاهه، تراز نامه مونث قایم (قائم)، یک پای یا یک دست ستور (اسب و جز آن)، جمع قوایم (قوائم)، چراغپایه، پایین پای تختخواب، قبضه (شمشیر و جز آن) یا قایمه خنجر (شمشیر)، قبضه خنجر (شمشیر) دسته آن، ستون پایه، آستانه در، شمع که در بنایی بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صائمه
تصویر صائمه
مونث صایم، جمع صایمات (صائمات)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سائم خود چر، رمه رمه گوسفند مونث سایم، چارپایانی که در گیاه زاری که همه مسلمانان در آن شریک باشند چریده باشند، رمه گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمه
تصویر اجمه
((اَ جَ مِ))
بیشه، نیستان، جمع اجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
((اَ زِ مِّ))
جمع زمام، مهارها، افسارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
((اَ ذِ مِّ))
جمع ذمام و ججمع ذمه، حق و حقوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
((اَ مَ))
کور مادرزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمه
تصویر ایمه
((اِ مَ))
اکنون، این دم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد
فرهنگ واژه فارسی سره