جدول جو
جدول جو

معنی آستیم

آستیم
چرک زخم، جراحت، زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند
تصویری از آستیم
تصویر آستیم
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آستیم

آستیم

آستیم
ورم و آماسی که در زخم و جراحت پیدا شود، زخم و جراحتی که در اثر سرما چرک و ورم کند
آستیم
فرهنگ فارسی عمید

آستیم

آستیم
چرک، ریم، ستیم، هَو، سیم در جراحت، آستین، دهان ظروف و اوانی، (برهان)، اَستر یا آستر، (فرهنگ محمد هندوشاه از شعوری)
لغت نامه دهخدا

آستین

آستین
قسمتی از جامه که دست را پوشد ازبن دوش تا بند دست، آن قدر چیز که در آستینگنجد، طریقه راه، دهانه خیک و مشک و مانند آن. یاآستین بر گناه کسی کشیدن، او را عفو کردن، یا تبریز کردن از آستین کوتاه کردن دست تطاول. یا در آستین کردن، نفع بردن سود بردن
فرهنگ لغت هوشیار

آستین

آستین
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
آستین افشاندن: اشاره کردن، اجازه دادن، رخصت دادن، برای مِثال به یغما ملک آستین برفشاند / وز آنجا به تعجیل مرکب براند (سعدی - ۱۰۸) پشت پا زدن، ترک و انکار کردن، فروگذاشتن، اظهار کراهت و بیزاری کردن، برای مِثال طمع مدار که از دامنت بدارم دست / به آستین ملالی که بر من افشانی (سعدی۲ - ۵۹۷) عفو، بذل و بخشش، اظهار محبت، تحسین، برای مِثال سخن گفت و دامان گوهر فشاند / به نطقی که شاه آستین برفشاند (سعدی۱ - ۴۶)
آستین بالا زدن: آستین برچیدن، آستین برزدن، آستین برنوشتن، کنایه از آماده شدن برای کاری
آستین
فرهنگ فارسی عمید

آستین

آستین
قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، مقدار چیزی که در آستین جا شود، طریقه، راه
آستین بالا زدن: کنایه از همت کردن، اقدام کردن
آستین
فرهنگ فارسی معین

استیم

استیم
آستین، آستین جامه، دهانۀ ظرف چرمی که با نخ بسته می شود مانندِ دهانۀ خیک، برای مِثال خیز و پیش آر از آن می خوش بوی / زود بگشای خیک را استیم (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۸۰)
استیم
فرهنگ فارسی عمید