مخفف آکنده، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند: نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی. هزاران گوی سیم آکند گردان که افکند اندر این میدان اخضر. ناصرخسرو. در قزآکند مرد باید بود بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟ سعدی. و کاف در این کلمه گاه به ’غ’ و گاه به ’ق’ بدل شده است: کژآغند. جوزقند
مخفف آکنده، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند: نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی. هزاران گوی سیم آکند گردان که افکند اندر این میدان اخضر. ناصرخسرو. در قزآکند مرد باید بود بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟ سعدی. و کاف در این کلمه گاه به ’غ’ و گاه به ’ق’ بدل شده است: کژآغند. جوزقند
مرکّب از: آو، آب + وند، خنور، اناء. ظرف. خنور. وعاء. باردان، کوزۀ آب. ظرف شراب. کوزۀ شراب. خنور آب. (المعجم) : چون آب بگونۀ هر آوند شوی. ابوحنیفۀ اسکافی (از فرهنگ اسدی)، مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی فلک راتا رود خون شفق زین نیلی آوندش. عمید لوبکی. که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه)، شودهر سفالی که آوند می بر ما بود بهتر از تاج کی. ؟ (از فرهنگها)، - آوند شراب، قحف. بط. صراحی. صراحیه. بلبله. باطیه. ناجو. قرابه. ، تخت و مسند، شطرنج، اول و نخست. و باین معنی بکسر ثالث هم گفته اند. (برهان) ، صولجان دلیل. بیّنه. (برهان). حجت: چنین گفت با پهلوان زال زر گر آوند خواهی به تیغم نگر. فردوسی. ، آونگ: بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زار کش تن شود از تار قزا کند شکسته وز دار عنان گشت حسود تو نگونسار چون خوشۀ انگور بر آوند شکسته. سوزنی وعاء، که بفرانسه وسو گویند. (فرهنگستان)
مُرَکَّب اَز: آو، آب + وند، خنور، اناء. ظرف. خنور. وعاء. باردان، کوزۀ آب. ظرف شراب. کوزۀ شراب. خنور آب. (المعجم) : چون آب بگونۀ هر آوند شوی. ابوحنیفۀ اسکافی (از فرهنگ اسدی)، مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی فلک راتا رود خون شفق زین نیلی آوندش. عمید لوبکی. که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه)، شودهر سفالی که آوند می بر ما بود بهتر از تاج کی. ؟ (از فرهنگها)، - آوند شراب، قحف. بط. صراحی. صراحیه. بلبله. باطیه. ناجو. قرابه. ، تخت و مسند، شطرنج، اول و نخست. و باین معنی بکسر ثالث هم گفته اند. (برهان) ، صولجان دلیل. بیّنه. (برهان). حجت: چنین گفت با پهلوان زال زر گر آوند خواهی به تیغم نگر. فردوسی. ، آونگ: بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زار کش تن شود از تار قزا کند شکسته وز دار عنان گشت حسود تو نگونسار چون خوشۀ انگور بر آوند شکسته. سوزنی وعاء، که بفرانسه وِسو گویند. (فرهنگستان)
اوند. وند. مند. اومند. دارا. صاحب. مالک. و شاید وند در زین آوند و ستاوند و ستناوند از این قبیل باشد، و در کلمات خداوند و پساوند و پژاوند و زرآوند، و نیز بعض اسماء امکنه مثل نهاوند و دماوند و فراوند و الوند معنی آن بر نگارنده مجهول است
اَوند. وَند. مند. اومند. دارا. صاحب. مالک. و شاید وند در زین آوند و ستاوند و ستناوند از این قبیل باشد، و در کلمات خداوند و پساوند و پژاوند و زرآوند، و نیز بعض اسماء امکنه مثل نهاوند و دماوند و فراوند و الوند معنی آن بر نگارنده مجهول است
آشیان که جا ومقام مرغان است. (برهان). آشیان مرغان. (ناظم الاطباء). آشیان و آشیانۀ مرغ. (از انجمن آرا) (آنندراج) ، چیز مفت بچنگ آوردن. (فرهنگ لغات عامیانه). بدون تحمل رنج به مال یا منصبی رسیدن. (فرهنگ فارسی معین). استفادۀ غیرمنتظر بی تهیۀ عوامل و مقدمات. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، از موقع مناسب استفاده کردن. (فرهنگ لغات عامیانه). استفاده کردن از موضوعی. (فرهنگ فارسی معین). فایدۀ غیرمترقبه و غیرمنتظره را از پیش آمدی بردن. فایدتی مالی از امری غیرمنتظر بردن. نفع بردن غیرمنتظر با زیرکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - از هوا بل گرفتن، از فرصتی آنی و ناگهانی منتهای استفاده را کردن و چیزی غیرمنتظره بدست آوردن. (فرهنگ عوام)
آشیان که جا ومقام مرغان است. (برهان). آشیان مرغان. (ناظم الاطباء). آشیان و آشیانۀ مرغ. (از انجمن آرا) (آنندراج) ، چیز مفت بچنگ آوردن. (فرهنگ لغات عامیانه). بدون تحمل رنج به مال یا منصبی رسیدن. (فرهنگ فارسی معین). استفادۀ غیرمنتظر بی تهیۀ عوامل و مقدمات. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، از موقع مناسب استفاده کردن. (فرهنگ لغات عامیانه). استفاده کردن از موضوعی. (فرهنگ فارسی معین). فایدۀ غیرمترقبه و غیرمنتظره را از پیش آمدی بردن. فایدتی مالی از امری غیرمنتظر بردن. نفع بردن غیرمنتظر با زیرکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). - از هوا بل گرفتن، از فرصتی آنی و ناگهانی منتهای استفاده را کردن و چیزی غیرمنتظره بدست آوردن. (فرهنگ عوام)
انباشته پر مملو ممتلی، حشو در نهاده، نهان کرده پوشیده مخفی، مدفون دفین در خاک فرو برده، نگار کرده ملون منقش، مغزدار میان پر، سخت فربه با گوشتی سخت پیچیده
انباشته پر مملو ممتلی، حشو در نهاده، نهان کرده پوشیده مخفی، مدفون دفین در خاک فرو برده، نگار کرده ملون منقش، مغزدار میان پر، سخت فربه با گوشتی سخت پیچیده
پر کردن انباشتن امتلا، حشو در نهادن آکنه نهادن آکنش نهادن، پوشیدن سطح چیزی بچیزی، غنی کردن آبادان کردن، دفن کردن مدفون ساختن، یاآکندن پهلو. فربه شدن، یاآکندن یال. قوی شدن بزرگ شدن، یاریش بفلفل آکندن، تیز تر کردن غم درد یاخشم بجای تسکین آن
پر کردن انباشتن امتلا، حشو در نهادن آکنه نهادن آکنش نهادن، پوشیدن سطح چیزی بچیزی، غنی کردن آبادان کردن، دفن کردن مدفون ساختن، یاآکندن پهلو. فربه شدن، یاآکندن یال. قوی شدن بزرگ شدن، یاریش بفلفل آکندن، تیز تر کردن غم درد یاخشم بجای تسکین آن