جدول جو
جدول جو

معنی آگین

آگین
پر، انباشته، در ترکیب با کلمات به معنی آلوده، انباشته، اندوده می آید، زهرآگین، گوهرآگین
تصویری از آگین
تصویر آگین
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آگین

آگین

آگین
حشو آکنه آکنش، در کلمات مرکببمعنی آلود (آلوده) مرصع انباشته مانند و گونه دارا و صاحب اندود (اندوده) آید: زهر آگین گوهر آگین عقیق آگین طلسم آگین عشرت آگین زرآگین
فرهنگ لغت هوشیار

آگین

آگین
پشم، پنبه، پَر و امثال آنکه درون تشک، بالش و لحاف را با آن ها پر می کنند، برای مِثال بهر آ گینِ چاربالش اوست / هر پَری کاین کبوتر افشانده ست (خاقانی - ۸۲) بن مضارعِ آگنیدن، پُر، انباشته، پسوند متصل به واژه به معنای
آلوده مثلاً زهرآگین، عبیرآگین، عنبرآگین، مشک آگین، رکیبش دو زرین، دو سیمین بُدی / همان هریکی گوهرآگین بُدی (فردوسی - ۶/۳۷۴)
آگین
فرهنگ فارسی عمید

آگین

آگین
پُر:
همه کاخ تابوت بد سربسر
غنوده بصندوق در شیر نر
تو گفتی که سام است با یال و سفت
غمین شد ز جنگ اندر آمد بخفت
بپوشید بازش بدیبای زرد
سر تنگ تابوت را سخت کرد
همی گفت اگر دخمه زرین کنم
ز مشک سیه گِردَش آگین کنم
چو من رفته باشم نماند بجای
وگرنه مرا خود جز این نیست رای،
فردوسی،
، فربه، مقابل لاغر، (برهان)
لغت نامه دهخدا

آگین

آگین
مرادف ِ آگِن و گِن و گین، درکلمات مرکبۀ با آن بمعانی آلود و آلوده آید، مانندعبیرآگین، عنبرآگین، مشک آگین، زهرآگین:
بدخمه درون تخت زرین نهند
کله بر سرش عنبرآگین نهند،
فردوسی،
شکسته زلف تو تازه بنفشۀ طبریست
رخ و دو عارض تو تازه لاله و نسرین
تو لاله دیدی شمشادپوش و سنبل تاج
بنفشه دیدی عنبرسرشت و مشک آگین،
فرخی،
ز بس که عنبر و مشک است توده برتوده
دماغ دانش از اندیشه عنبرآگین است،
کمال اسماعیل،
، مرصع، گوهردرنشانیده، گوهرآگین:
همه طشت زرین و سیمین بدی
چو زرین بدی گوهرآگین بدی،
فردوسی،
از آن تختها چند زرین بدی
چه مایه از او گوهرآگین بدی،
فردوسی،
رکابش دو زرین، دو سیمین بدی
همان هر یکی گوهرآگین بدی،
فردوسی،
چنین هم بمشکوی زرین من
چه در خانه گوهرآگین من
پرستار باشد ده و دو هزار
همه پاک با طوق و با گوشوار،
فردوسی،
زآن جام گوهرآگین جمشید خورده حسرت
زآن رمح اژدهاسر ضحاک برده مالش،
خاقانی،
، محشو، انباشته، ممتلی: عقیق آگین:
تا بدان وقتی که همچون گوی سیمین گشت سیب
نار همچون حقۀ گرد عقیق آگین شود،
فرخی،
، مانند، گونه: طلسم آگین:
من بدین راه طلسم آگین همی کردم نگاه
در تفکر خیره مانده همچو شخص بی روان،
فرخی،
، صاحب، دارا، مالک: عثرت آگین:
مر ترادین نبی خاص دبستانیست
دین کند جان ترا زنده و علم آگین،
ناصرخسرو،
کژکژی نفس عثرت آگین راست
راستی عقل عاقبت بین راست،
سنائی،
، اندود، اندوده: زرآگین:
مدخلان را رکاب زرآگین
پای آزادگان نیابد سر،
رودکی،
، پُر، بسیار: پندآگین، سحرآگین، غم آگین:
آن خوانده ای بخوان سخن حجت
رنگین برنگ معنی و پندآگین،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

آگین

آگین
حشو، آکنه، جغبوت:
خود پرّ کبوتران مینوست
کآگین چهاربالش اوست،
خاقانی،
بهر آگین چاربالش اوست
هر پری کاین کبوتر افشانده ست،
خاقانی،
و اجزاء میان صدر و عَروض و ابتداو ضرب را حشو خوانند یعنی آگین میانۀ اول و آخر مصاریع، (المعجم)،
و این کلمه را بقیاس به آکندن و آکنه با تداول فعلی، باید بکاف تازی خواند
لغت نامه دهخدا

نگین

نگین
گوهر قیمتی، سنگ روی انگشتر و جواهرات، سنگ قیمتی و زینتی که بر روی انگشتر گوشواره و جز آنها کار می گذارند
نگین
فرهنگ نامهای ایرانی