جدول جو
جدول جو

معنی آگند - جستجوی لغت در جدول جو

آگند
(گَ)
رجوع به آکند شود
لغت نامه دهخدا
آگند
انباشتن آگندن، در کلمات مرکب بمعنی آگنده آید: جگر آگند
تصویری از آگند
تصویر آگند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوند
تصویر آوند
ظرف، کوزه، کوزۀ آب، ظرف شراب،
در علم زیست شناسی لوله هایی در گیاهان که آب یا شیره را از ریشه به برگ ها انتقال می دهند
آونگ
فرهنگ فارسی عمید
گلی که در ساختمان روی سنگ یا آجر می کشند و بعد سنگ یا آجر دیگر را روی آن می گذارند، ملاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفند
تصویر آفند
جنگ، پیکار، نبرد، دشمنیبرای مثال ابری بفرست بر سر ری / بارانش ز هول و بیم و آفند (بهار - ۲۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگنج
تصویر آگنج
رودۀ گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی دیگر، پرکرده، پسوند متصل به واژه به معنای انباشته مثلاً جگرآگنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکند
تصویر آکند
آکندن، پسوند متصل به واژه به معنای آکنده، برای مثال پشم آکند، کژآکند، بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی - ۳۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگندن
تصویر آگندن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آکنیدن، پر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ / دِ)
رجوع به آکنده شود
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ گِ رِ تَ)
رجوع به آکندن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مخفف آکنده، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند:
نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین
نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند.
رودکی.
هزاران گوی سیم آکند گردان
که افکند اندر این میدان اخضر.
ناصرخسرو.
در قزآکند مرد باید بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
سعدی.
و کاف در این کلمه گاه به ’غ’ و گاه به ’ق’ بدل شده است: کژآغند. جوزقند
لغت نامه دهخدا
(نَنْ)
یا آنند و زیراب. نام خرّه ای از ولوپی سوادکوه، و قریۀ بزرگ آن زیراب است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: آو، آب + وند، خنور، اناء. ظرف. خنور. وعاء. باردان، کوزۀ آب. ظرف شراب. کوزۀ شراب. خنور آب. (المعجم) :
چون آب بگونۀ هر آوند شوی.
ابوحنیفۀ اسکافی (از فرهنگ اسدی)،
مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی
فلک راتا رود خون شفق زین نیلی آوندش.
عمید لوبکی.
که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه)،
شودهر سفالی که آوند می
بر ما بود بهتر از تاج کی.
؟ (از فرهنگها)،
- آوند شراب، قحف. بط. صراحی. صراحیه. بلبله. باطیه. ناجو. قرابه.
، تخت و مسند، شطرنج، اول و نخست. و باین معنی بکسر ثالث هم گفته اند. (برهان) ، صولجان
دلیل. بیّنه. (برهان). حجت:
چنین گفت با پهلوان زال زر
گر آوند خواهی به تیغم نگر.
فردوسی.
، آونگ:
بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زار
کش تن شود از تار قزا کند شکسته
وز دار عنان گشت حسود تو نگونسار
چون خوشۀ انگور بر آوند شکسته.
سوزنی
وعاء، که بفرانسه وسو گویند. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اوند. وند. مند. اومند. دارا. صاحب. مالک. و شاید وند در زین آوند و ستاوند و ستناوند از این قبیل باشد، و در کلمات خداوند و پساوند و پژاوند و زرآوند، و نیز بعض اسماء امکنه مثل نهاوند و دماوند و فراوند و الوند معنی آن بر نگارنده مجهول است
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ)
آشیان که جا ومقام مرغان است. (برهان). آشیان مرغان. (ناظم الاطباء). آشیان و آشیانۀ مرغ. (از انجمن آرا) (آنندراج) ، چیز مفت بچنگ آوردن. (فرهنگ لغات عامیانه). بدون تحمل رنج به مال یا منصبی رسیدن. (فرهنگ فارسی معین). استفادۀ غیرمنتظر بی تهیۀ عوامل و مقدمات. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، از موقع مناسب استفاده کردن. (فرهنگ لغات عامیانه). استفاده کردن از موضوعی. (فرهنگ فارسی معین). فایدۀ غیرمترقبه و غیرمنتظره را از پیش آمدی بردن. فایدتی مالی از امری غیرمنتظر بردن. نفع بردن غیرمنتظر با زیرکی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- از هوا بل گرفتن، از فرصتی آنی و ناگهانی منتهای استفاده را کردن و چیزی غیرمنتظره بدست آوردن. (فرهنگ عوام)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جنگ. خصومت:
دلیر و جهانسوز و پرخاشخر
جز آفند کاری ندارد دگر.
فردوسی.
آورد پیامی که مبادا که خوری می
مستک شوی و عربده آغازی و آفند.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
گل یا شفتۀ دیگر که میان دو خشت گسترند پیوستن بیکدیگر را. ملاط. اژند، گل و لای که در ته آبی نشیند، گلابه
لغت نامه دهخدا
(گَ نِ)
رجوع به آکنش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آژند
تصویر آژند
ملاط، گلی که دربنایی روی آجر کشند
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی انباشته و پر کرده آید: جگر آگنج (جگرآکند)، روده ستبر گوسفند که از گوشت پخته یا خوراکهای دیگر آگنده باشد جگر آگند جرغند
فرهنگ لغت هوشیار
انباشته پر مملو ممتلی، حشو در نهاده، نهان کرده پوشیده مخفی، مدفون دفین در خاک فرو برده، نگار کرده ملون منقش، مغزدار میان پر، سخت فربه با گوشتی سخت پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
پر کردن انباشتن امتلا، حشو در نهادن آکنه نهادن آکنش نهادن، پوشیدن سطح چیزی بچیزی، غنی کردن آبادان کردن، دفن کردن مدفون ساختن، یاآکندن پهلو. فربه شدن، یاآکندن یال. قوی شدن بزرگ شدن، یاریش بفلفل آکندن، تیز تر کردن غم درد یاخشم بجای تسکین آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگند
تصویر بگند
آشیانه مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنه
تصویر آگنه
کوه در ساقه یا ریشه گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنش
تصویر آگنش
عمل آکندن، حشو آکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفند
تصویر آفند
جنگ، خصومت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفند
تصویر آفند
((فَ))
خصومت، دشمنی، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگنج
تصویر آگنج
((گَ))
در ترکیب با کلمات معنی انباشته و پر کرده می دهد، جگر آگنج، روده گوسفند آکنده از گوشت پخته یا خوراکی های دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوند
تصویر آوند
((وَ))
ظرف، کوزه آب یا شراب، لوله هایی که شیره خام را از ریشه به برگ ها می رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوند
تصویر آوند
دلیل، برهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژند
تصویر آژند
((ژَ))
رسوب گل و لای، ملاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفند
تصویر آفند
حمله، هجوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوند
تصویر آوند
دلیل، ظرف
فرهنگ واژه فارسی سره
ظرف، کوزه، رگ، وعاء، قید، برهان، حجت، دلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی