جدول جو
جدول جو

معنی آپستیل - جستجوی لغت در جدول جو

آپستیل
فرانسوی پی نوشت
تصویری از آپستیل
تصویر آپستیل
فرهنگ لغت هوشیار
آپستیل
پی نوشت
تصویری از آپستیل
تصویر آپستیل
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آستیم
تصویر آستیم
ورم و آماسی که در زخم و جراحت پیدا شود، زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستیلن
تصویر آستیلن
استیلن، گازی بی رنگ، سمّی، بدبو، قابل اشتعال و دارای شعلۀ سفید بسیار روشن که برای روشنایی و جوشکاری فلزات به کار می رود، اتین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستین
تصویر آستین
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
آستین افشاندن: اشاره کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، برای مثال به یغما ملک آستین برفشاند / وز آنجا به تعجیل مرکب براند (سعدی - ۱۰۸) پشت پا زدن، ترک و انکار کردن، فروگذاشتن، اظهار کراهت و بیزاری کردن، برای مثال طمع مدار که از دامنت بدارم دست / به آستین ملالی که بر من افشانی (سعدی۲ - ۵۹۷) عفو، بذل و بخشش، اظهار محبت، تحسین، برای مثال سخن گفت و دامان گوهر فشاند / به نطقی که شاه آستین برفشاند (سعدی۱ - ۴۶)
آستین بالا زدن: آستین برچیدن، آستین برزدن، آستین برنوشتن، کنایه از آماده شدن برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیل
تصویر استیل
طرز، اسلوب، سبک، شیوه، نوعی مبل مجلل و دارای کنده کاری و نقوش برجسته، به سبک شاهان قدیم فرانسه
نوعی فولاد که در برابر زنگ زدگی مقاومت می کند، آلیاژ فولادی زنگ نزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
دیگ دهان فراخ معمولاً از جنس مس
پاتیل شدن: پاتیلی شدن، کنایه از مست مست شدن و از پا درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
ظرف بزرگ مسین و جز آن که دهانۀآن فراختر از شکم است و در آن چغندر و آشهای بزرگ وفرنی و امثال آن پزند، پاتیله، تیان، طنجیر، لوید، و رجوع به پاتیله و پاتله شود، (در حمام) ظرف بزرگ مسین با دهانۀ فراخ که زیر خزانه گذارند و از بن آن آتش کنند تا آب خزانه گرم شود، تیان،
- پاتیل شدن، در تداول عوام، خفتن و بی خبری بعلت مستی و سکر
لغت نامه دهخدا
چرک، ریم، ستیم، هو، سیم در جراحت، آستین، دهان ظروف و اوانی، (برهان)، استر یا آستر، (فرهنگ محمد هندوشاه از شعوری)
لغت نامه دهخدا
قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست، کم ّ، (السامی فی الاسامی)، آستن، آستی:
که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت
که از باد کژآستین تر نگشت،
فردوسی،
شد از کار ایشان دلش پر ز بیم
بپوشید رخ به آستین گلیم،
فردوسی،
جهان سربه سر گفتی آهرمن است
به دامن بر از آستین دشمن است،
فردوسی،
برهنه سر آن دخت افراسیاب
بر رستم آمد دو دیده پرآب
همی به آستین خون مژگان برفت
بر او آفرین کرد و پرسید و گفت،
فردوسی،
برآمد بر کردیه پر ز درد
فراوان ز بهرام تیمار خورد
همان دردبندوی با او بگفت
همی به آستین خون ز مژگان برفت،
فردوسی،
چون آستین رنگرزان زآفت زمان
برگ رزان بشاخ بر از چند رنگ شد،
لامعی،
به آستین خود اندر نهفته دارد زهر
اگرچه پیش تو در دستها شکر دارد،
ناصرخسرو،
مر مرا شکّر چسان وعده کنی
گرت سنگ است ای پسر در آستین ؟
ناصرخسرو،
مکن دست پیشش اگر عهد گیرد
ازیرا که در آستین مار دارد،
ناصرخسرو،
آستین گر ز هیچ خواهی پر
از صدف مشک جو، ز آهو در،
سنائی،
آستین پیرهن بنمود زن
بس درشت و پروسخ بد پیرهن،
مولوی،
در آستین جان تو صد نامه مدرج است
وآن را فدای طرّۀ یاری نمیکنی،
حافظ،
در روز محنتم سر دستی گرفته است
چون بهله آنکه در همه عمر آستین نداشت،
؟
، آنقدر چیز که در آستین گنجد:
قلم است این به دست سعدی در
یا هزار آستین درّ دری ؟
سعدی،
ترسم کز این چمن نبری آستین گل
کز گلبنش تحمل خاری نمیکنی،
حافظ،
، طریقه، راه:
هرکه بر آستین دین باشد
عیسی مریم آستین باشد،
سنائی،
، دهانۀ خیک و مشک و مانند آن:
بگشای بشادی و فرخی
ای جان جهان آستین خی
کامروز بشادی فرارسید
تاج شعرا خواجه فرخی،
مظفری (از فرهنگ اسدی)،
- آستین افشاندن (برفشاندن، فشاندن)، بعلامت مهر یا خلوص دوستی یا عفو یا تحسین، دست و بالتبع آستین را بحرکت آوردن:
هر روز وقت صبح فشاند چو مخلصان
بر آستانش گنبد دوّار آستین
چون روی همچو ماه ترا دیدبامداد
افشاندبر جمال تو گلزار آستین،
ابوالفتح هروی،
زمانیش سودا بسر در بماند
پس آنگه بعفو آستین برفشاند
بدستان خود بنداز او برگرفت
سرش را ببوسید و در بر گرفت،
سعدی،
سخن گفت و دامان گوهر فشاند
بلطفی که شه آستین برفشاند،
سعدی،
-، اشارت کردن، اجازت دادن:
بیغما ملک آستین برفشاند
وز آنجا بتعجیل مرکب براند،
سعدی،
-، پشت پا زدن، ترک گفتن، فروگذاشتن، دامن کشیدن از، دامن برافشاندن بر، دست کشیدن از:
صبح خیزان چو جان برافشانند
آستین بر جهان برافشانند،
سیف اسفرنگ،
-، رقص، پایکوبی:
تا بصبوح عشق در، محرم قدسیان شوی
خیز چو صبح آستین از سر صدق برفشان،
خاقانی،
- آستین برزدن (برنوشتن، مالیدن، برچیدن، بالا زدن) بکاری، مصمم بر آن شدن، مستعد، آماده و مهیای آن گشتن:
نخستین کسی کو بیفکند کین
بخون ریختن برنوشت آستین ...
فردوسی،
خفته مرو نیز بیش از این و چو مردان
دامن با آستینت برکش و برزن،
ناصرخسرو،
ایشان را استماله کرد و لشکر را که برای قتل و غارت آستین برزده و دامن چیده بودند از تعرض ممنوع فرمود و معاف،
چو سنبل توسر از برگ یاسمین برزد
غمت بریختن خونم آستین برزد،
ظهیر فاریابی،
- آستین (آستین ملال) بر کسی افشاندن، با جنبش دست و آستین کراهت و نفرت نمودن:
زین آستین فشاندن بر عاشقان چه خیزد
رو دامن دلی ده از چنگ غم رهائی،
لنبانی،
شکّرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق برسر وآن آستین فشانان،
سعدی،
روا مدار که از دامنت بدارم دست
به آستین ملالی که بر من افشانی،
سعدی،
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش
مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی،
سعدی،
- آستین بر گناه کسی کشیدن، او را عفو کردن، قلم بر جرایم او کشیدن:
چو دشمن بخواری شود عذرخواه
برحمت بکش آستین بر گناه،
امیرخسرو،
- آستین پوش، خاضع، منقاد: بر درگاه تو فلک آستان بوس است و ملک آستین پوش، (راحهالصدور)،
- آستین گرفتن کسی را، مایۀزیان و ضرر شدن:
یک سلامی نشنوی ای مرد دین
که نگیرد آخرت آن آستین،
مولوی،
- اشک در آستین داشتن، با هر ناملائمی خرد و ناچیز گریان شدن،
- تیریز کردن از آستین، دست تطاول کوتاه کردن:
تیریز کرد دست حوادث ز آستین
چون دامن تو دید گریبان روزگار،
انوری،
- در آستین کردن، سود بردن، نفع و فایدت بحاصل کردن:
هیچ سالی نیست کز دینار سیصد چارصد
از پی عرض حشم کمتر کنی در آستین،
منوچهری،
- کوته آستین، ضعیف، ناتوان، و توسعاً، صوفی، درویش:
بزیر دلق ملمع کمندها دارند
درازدستی این کوته آستینان بین،
حافظ،
- مثل آستین رنگرز، به الوان، رنگارنگ،
- مشک در آستین نهفتن، صفتی نیک را پوشیدن خواستن،
- امثال:
بر و آستین هم ز پیراهن است،
فردوسی،
یدک منک،
هزار قبا بدوزد یکی آستین ندارد، به هیچ وعده وفا نکند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ریچارد. یکی ازادبای نامی انگلستان. مولد وی 1672 و وفات 1729 میلادی وی با گروهی از دوستان خویش رساله ها و روزنامه ها منتشر ساخته و با کمال جدیت به بیدار کردن افکار و احساسات عامۀ ملت انگلیس پرداخته است و در مجلس مبعوثان عضویت داشته و چند کتاب ادبی هم تألیف کرده است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از لاتینی ستیلوس، خنجر، سبک و طرز و اسلوب و شیوۀ تحریر و سبک صنعتگران از معمار و حجار و مجسمه ساز و نقاش و غیره
لغت نامه دهخدا
نام قلعۀ معروفی که در محله ای بهمین نام سابقاً در نزدیک پاریس ساخته شده بود و سالها زندان بزرگ و عمومی فرانسه محسوب میشد، اولین سنگ بنای قلعۀ باستیل در 22 آوریل 1370 میلادی نهاده شد و قصد از آن دفاع از پاریس در برابر انگلیسیها بود، در جنگ معروف سنت کانتن هانری دوم باستیل را تعمیر و تقویت کرد، از زمان شارل ششم بود که باستیل به عنوان زندان مورد استفاده قرار گرفت، معذلک تاحدود دو قرن باستیل صورت قلعۀ دفاع نظامی داشت، از طرف ریشلیو این قلعه رسماً بصورت زندان عمومی انتخاب شد، این محل سالها زندان آزادیخواهان فرانسه بود، در طی قرن هجدهم وضع عمومی باستیل تغییر یافت، در زمان سلطنت لویی شانزدهم مجموعاً 240 تن زندانی به باستیل سپرده شدند در حقیقت در این ایام زندانیان این قلعه افراد معین و معدودی بودند، باستیل در 14 ژویه 1789 میلادی نزدیک ساعت 5 بعدازظهر به دست انقلابیون تسخیر شد و این فتح در حکم نتیجۀ قطعی انقلاب فرانسه بود، هزاران هزار جمعیت هنگام صبح متوجه کاخ انوالید شدند و سپس برای به دست آوردن اسلحه به باستیل روی نهادند، در برابر انبوه جمعیت مقاومتی چندان نشد، فقط چندین تیر تفنگ و چند گلولۀ توپ رها شد، در میان این جمعیت زنان بسیاری نیز وجود داشتند، صورتی که از نتیجۀ نبرد باستیل به دست آمده، 98 تن مقتول و 68 تن مجروح را نشان میدهد، روز تسخیر باستیل اکنون از اعیاد بزرگ ملی فرانسه محسوب میشود
لغت نامه دهخدا
(سِ لِ)
استیلن. دم که از نیم سوختۀ زغال سنگ و آهک مکلس گیرند
لغت نامه دهخدا
نام مجمع الجزایری میان امریکای شمالی و جنوبی، و آن بمجمع الجزایر آنتیل بزرگ و مجمع الجزایر آنتیل کوچک منقسم است، سکنۀ مجموع آن 8400000 تن، محصول آن قند و شراب رم و قهوه است، جزایر عمده آنتیل بزرگ کوبا، ژامائیک (جامائیکا) و هائی تی است و جزایر مهم آنتیل کوچک بارباد، گادولوپ، مارتی نیک، سن مارتن، سن لوسی، تری نی ته و غیره است، آتش فشانیها و زلزله ها در این جزایر بسیار روی دهد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پستیش
تصویر پستیش
فرانسوی ساختگی، کلاه گیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستیم
تصویر آستیم
چرک وجراحت، ورم
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی از جامه که دست را پوشد ازبن دوش تا بند دست، آن قدر چیز که در آستینگنجد، طریقه راه، دهانه خیک و مشک و مانند آن. یاآستین بر گناه کسی کشیدن، او را عفو کردن، یا تبریز کردن از آستین کوتاه کردن دست تطاول. یا در آستین کردن، نفع بردن سود بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستیلن
تصویر آستیلن
گازی که برای روشنائی وجوشکاری فلزات به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسپتیک
تصویر آسپتیک
پاک از زبانزد های پزشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپتال
تصویر آپتال
فرانسوی بی گلبرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیستیل
تصویر پیستیل
فرانسوی مادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیل
تصویر استیل
طرز و روش، نوعی ظروف فلزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
دیگ بزرگ مسی، دیگ خزانه حمام، پاتله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاتیل
تصویر پاتیل
سیاه مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستیم
تصویر آستیم
چرک زخم، جراحت، زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستیم
تصویر آستیم
دهانه ظروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستین
تصویر آستین
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، مقدار چیزی که در آستین جا شود، طریقه، راه
آستین بالا زدن: کنایه از همت کردن، اقدام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیل
تصویر استیل
((اِ))
شکل، فرم، اندازه، نوعی مبل به سبک قدیم فرانسه، شیوه ای (معمولاً منحصر به فرد) در انجام مهارت های ورزشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیل
تصویر استیل
((اِ))
فولاد ضدزنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آپتال
تصویر آپتال
بی گلبرگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسپتیک
تصویر آسپتیک
پاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستیلن
تصویر آستیلن
جوشین
فرهنگ واژه فارسی سره
سبک، پولاد، فولاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیگ، سیاه مست
فرهنگ واژه مترادف متضاد