جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ایمه

ایمه

ایمه
اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، هَمینَک، اینَک، اَلآن، فِی الحال، حالیا، اَلحال، ایدون، فِعلاً، نون، هَمیدون، ایدَر، بِالفِعل، کُنون، عِجالَتاً، حالا
این چنین
این همه
یاوه، بیهوده
ایمه
فرهنگ فارسی عمید

ایمه

ایمه
اینچنین. همچنین. (برهان) (آنندراج). همچنین. (غیاث اللغات). اینچنین. (رشیدی) :
ایمه از این خاک تیره فام که برخاست
تا که نه در پای پیل ممتحن افتاد.
مجیر بیلقانی.
سیمرغ فارغم که نه دانه خورد نه آب
ایمه چه دانه نه بچۀ مرغ دینه ام.
مجیر بیلقانی.
بیش بر جای خدم ننشیند
ایمه مخدوم نه جای خدم است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

ایمه

ایمه
ناکدخدا ماندن زن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و چنین است بی زن ماندن مرد. (از اقرب الموارد). بی شوهر شدن زن و بی زن شدن شوهر. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

ایمه

ایمه
ائمه. جَمعِ واژۀ امام. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). پیشوایان و امامان.
- ایمۀ اثناعشر، دوازده امام. (از ناظم الاطباء). رجوع به ائمه شود.
- ایمۀ جماعت، پیشنمازان، برای اشاره بنزدیک. مقابل آن: این کتاب، این خانه. (فرهنگ فارسی معین) :
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم.
رودکی.
گه بر آن کندر بلندنشین
گه دراین بوستان چشم گشای.
رودکی.
و ایدون گویند که پیش از این تا این حرب بود شدادبن عامربن عوج بن عنق را خلیفۀ خویش کرده بود. (ترجمه تاریخ طبری). و هیچ کس ندانست که وی مرده است یا زنده تا این مورچۀ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. چون سلیمان ازپای بیفتاد تشویش در میان دیوان و پریان و آدمیان افتاد. (ترجمه تاریخ طبری).
که همچون تویی خواند باید پسر
بدین روز و این دانش واین هنر.
فردوسی.
من و آشنا اندر آن جام باده
از آن پس که افتاد این آشنایی.
زینتی.
ز مرغ و آهو رانم بجویبار و بدشت
از آن جفاله جفاله از این قطارقطار.
عنصری.
گفت کاین مردمان بی باکند
همه همواره دزد و چالاکند.
عنصری.
سزای آن کس که در باب وی این محال گفت فرمودیم. (تاریخ بیهقی). نوادر عجیب که وی (مسعود) را افتاده در روزگار پدرش بیاورده ام در این تاریخ. (تاریخ بیهقی).
ای بچۀ حمدونه بترسم که غلیواج
ناگه بربایدت در این خانه نهان شو.
لبیبی.
تو این ریش و سر و سبلت که بینی
تو پنداری تویی نی نی نه اینی.
ناصرخسرو.
، گاهی به اِم بدل شود. چون امسال و امروز و امشب بجای این سال و این روز و این شب، آن ِ. ازآن ِ. مال ِ. متعلق به: جاجرم...بارکدۀ گرگان است و این کومش و نشابور است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

ایمه

ایمه
مأخوذ از تازی. زمینی که پادشاه بخراج بسیار اندکی بکسی عطا کند.
لغت نامه دهخدا

ایمه

ایمه
در پارسی باستان، ’ایما’، در پهلوی، ’ایم’، ضمیر اشاره بمعنی این است، در لهجۀ گالشی، ’ایما’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). اینکه، اسم اشارت است بقریب. (غیاث).
لغت نامه دهخدا