جدول جو
جدول جو

معنی آگسته - جستجوی لغت در جدول جو

آگسته(گِ تَ / تِ)
محکم بسته. (برهان). آگشته
لغت نامه دهخدا
آگسته(گَ تَ /تِ)
ترکرده. آلوده. آمیخته. آگشته. آغشته
لغت نامه دهخدا
آگسته
تر کرده، آلوده، آمیخته
تصویری از آگسته
تصویر آگسته
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبسته
تصویر آبسته
زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند، زمین آماده برای زراعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغسته
تصویر آغسته
پرکرده، انباشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسته
تصویر گسته
زشت، سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکسته
تصویر آکسته
بسته، بند شده، آویخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگستن
تصویر آگستن
بستن، محکم کردن، آویختن، آکستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگشته
تصویر آگشته
آغشته، آلوده، تر شده، آمیخته شده با چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهسته
تصویر آهسته
آرام، یواش، بی شتاب، دارای حرکت کند، بی سر و صدا، با صدای کم و پایین، متین، باوقار
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
هسته. استه. هستو. خسته
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ / سِ)
رجوع به آکسه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آبست. زمین راست کرده برای زراعت
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
مخفف آراسته. مزین:
ایا ببزمگه آرسته تر ز صد حاتم
ایا بمعرکه مردانه تر ز صد سهراب.
فرخی.
بنام و کنیتت آرسته بادا
ستایشگاه شعر و خطبه تا حشر.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ / تِ)
توانسته
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ / تِ)
بفشار پرکرده. چپانده
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
ترکرده. آلوده. آمیخته. (برهان). آگسته. و رجوع به آگسته شود:
دلش خود ز تخت و کله گشته بود
به تیمار اغریرث آگشته بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ تَ / تِ)
محکم بسته. (برهان). آگسته:
خود مکن قصه دراز آخر نباشد کم زیان
چون طمع آگشته است از جبه و دستار تو.
کمال اسماعیل.
لیکن این بیت کمال اسماعیل ظاهراً در دعوی فرهنگ نویسان نیست
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ تَ / تِ)
بیخ گیاهی است خوشبو که آن را عرب سعد و به فارسی مشکک نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
مرکّب از: گست + ه، پسوند نسبت، منسوب به چیزی زشت. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ نظام) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، سرگین باشد که فضلۀ اسب و استر و خر و گاو است. (برهان)، سرگین، زیرا که نسبت به چیز زشت دارد، و ها برای نسبت است. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آگشته
تصویر آگشته
محکم بسته
فرهنگ لغت هوشیار
زهدان، رحم، آبستن زمین آب بسته و تخم پاشیده خاک آمادهخ برای کشاورزی. آبستن، زهدان رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسته
تصویر گسته
هر چیز زشت و پلید، فضله چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسته
تصویر آسته
هسته، خسته، استه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغسته
تصویر آغسته
بفشار پر کرده چپانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
توانسته مزین زینت داده شده، منظم مرتب، آماده مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهسته
تصویر آهسته
آرام، بی شرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهسته
تصویر آهسته
((هِ تِ))
کند، آرام، ساکت، مهربان، باوقار، بردبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گسته
تصویر گسته
((گَ تَ یا تِ))
هرچیز زشت و پلید، فضله چارپایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسته
تصویر آبسته
((بِ تِ))
آبستن، زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسته
تصویر آبسته
((بَ تِ))
زمین آماده برای کاشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرسته
تصویر آرسته
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
آرام، بتدریج، بطی ء، تانی، درنگ، کند، ملایم، نرم، نرم نرمک، یواش
متضاد: تند، سریع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بختک –مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی