جدول جو
جدول جو

معنی آژیریده - جستجوی لغت در جدول جو

آژیریده
آگاه کرده، آماده شده
تصویری از آژیریده
تصویر آژیریده
فرهنگ فارسی عمید
آژیریده(دَ / دِ)
آگاه کرده، مهیاشده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آژیرنده
تصویر آژیرنده
آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق، کسی که از نیستی به هستی آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوریده
تصویر آوریده
آورده، ابداع شده، پدیدکرده شده، حاصل کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژندیده
تصویر آژندیده
سنگ یا آجر که ملاط روی آن کشیده شده، به ملاط کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگیشیده
تصویر آگیشیده
آویخته، آویزان شده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژمریده
تصویر پژمریده
پژمرده، برای مثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی - ۵۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژیریدن
تصویر آژیریدن
هشیار کردن، آگاه ساختن، آگاهانیدن، بانگ زدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ تَ)
رجوع به آژیریدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
خلق شده. خلقت شده. مخلوق. خلق. مقابل آفریننده، خالق:
میان او که خدا آفریده است از هیچ
دقیقه ای است که هیچ آفریده نگشاده ست.
حافظ.
همه از آفرینش برگزیده
همه از نور یک ذات آفریده.
طالب آملی.
، بریه. (زمخشری) (دهار). خلیقه. وری. انام. (زمخشری). خلق.
- آفریده ای، هیچ آفریده، احدی. یک تن. دیّاری. کسی. هیچ کسی. یک کس. آفریدگاری: که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد... نتواند بود. (کلیله و دمنه). نذر کردم که بدین گناه هیچ آفریده ای را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان). هیچ آفریده با اصفهبد نمانده بود جز تنی چند از... (تاریخ طبرستان). آفریده ای در اینجا نیست، دیّاری.
، بشر. (زمخشری) : شهنشاه موبدان را گفت در رأی ما نبود که ما نام شاهی بر هیچ آفریده نهیم در ممالک پدران خویش. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(یِ ری دِ)
نظر به اساطیر یونانی دختران پیروس یکی از سلاطین مقدونیه بوده اند و در موسیقی بنای رقابت را با پریان موسوم به موسه گذارده، درنتیجه از طرف اینان بصورت مرغ عقعق تحویل و تبدیل شده اند. اقامتگاه موسه ها در کوه پیروس است و از این رو گاهی آنها را پیریده نامند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(ژَ دی دَ / دِ)
بملاطکرده
لغت نامه دهخدا
(کِ اَ کَ دَ)
هشیار کردن، بانگ زدن. خروشیدن، آگاهانیدن. خبردار کردن. خبردار گفتن. اعلام. اعلان، مهیا ساختن
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آشورده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آغارده. خیسیده. خیسانیده. فژغرده. فرغارده. ترنهاده. آغشته، زهیده. تراویده. ترابیده، آغالیده
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ دَ / دِ)
روی بخشکی آورده. خشک شده. خوشیده. افسرده. پلاسیده. بی طراوت. ذبب. ذباب:
چون برگ لاله بوده ام و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
از این دو همیشه یکی آبدار
یکی پژمریده شده برگ و بار.
فردوسی.
گرانمایه سیندخت را خفته دید
رخش پژمریده دل آشفته دید.
فردوسی.
روی تو چون سنبل تر برشکفته بامداد
وان من چون شنبلید پژمریده در چمن.
منوچهری.
چو کشتی بود مهرش پژمریده
امید از آب و از باران بریده.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
گلی تازه بودستی آری ولیک
شدستی کنون پژمریده زریر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آگاهاننده
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خودرای بود و به خویش مغرور. (اوبهی). ظاهراً مصحف فیرنده است به صیغۀ نعت فاعلی
لغت نامه دهخدا
خلانیدن سوزن فرو برده، نوعی دوخت جامه و پای پوش که فاصله فرو بردن سوزنها از بخیه قدری بیشتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمریده
تصویر پژمریده
پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوریده
تصویر آشوریده
شورانیده در هم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاریده
تصویر آغاریده
خیسیده، خیسانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگیشیده
تصویر آگیشیده
آویخته آویزان شده پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
مخلوق خلق شده از نیستی هست گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژیرنده
تصویر آژیرنده
آگاهاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژیریدن
تصویر آژیریدن
هشیاروآگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خرامیدن با ناز، تکبر کرده افاده کرده، مسخره و استهزا کرده، پر نعمت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژیرنده
تصویر آژیرنده
((رَ دِ))
آگاه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
((فَ دِ))
مخلوق، خلق شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشوریده
تصویر آشوریده
((دِ))
شورانیده، درهم کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژیریدن
تصویر آژیریدن
((دَ))
هوشیار کردن، خبردار کردن، فریاد زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژیده
تصویر آژیده
((دِ))
آجیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفریده
تصویر آفریده
خلق شده، مخلوق
فرهنگ واژه فارسی سره
خلق، ساخته، مخلوق، مصنوع
متضاد: آفریدگار، آفریننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد