جدول جو
جدول جو

معنی آگاه - جستجوی لغت در جدول جو

آگاه
باخبر، مطلع، برای مثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰)
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
فرهنگ فارسی عمید
آگاه
تخلص مولوی محمد باقر، از شعرای پارسی سرای هند، (1158-1220 ه، ق،)، تخلص اردشیر میرزا پسر عباس میرزا
لغت نامه دهخدا
آگاه
(آگاه)
آگه. مطلع. باخبر. مخبر. خبردار. مستحضر.
- آگاه بودن، خبر داشتن. آگاهی داشتن:
ز کوه سپند و ز پیل ژیان
گمانم که آگاه بد پهلوان.
فردوسی.
گرازان گرازان نه آگاه از این
که بیژن نهاده ست بر بور زین.
فردوسی.
بجائی که لشکرگه شاه بود
که گستهم از آن لشکر آگاه بود
همی بر سرانشان فرود آمدی
سپه را یکایک بهم برزدی.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که این راه نیست
کزین یافتن بیژن آگاه نیست.
فردوسی.
کیومرث زین خود کی آگاه بود
که او را بدرگاه بدخواه بود.
فردوسی.
فرانک نه آگاه بد زین نهان
که فرزند او شاه شد در جهان.
فردوسی.
چو هنگام برگشتن شاه (ایرج) بود
پدر زآن سخن خود کی آگاه بود؟
فردوسی.
آگاه نیستید که دین علم و طاعت است
ای مردمان چه بود که علم از شما شده ست ؟
ناصرخسرو.
ور نیستی آگاه از این بجویش
زیرا که کنون بر سر دوراهی.
ناصرخسرو.
چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم
از عشق من و ناز خود آگاه نه ای نوز.
سوزنی.
- آگاه شدن، خبر و آگاهی یافتن:
چو آگاه شد زآن سخن مادرش
به خاک اندر آمد سر و افسرش.
فردوسی.
چو آگاه شد زآن سخن هفت واد
از ایشان بدل برنیامدش یاد.
فردوسی.
چو آگاه شد زآن سخن شهریار
همی داشت آن کار دشوار خوار.
فردوسی.
چو آگاه شد زآن سخن یزدگرد
ز هر سو سپاه اندرآورد گرد.
فردوسی.
در عمر تنم بخوشدلی زیست
آگاه نشد که عاشقی چیست.
امیر حسینی سادات.
بونصر دبیر خویش را نزدیک من... فرستاد... که دستوری یافتم برفتن سوی خوارزم و فردا شب که آگاه شوند ما رفته باشیم. (تاریخ بیهقی). چون نامه بعبداﷲ برسید و از حال آگاه شد آن مرد را بخواند. (تاریخ برامکه).
- آگاه کردن، مطلع، باخبر کردن. آگاهانیدن. اخبار. خبر دادن. انباء. آگاهی دادن:
یکی نامه (کردیه) سوی برادر بدرد
نوشت و ز هر کارش آگاه کرد.
فردوسی.
همانا که برزوت آگاه کرد
که تیره شبت نزد من راه کرد.
فردوسی.
پس آگاه کردند از آن کارزار
پس شاه را فرخ اسفندیار.
فردوسی.
حاجب نوبتی را آگاه کردند درساعت نزدیک من آمد. (تاریخ بیهقی). تو خداوند را از آمدن من آگاه گردان اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. (تاریخ بیهقی). بوالحسن آلتونتاش را آگاه کرد و بونصر مشکان نیز با دبیر آلتونتاش بگفت. (تاریخ بیهقی). ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جملۀ مملکت پدر را بخواستیم. (تاریخ بیهقی). هفتاد و اند تن را ببخارا آوردند... و نصر احمد را آگاه کردند. (تاریخ بیهقی).
- آگاه گشتن، آگاه گردیدن. خبر و آگاهی یافتن. انتباه. اصباح:
از او پرهیز کن چون گشتی آگاه
که جز فعل بد او را نیست کاری.
ناصرخسرو.
کرد مردی در آن میانه نگاه
گشت از ابلهی ّ کور آگاه.
سنائی.
- امثال:
عاشق نبود ز عیب معشوق آگاه.
فرخی.
، واقف. خبیر. نبیه. عارف. بیدار. یقظ. هشیار. متیقظ. آگه:
تو آگاهی از کار دین و هنر
ز فرمان یزدان و رای پدر
که بر گرد آن کوه یک راه بود
وزآن راه گشتاسب آگاه بود.
فردوسی.
ای بدریای عقل کرده شناه
وز بد و نیک روزگار آگاه.
سنائی.
هرکه او بیدارتر پردردتر
هرکه او آگاه تر رخ زردتر.
مولوی.
اهل عالم به نان چو محتاجند
پس به نزدیک آنکه آگاهیست...
چون گدا شاه نیز نانخواهیست.
ابن یمین.
- آگاه باش !، الا! هان !
، آگاه در کلمات مرکبه معانی گوناگون دهد، چنانکه دل آگاه به معنی روشن ضمیر و دژآگاه و بدآگاه به معنی جاهل مرکب و کارآگاه بمعنی بصیر و اهل خبرت و ناآگاه بی خبر و نادان آید:
در این کارگه مرد هشیارجوی
نه دنگ و دژآگاه و بسیارگوی.
خسروانی.
ز چیز کسان دست کوته کنی
دژآگاه را بر، خوش آگه کنی.
ابوشکور.
،
{{اسم مصدر}} آگاهی، چنانکه تشنه به معنی تشنگی و گرسنه به معنی گرسنگی:
چو این کرده شد چارۀ آب ساخت
ز دریا برآورد و هامون نواخت
بجوی و برود آب را راه کرد (هوشنگ)
به فرّ کئی رنج کوتاه کرد
چوآگاه مردم بر آن برفزود
پراکندن تخم و کشت و درود
بسیجید پس هر کسی نان خویش
بورزید و بشناخت سامان خویش.
فردوسی.
چنان دان کزین بردش آگاه نیست
بچون و چرا سوی او راه نیست.
فردوسی.
بدو گفت کای نورسیده شبان
چه آگاه داری ز روز و شبان ؟
فردوسی.
همی رفت و نبودش هیچ آگاه
که ره در پیش او راه است یا چاه.
(ویس و رامین).
آگه نیز به همین معنی آمده است. رجوع به آگه شود
لغت نامه دهخدا
آگاه
آگه، مطلع، با خبر، مخبر
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه
مطلع، باخبر، واقف، عارف، هوشیار، بیدار
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
فرهنگ فارسی معین
آگاه
مستحضر، مطلع، واقف، متوجه
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاه
آشنا، باخبر، بیدار، خبردار، خبره، خبیر، دانا، روشن ضمیر، شناسا، عارف، متنبه، متوجه، مخبر، مسبوق، مستحضر، مطلع، ملتفت، نبیه، وارد، واقف، هوشیار
متضاد: ناآگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آگاه
واعٍ
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به عربی
آگاه
Aware, Enlightened, Informed, Wellaware
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آگاه
conscient, éclairé, informé, bien informé
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آگاه
farkında, aydınlatılmış, bilgili, iyi bilgilendirilmiş
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آگاه
آگاہ , روشن , اچھی طرح سے آگاہ
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به اردو
آگاه
সচেতন , উজ্জীবিত , জানাশোনা , ভালভাবে অবগত
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به بنگالی
آگاه
fahamu, yaliyoangaziwa, aliyejua, vizuri kujua
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آگاه
सचेत , प्रबुद्ध , सूचित , अच्छा अवगत
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به هندی
آگاه
인식 있는 , 계몽된 , 알고 있는 , 잘 알고 있는
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به کره ای
آگاه
意識している , 啓発された , 知識のある , よく知っている
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آگاه
מודע , מואר , מודע היטב
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به عبری
آگاه
sadar, tercerahkan, terinformasi, sangat sadar
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آگاه
รู้สึกตัว , ตาสว่าง , มีข้อมูล, มีข้อมูลดี
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به تایلندی
آگاه
bewust, verlicht, geïnformeerd, goed geïnformeerd
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به هلندی
آگاه
consciente, iluminado, informado, bien informado
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آگاه
consapevole, illuminato, informato, ben informato
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آگاه
ciente, iluminado, informado, bem informado
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آگاه
意识到的 , 开明的 , 知情的 , 很了解的
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به چینی
آگاه
świadomy, oświecony, poinformowany, dobrze poinformowany
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به لهستانی
آگاه
обізнаний , просвітлений , поінформований , добре поінформований
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آگاه
bewusst, erleuchtet, informiert, gut informiert
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به آلمانی
آگاه
осведомлённый , просвещённый , осведомленный , хорошо осведомленный
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
خبر داشتن، اطلاع، هوشیاری، آگاه بودن، برای مثال عبادت به تقلید، گمراهی است / خنک رهرویی را که آ گاهی است (سعدی۱ - ۱۷۸)
سازمان نیروی انتظامی برای کشف دزدی، جنایت و دستگیر کردن بزه کاران، تامینات، خبر
آگاهی خواستن: خبر خواستن، خبر پرسیدن
آگاهی دادن: خبر دادن، آگاه ساختن، آگاهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
شناخت، خبر، اطلاع اداره شهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
خبر، اطلاع، دانش، معرفت، شعبه ای از نیروهای انتظامی که به کشف دزدی ها و جنایات می پردازد. در گذشته تأمینات می گفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
Awareness, Cognizance, Consciousness, Sentience
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
осведомлённость , осознание , сознание , чувствительность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آگاهی
تصویر آگاهی
Bewusstsein, Kenntnis, Empfindungsvermögen
دیکشنری فارسی به آلمانی