جدول جو
جدول جو

معنی آینک - جستجوی لغت در جدول جو

آینک
عینک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آیدک
تصویر آیدک
(دخترانه)
آیتک، مانند ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آیتک
تصویر آیتک
(دخترانه)
مانند ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سینک
تصویر سینک
سینک (Sync) مخفف `Synchronize` به معنای همگام سازی است. این اصطلاح به فرآیند تطبیق و همگام سازی صدا و تصویر اشاره دارد. در ادامه توضیح مختصری درباره مفاهیم مختلف سینک در تولیدات سینمایی و تلویزیونی آورده شده است:
1. سینک صدا و تصویر
این نوع سینک به همگام سازی صدا با تصویر اشاره دارد. در هنگام فیلمبرداری، صدا و تصویر به طور جداگانه ضبط می شوند. در مرحله پس تولید، باید این دو را به درستی همگام سازی کرد تا مطابقت دقیق داشته باشند. استفاده از کلاکت (Clapperboard) در شروع هر برداشت به این منظور کمک می کند، زیرا صدای ضربه و تصویر برخورد کلاکت به وضوح مشخص است و به عنوان نقطه مرجع برای همگام سازی استفاده می شود.
2. سینک لب ها (Lip Sync)
این نوع سینک به تطبیق حرکت لب های بازیگر با دیالوگ های ضبط شده اشاره دارد. در دوبلاژ یا اضافه کردن صدا به صحنه های از پیش ضبط شده، این نوع سینک بسیار مهم است تا دیالوگ ها به صورت طبیعی و همگام با حرکت لب ها به نظر برسند.
3. موسیقی متن (Score Sync)
در این حالت، موسیقی متن باید با صحنه های فیلم همگام سازی شود تا تأثیر احساسی مطلوب را بر بیننده بگذارد. این شامل تطبیق تغییرات موسیقی با تغییرات درامایی و وقایع صحنه ها می شود.
4. سینک جلوه های صوتی (Sound Effects Sync)
جلوه های صوتی باید با اتفاقات تصویری هماهنگ باشند. برای مثال، صدای شکستن یک شیشه باید دقیقاً در همان لحظه ای که شیشه در تصویر می شکند، شنیده شود.
5. سینک دیالوگ های دوبله
در فیلم ها یا سریال های دوبله شده، صدای بازیگران دوبلاژ باید به گونه ای با حرکت لب های بازیگران اصلی هماهنگ شود که طبیعی به نظر برسد و دیالوگ ها با تأخیر یا جلوتر از حرکت لب ها نباشد.
اهمیت سینک در تولیدات سینمایی و تلویزیونی
هماهنگی دقیق صدا و تصویر برای ایجاد تجربه ای فراگیر و باورپذیر برای بینندگان بسیار حیاتی است. عدم هماهنگی ممکن است باعث ایجاد تجربه ناخوشایند برای بیننده شود و از کیفیت کلی اثر بکاهد.
ابزارها و تکنیک ها
- کلاکت (Clapperboard) : یکی از ابزارهای اصلی برای همگام سازی صدا و تصویر در هنگام فیلمبرداری است.
- نرم افزارهای ویرایش : نرم افزارهای ویرایش حرفه ای مانند Adobe Premiere Pro، Final Cut Pro و Avid Media Composer ابزارهای قدرتمندی برای همگام سازی دقیق صدا و تصویر فراهم می کنند.
- تکنیک های دوبلاژ و ADR (Automated Dialogue Replacement) : این تکنیک ها به همگام سازی دیالوگ های ضبط شده در استودیو با صحنه های فیلم کمک می کنند.
جمع بندی
سینک در صنعت سینما و تلویزیون نقش بسیار مهمی در ایجاد تجربه ای یکپارچه و واقعی برای مخاطب دارد. با استفاده از ابزارها و تکنیک های مناسب، تولیدکنندگان می توانند اطمینان حاصل کنند که صدا و تصویر به درستی همگام شده اند و تأثیر مطلوبی بر بینندگان خواهند داشت.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از عینک
تصویر عینک
وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، آیینک، چشمک، چشم فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیبک
تصویر آیبک
ماه بزرگ، ماه تمام
کنایه از معشوق
کنایه از بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، صنم، ایبک، جبت، بغ، شمسه، ژون، طاغوت، وثن، فغ، بد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیینک
تصویر آیینک
عینک، وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، چشمک، چشم فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زینک
تصویر زینک
روی، فلزی که در گراورسازی به کار می رود و روی آن عکس می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آینه
تصویر آینه
آیینه، سجنجل، مرآت، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود
کنایه از هر چیز روشن و پاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اینک
تصویر اینک
اشاره به نزدیک، این، این است
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فعلاً، همیدون، عجالتاً، همینک، ایدر، بالفعل، کنون، الحال، الآن، نون، فی الحال، حالیا، ایدون، ایمه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان حومه شهرستان ساوه. دارای 157 تن سکنه. آب آن از رود خانه خرقان. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. و محل قشلاق چند خانواری از ایل شاهسون بغدادی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
در کلمه هرآینه، ظاهراً مخفف هرآیینه است و آیینه به معنی آیین یعنی صورت و گونه و سان، و مجموع مرکب بمعنی بهر حال و در هر حال و بهر روی و بهر صورت و لاجرم. (زمخشری) :
همه سر آرد بار آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
آن حوض آب روشن و آن کوم گرداو
روشن کند دلت چو به بینی هرآینه.
بهرامی.
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد بتو هرآینه بد.
عنصری.
کسی که آتش را جای سازد اندر دل
هرآینه بدل او رسد نخست زیان.
عنصری.
گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش
با ریش شوم تر به بر ما هرآینه.
عسجدی.
و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هرآینه و ناچار فرمان عالی (خلیفه) را نگاه داشته آید. (تاریخ بیهقی). هرگاه دو دوست بمداخلت شریری مبتلا گردند هرآینه میان ایشان جدائی افتد. (کلیله و دمنه).
قبله مساز زآینه هرچند مر ترا
صورت هرآینه بنماید هرآینه.
خاقانی.
و سزای بدسگال هرآینه برسد. (ترجمه تاریخ یمینی). پسر گفت هرآینه تا رنج نبری گنج برنداری. (گلستان).
دو بامداد گر آید کسی بخدمت شاه
سیم هرآینه در وی کند بلطف نگاه.
سعدی.
و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ)
تأنیث آین. ج، آینات
لغت نامه دهخدا
(یِ زَ)
کرم درخت، کرم شب تاب. (شعوری). و ظاهراً مصحف آتشیزک باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آهن مصقول و آهن پرداخت کرده و شیشه و بلور پشت بزیبق کرده که صور اشیاء خارجی در آن افتد. مرآت. آیینه. آبگین. آبگینه. و از آن مسطح و محدب و مقعر باشد:
فرستاد از آن آهن تیره رنگ
یکی آینه کرده روشن ز زنگ.
فردوسی.
سکندر نهاد آینه زیر نم
همی بود تا شدسیاه و دژم.
فردوسی.
بود آینه دوست را مرد دوست
نماید بدو هرچه زشت و نکوست.
اسدی.
تنت آینه ساز و هر دو جهان
ببین اندر او آشکار و نهان.
اسدی.
گهر چهره شد آینه شد نبید
که آید در او خوب و زشتی پدید.
اسدی.
آینه ام من اگر تو زشتی زشتم
ور تو نکوئی نکوست سیرت و سانم.
ناصرخسرو.
جهان آینه ست و در او هرچه بینی
خیالیست ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
چرخ کبود مانده بر او ابر جای جای
چون برزدوده آینه بر، جای جای زنگ.
ناصرخسرو.
در آینۀ خرد روی مردم
هم خرد چنان آینه نماید.
مسعودسعد.
ما آینه ایم هرکه در ما نگرد
هر نیک و بدی که گوید از خود گوید.
خیام.
هرکه را آینۀ یقین باشد
گرچه خودبین، خدای بین باشد.
سنائی.
چو بر او عیبش آینه ننهفت
بر زمینش زد آن زمان و بگفت...
سنائی.
فریاد و فغان زین فلک آینه گون
کز خاک بچرخ برکشد مشتی دون
ما منتظران روزگاریم هنوز
تاخود فلک از پرده چه آرد بیرون.
عمادی شهریاری.
آب صفت هرچه پلیدی بشوی
آینه سان هرچه ندیدی مگوی.
نظامی.
چونکه مؤمن آینۀ مؤمن بود
روی او زآلودگی ایمن بود.
مولوی.
گر طمع در آینه برخاستی
در نفاق آن آینه چون ماستی.
مولوی.
دارم ز جفای فلک آینه گون
پرآه دلی که سنگ از او گردد خون.
ابن یمین.
هرچه در آینه جوان بیند
پیر در خشت خام آن بیند.
؟
- آینۀ بینی، آینۀ چشم، آینۀ حلق، آینۀ حنجره، آینۀ دهان، آینۀ رحم، آینۀ گوش، آینه هاست برای دید درون این اندامها، و در طب بکار است.
- امثال:
در دست سوار آینه چکار ؟
و رجوع به آیینه شود
پاره های آهن که جنگجویان بر پشت و سینه و ران راست کردندی دفاع را، و ظاهراً مجموع آن را چهارآینه یا چارآیینه خواندندی:
سازد فلک ز عزم تو دایم سلاح خویش
دارد شجاع روز وغا در بر آینه.
خاقانی
ظاهر پوست گاو از پستانها تا دبر، وضع موی این قسمت از پوست در ماده گاوکه بعقیدۀ بعض علماء فن کیفیت و چگونگی شیر را در اختلافات آن توان شناخت.

نقش هلال وار که بر دم طاوس است
لغت نامه دهخدا
(نُ)
آبله که از بدن اطفال برمی آید. (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). آبله و بثره. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُتَ دَ)
اکنون. (غیاث) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). اکنون. این زمان. الحال. (فرهنگ فارسی معین) :
گر زانکه لکانه ات آرزویست
اینک بمیان ران لکانه.
طیان.
اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته
نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته.
جلاب بخاری.
ز دینار گنجی ترا ده هزار
فرستادم اینک برسم شمار.
فردوسی.
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان.
عنصری.
من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم. (تاریخ بیهقی). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است. (تاریخ بخارای نرشخی).
ترا گر شیانی ندادم نگارا
شیان من اینک بگیر این شیانی.
زینبی.
اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم
اینک صفا و مروه و اینک در جلال.
ناصرخسرو.
دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم. (قصص الانبیاء ص 9).
گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای
اینک برای دادن جان ایستاده ایم.
خاقانی.
اگر جرمی است اینک تیغ و گردن
ز تو کشتن ز من تسلیم کردن.
نظامی.
تو دولت جو که من خود هستم اینک
بدست آر آن که من در دستم اینک.
نظامی.
چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو
مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک.
مولوی.
مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی.
سعدی.
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی.
سعدی.
- ، در لغت اهل بادیه کنایه از توجبه و شتر نر جوشان کشنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در لغت شهریان کنایه از توجبه و سواران، یا توجبه و شب سیاه. (از منتهی الارب). سیل و حریق. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). و از هر واحد بازداشت خواسته میشود، یقال: نعوذ باﷲ من الایهمین
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مردمک چشم. (آنندراج از بهار عجم). بینک چشم، مردمک چشم و حدقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
در تداول عامیانۀ زنانه، پیشانی خرد. پیشانی ناچیز، مجازاً، بخت: این پینک بسوزد، این بخت منست که موجب اینهمه مصیبت هاست
لغت نامه دهخدا
اینی، برادر کوچک
لغت نامه دهخدا
تصویری از مینک
تصویر مینک
خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
پیشانی خرد پیشانی ناچیز، بخت اقبال: این پینک بسوزد. (این بخت منسبت که موجب این همه مصیبتهاست)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی از بلور و شیشه سازند و پیش چشم گذارند تا اشیا را بهتر ببینند نادرست نویسی آیینک آینک چشمک آلتی مرکب از قطعات بلور محدب یا مقعر که برابر چشم نصب کنند تا بهتر اشیا را از نزدیک یا دور بینند و یا چشم رااز اشعه آفتاب محفوظ دارند چشم فرنگی آیینه فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینک
تصویر زینک
روی، فلزی که گراور سازان روی آن عکس گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
آیینه یا آینه آسمان. آیینه آسمان . یا آینه بخت. آیینه بخت یا آینه پیل. آیینه پیل. آیینه پیل یا آینه چرخ. آیینه چرخ یا آینه چینی. آیینه چینی یا آینه خاوری. آیینه خاوری یا آینه دق. آیینه دق یا آینه رومی. آیینه رومی یا آینه زانو. آیینه زانو یا آینه سوزان. آیینه سوزان یاآینه گردان. آیینه ه گردان یا آینه گیتی نما (ی)، جام شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینک
تصویر پینک
((نَ))
پیشانی خرد، پیشانی ناچیز. بخت، اقبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینک
تصویر زینک
روی، فلزی که روی آن عکس بگیرند و در چاپ و گراور سازی از آن استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سینک
تصویر سینک
لگن ظرف شویی، ظرف شویی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عینک
تصویر عینک
((عَ یا عِ نَ))
یک جفت شیشه طبی که در قابی دارای دو دسته قرار گرفته، آن را به چشم می نهند برای کمک به چشم های ضعیف یا برای محافظت چشم در برابر نور شدید آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیبک
تصویر آیبک
یک ماه تمام، معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اینک
تصویر اینک
((نَ))
اکنون، الحال، این است ! این ها!
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لینک
تصویر لینک
پیوند، دنبالک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آیبک
تصویر آیبک
بت، پرماه، ماه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عینک
تصویر عینک
چشم افزار، چشمی
فرهنگ واژه فارسی سره