جدول جو
جدول جو

معنی آگنش - جستجوی لغت در جدول جو

آگنش
(گَ نِ)
رجوع به آکنش شود
لغت نامه دهخدا
آگنش
عمل آکندن، حشو آکنه
تصویری از آگنش
تصویر آگنش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آکنش
تصویر آکنش
عمل آکندن، آنچه درون چیزی را با آن پر کنند، آکنه، برای مثال چون راست بود خوب نماید سخن / در خوب جامه خوب شود آکنش (ناصرخسرو - ۴۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگنج
تصویر آگنج
رودۀ گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی دیگر، پرکرده، پسوند متصل به واژه به معنای انباشته مثلاً جگرآگنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگوش
تصویر آگوش
آغوش، بغل، بر، سینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگیش
تصویر آگیش
آگیشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آگیشنده، برای مثال پای آ گیش، توشۀ جان خویش از او بربای / پیش کآیدت مرگ پای آ گیش (رودکی - ۵۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نِ)
افراختگی بنا و عمارت. (ناظم الاطباء). برآوردن دیوار عمارت و امثال آن باشد. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). در فرهنگ ناصری و برهان بمعنی برآوردن و برکردن دیوار عمارت و امثال آن باشد و فیه نظر، زیرا چه از آن مصدر نوشته است و لفظ مصدر نیست مگر آنکه چون مرکب باشد یا شین مصدریه آن هنگام باید که ممدود بوده (آگنش) مشتق از آگندن زیرا چه مقصود هیچ لغتی یافته نشده و آنچه ممدود است معنی آن معلوم است و در هیچ لغت با کاف فارسی مکسور به معنی پر کردن نیست و این معنی صحیح است و لفظ غلط زیرا چه تصحیح لفظ به مد و کاف فارسی موقوف است. (از آنندراج از مؤید الفضلاء) ، کاری کردن که بدان ناکس کنند و نکوهش کنند. (منتهی الارب). کاری کردن که مردمان لئیم خوانند ویرا. (تاج المصادر بیهقی)، بند کردن رخنۀ کمکم (آفتابه) و سبو، اصلاح کردن حال کسی را،
{{اسم}} جمع واژۀ لئیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
رجوع به آکند شود
لغت نامه دهخدا
آغوش، بغل: امیر اورا بخویشتن خواند و در آگوش گرفت، (تاریخ بیهقی)،
گاه بادش گرفته بر گردن
گاه گردش کشیده در آگوش،
مسعودسعد،
یک قطره از آن شراب مشکین
آورد دو عالمم درآگوش،
عطار،
- آگوش آگوش، بغل بغل:
در مجلس ما گلی و خاری باشد
آگوش آگوش مرغزاری باشد
سرتاسر اگر پلاس و کرباس بود
این اکسون است کلاه واری باشد،
جلال الدین فضل اﷲ خواری،
- یک آگوش، یک بغل، یک آغوش،
، نامی از نامهای پرستاران ترک، رجوع به آغوش شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
در کلمات مرکبه، مرادف آگین. گن. گین
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آغوش
لغت نامه دهخدا
تصویری از آگش
تصویر آگش
آغوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکنش
تصویر آکنش
عمل آکندن، حشو آکنه
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی انباشته و پر کرده آید: جگر آگنج (جگرآکند)، روده ستبر گوسفند که از گوشت پخته یا خوراکهای دیگر آگنده باشد جگر آگند جرغند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگند
تصویر آگند
انباشتن آگندن، در کلمات مرکب بمعنی آگنده آید: جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنه
تصویر آگنه
کوه در ساقه یا ریشه گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگوش
تصویر آگوش
آغوش، بغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگیش
تصویر آگیش
درترکیب بمعنی آگیشنده آید: پای آگیش (بپای آویز پای پیچ)
فرهنگ لغت هوشیار
آگندنی باشد مثل آنچه در جامه و لحاف و بالش کنند از پنبه و پشم و غیره، آگننده. حشو آکنه آکنش، در کلمات مرکببمعنی آلود (آلوده) مرصع انباشته مانند و گونه دارا و صاحب اندود (اندوده) آید: زهر آگین گوهر آگین عقیق آگین طلسم آگین عشرت آگین زرآگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگوش
تصویر آگوش
آغوش، بغل
فرهنگ فارسی معین
((کَ نِ))
آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند، آکنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگنج
تصویر آگنج
((گَ))
در ترکیب با کلمات معنی انباشته و پر کرده می دهد، جگر آگنج، روده گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی های دیگر
فرهنگ فارسی معین
تب خال، اصابت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی