جدول جو
جدول جو

معنی آگیم - جستجوی لغت در جدول جو

آگیم
کم غربال
لغت نامه دهخدا
آگیم
کم غربال
تصویری از آگیم
تصویر آگیم
فرهنگ لغت هوشیار
آگیم
کم غربال
تصویری از آگیم
تصویر آگیم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسیم
تصویر آسیم
(پسرانه)
استاد بزرگ مرتبه واستاد عظیم الشأن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهرآگیم
تصویر شهرآگیم
(پسرانه)
حاکم شهر، نام یکی از سپهسالاران مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آگین
تصویر آگین
پشم، پنبه، پر و امثال آنکه درون تشک، بالش و لحاف را با آن ها پر می کنند، برای مثال بهر آ گین چاربالش اوست / هر پری کاین کبوتر افشانده ست (خاقانی - ۸۲) بن مضارع آگنیدن، پر، انباشته، پسوند متصل به واژه به معنای
آلوده مثلاً زهرآگین، عبیرآگین، عنبرآگین، مشک آگین، رکیبش دو زرین، دو سیمین بدی / همان هریکی گوهرآگین بدی (فردوسی - ۶/۳۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگیش
تصویر آگیش
آگیشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آگیشنده، برای مثال پای آ گیش، توشۀ جان خویش از او بربای / پیش کآیدت مرگ پای آ گیش (رودکی - ۵۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
یکی از مقدمان گرگان و از همراهان باکالیجار خال انوشیروان پسر فلک المعالی منوچهر و نایب او در حکومت مازندران بروزگار خردسالی وی. در سفر مسعود به گرگان و هنگام تاختنش بر باکالیجار، شهرآگیم به ضرب گرز خود مسعود از اسب درافتاد و گرفتار آمد. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب صص 451- 459 شود
استندارشهرآگیم بن نماور. وی بسال 640 هجری قمری از طرف حاکم گیلان مغلوب گردید. (ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 49)
لغت نامه دهخدا
حشو، آکنه، جغبوت:
خود پرّ کبوتران مینوست
کآگین چهاربالش اوست،
خاقانی،
بهر آگین چاربالش اوست
هر پری کاین کبوتر افشانده ست،
خاقانی،
و اجزاء میان صدر و عروض و ابتداو ضرب را حشو خوانند یعنی آگین میانۀ اول و آخر مصاریع، (المعجم)،
و این کلمه را بقیاس به آکندن و آکنه با تداول فعلی، باید بکاف تازی خواند
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صورتی از ’شهر حاکم’ به لغت پارسی قدیم طبری یعنی حاکم شهر، چه به رسم خود کلمه شهر را بر کلمه ’حاکم’ مقدم داشته اند و ’حا’ رابه ’آ’ تبدیل کرده. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
در تداول مردم جنوب ایران چشته ای از گوشت یا کرم که بر سر قلاب کنند گرفتن ماهی را، (یادداشت مؤلف)، آنچه از خوردنی یا کرم و یا گوشت که برای فریفتن ماهی بر سر قلاب ماهی گیری قرار دهند و در آب افکنند
لغت نامه دهخدا
بلغت زند و پازند استاد بزرگ مرتبه و عظیم الشأن، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای در خرۀ خانقاه پی مازندران
لغت نامه دهخدا
مرادف آگن و گن و گین، درکلمات مرکبۀ با آن بمعانی آلود و آلوده آید، مانندعبیرآگین، عنبرآگین، مشک آگین، زهرآگین:
بدخمه درون تخت زرین نهند
کله بر سرش عنبرآگین نهند،
فردوسی،
شکسته زلف تو تازه بنفشۀ طبریست
رخ و دو عارض تو تازه لاله و نسرین
تو لاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج
بنفشه دیدی عنبرسرشت و مشک آگین،
فرخی،
ز بس که عنبر و مشک است توده برتوده
دماغ دانش از اندیشه عنبرآگین است،
کمال اسماعیل،
، مرصع، گوهردرنشانیده، گوهرآگین:
همه طشت زرین و سیمین بدی
چو زرین بدی گوهرآگین بدی،
فردوسی،
از آن تختها چند زرین بدی
چه مایه از او گوهرآگین بدی،
فردوسی،
رکابش دو زرین، دو سیمین بدی
همان هر یکی گوهرآگین بدی،
فردوسی،
چنین هم بمشکوی زرین من
چه در خانه گوهرآگین من
پرستار باشد ده و دو هزار
همه پاک با طوق و با گوشوار،
فردوسی،
زآن جام گوهرآگین جمشید خورده حسرت
زآن رمح اژدهاسر ضحاک برده مالش،
خاقانی،
، محشو، انباشته، ممتلی: عقیق آگین:
تا بدان وقتی که همچون گوی سیمین گشت سیب
نار همچون حقۀ گرد عقیق آگین شود،
فرخی،
، مانند، گونه: طلسم آگین:
من بدین راه طلسم آگین همی کردم نگاه
در تفکر خیره مانده همچو شخص بی روان،
فرخی،
، صاحب، دارا، مالک: عثرت آگین:
مر ترادین نبی خاص دبستانیست
دین کند جان ترا زنده و علم آگین،
ناصرخسرو،
کژکژی نفس عثرت آگین راست
راستی عقل عاقبت بین راست،
سنائی،
، اندود، اندوده: زرآگین:
مدخلان را رکاب زرآگین
پای آزادگان نیابد سر،
رودکی،
، پر، بسیار: پندآگین، سحرآگین، غم آگین:
آن خوانده ای بخوان سخن حجت
رنگین برنگ معنی و پندآگین،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
پر:
همه کاخ تابوت بد سربسر
غنوده بصندوق در شیر نر
تو گفتی که سام است با یال و سفت
غمین شد ز جنگ اندر آمد بخفت
بپوشید بازش بدیبای زرد
سر تنگ تابوت را سخت کرد
همی گفت اگر دخمه زرین کنم
ز مشک سیه گردش آگین کنم
چو من رفته باشم نماند بجای
وگرنه مرا خود جز این نیست رای،
فردوسی،
، فربه، مقابل لاغر، (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آگیش
تصویر آگیش
درترکیب بمعنی آگیشنده آید: پای آگیش (بپای آویز پای پیچ)
فرهنگ لغت هوشیار
حشو آکنه آکنش، در کلمات مرکببمعنی آلود (آلوده) مرصع انباشته مانند و گونه دارا و صاحب اندود (اندوده) آید: زهر آگین گوهر آگین عقیق آگین طلسم آگین عشرت آگین زرآگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگین
تصویر آگین
پر، انباشته، در ترکیب با کلمات به معنی آلوده، انباشته، اندوده می آید، زهرآگین، گوهرآگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیم
تصویر گیم
((گِ))
دور بازی مثلاً در بازی تنیس یا والیبال
فرهنگ فارسی معین
روستایی از شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نگین
فرهنگ گویش مازندرانی