جدول جو
جدول جو

معنی آویزه - جستجوی لغت در جدول جو

آویزه
چیزی که به چیز دیگر آویخته شده، آویخته، گوشواره، گردن بند، گوشواره، در علم زیست شناسی آپاندیس
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
فرهنگ فارسی عمید
آویزه
(دَبْ بَ / بِ)
گوشوار. گوشواره. قرطه:
ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی
خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی
تو مردم دیده ای نه آویزۀ گوش
از گوش بدیده آ که در دیده بهی.
کمال اسماعیل.
نخشبیهای وی از گوهر پاک
کرد یاقوت تر آویزۀ تاک.
جامی.
در نظم من در سراسر جهان
شد آویزۀ گوش شاهنشهان.
هاتفی.
و بیشتر این کلمه به معنی الماس و دیگر گوهرهای ثمین است که بحلقۀ گوشواره آویزند یا در نگین دان آن نشانند.
- آویزۀ گوش کردن گفته ای را، آن را فراموش نکردن. از آن پند و عبرت گرفتن. هماره بدان کار کردن
آپاندیس. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
آویزه
گوشواره، گوشوار
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
فرهنگ لغت هوشیار
آویزه
((زِ))
گوشواره، آپاندیس
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
فرهنگ فارسی معین
آویزه
آپاندیس
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
فرهنگ واژه فارسی سره
آویزه
گوشوار، گوشواره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آویده
تصویر آویده
(دخترانه)
مشتاق، خواهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آویژه
تصویر آویژه
(دخترانه)
خاص و خالص، پاک و پاکیزه، معشوق، دلبر، خاص، خالص
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آویشه
تصویر آویشه
(دخترانه)
آویشن،گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخه های فراوان و گلهای سفید یا صورتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آویژه
تصویر آویژه
ویژه، خاص، خالص، یار و دوست نزدیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
آمیخته، مخلوط، مزاج، طبیعت، آمیزش، اختلاط، امتزاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آویزش
تصویر آویزش
پیوستگی، بستگی، آویختگی، آویخته بودن، درآویختگی در جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، داروش، سگ پستان، دارواش، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، مویزج عسلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوازه
تصویر آوازه
صیت، شهرت، برای مثال به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان / سه کس برند رسول و غریب و بازرگان (سعدی - ۷۵۱)، بانگ، صوت، نغمه
فرهنگ فارسی عمید
(ژَ / ژِ)
ویژه. خاص. خالص. بحت، مجازاً، دلبر. معشوق، آویزه. پاکیزه، شراب انگوری
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام دژی بترکستان که پرموده پسر ساوه شاه گنج خویش در آن نهفت و پس از شکست یافتن از بهرام چوبینه در آن تحصن جست:
دژی داشت پرموده آوازه نام
از آن دژ بدی ایمن و شادکام
چو کین پدر در دلش تازه شد
از آنجایکی سوی آوازه شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
آوا. آواز. صوت:
دل چو خم چند برآوازه نهی
ناید آواز جز از خم ّ تهی.
جامی.
مشو غافل ز گردیدن که روزی در قدم باشد
همین آوازه می آید ز سنگ آسیا بیرون.
صائب.
، خبر. آگاهی. اطلاع:
بدین آوازه هرجائی که شاهیست
بغایت ناشکیب و بی قرار است.
مسعودسعد.
ناگه یارم بی خبر و آوازه
آمد بر من بلطف بی اندازه
گفتم که چو ناگه آمدی عیب مکن
چشم تر و نان خشک و روی تازه.
محمد بن یحیی ̍.
، صیت و شهرت مطلق. ذکر. چاو. (زمخشری). چو:
بر اینگونه بر نام وآوازه رفت
ازیرا که او را پسر بود هفت.
فردوسی.
و نام و آوازۀ عهد همایون... بر امتداد ایام و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه).
آوازه فراخ شد بعالم
درگاه تو را به تنگ باری.
خاقانی.
در آن سال آوازه بود. (تاریخ طبرستان). و هم در آن مدت آوازه افتاد که خوارزمشاه... فرمان یافت. (تاریخ طبرستان).
چو بهمن بزابلستان خواست شد
چپ افکند آوازه وز راست شد.
سعدی.
بنیکی و بدی آوازه در بسیط جهان
سه کس برند، غریب و رسول و بازرگان.
سعدی.
، شهرت نیک. صیت و ذکر جمیل. نام نیک. نام آوری. نام:
مر او را سزد گر گواهی دهند
که معنی ّ و آوازه اش همرهند.
سعدی.
که حاتم بدان نام و آوازه خواست
ترا سعی و جهد ازبرای خداست.
سعدی.
ور آوازه خواهی در اقلیم فاش
برون حله کن گو درون حشو باش.
سعدی.
فضل باید برای آوازه
اصل ناید برون ز دروازه.
مکتبی.
، شهرت بد. بدنامی:
زنامهربانی که در دورتست
همه عالم آوازۀ جور تست.
سعدی.
کی آنجا دگر هوشمندان روند
چو آوازۀ رسم بد بشنوند؟
سعدی.
، غناء. نوا. سرود. صوت حسن، زمزمه، نغمه. آهنگ. لحن. آواز.
- آوازه خوان، مغنی. مغنیه.
- آوازه شدن، مشهور گشتن. مایۀ عبرت گشتن: فان گفت هرگز مباد که من بر ملک برتری جویم و ترا چون بنده ام ایستاده بفرمان و اگر ملک چنین سخن گوید و فرماید خویشتن بسوزم تا در جهان آوازه شوم. (مجمل التواریخ).
- آوازه گشتن، آواز گشتن. شهرت یافتن. مشهور شدن. سمر گشتن.
- ، مجازاً، درگذشتن. مردن.
- شش آوازه، سلمک. شهناز. مایه. نوروز. گردانیا (؟). گردانیه. گوشت
لغت نامه دهخدا
(زِ)
جنگ:
بدانست کو را ز شاه بلند
ز رزم و ز آویزش آید گزند.
فردوسی.
سخن گفتن اکنون نیاید بکار
گه جنگ و آویزش و کارزار.
فردوسی.
بر این گونه تا خورز گنبد بگشت
وز اندازه آویزش اندرگذشت.
فردوسی.
بدان گیتی ارچندشان برگ نیست
همان به که آویزش و مرگ نیست.
فردوسی.
دو پایش فروشد بیک چاه سار
نبد جای آویزش و کارزار.
فردوسی.
چو خورشید بر چرخ گردان بگشت
از اندازه آویزش اندرگذشت.
فردوسی.
هر دو لشکر بجنگ مشغول شدند و آویزشی بود که خوارزمشاه گفت در مدت عمر چنین یاد ندارد. (تاریخ بیهقی)، علقه. علاقه. تعلق. پیوستگی. بستگی:
قدم را با حدوث آویزشی نیست
و گر آویزش است آمیزشی نیست.
عطار.
، در بیت ذیل محتمل است کلمه آویختن، بر دار کردن، یا مؤاخذه و بازپرس کردن یا سزا دادن باشد:
ز کارآگهان موبدی نیک خواه
چنان بد که برداشت روزی بشاه (انوشیروان)
که گاهی گنه بگذرانی همی
به بد، نام آنکس نخوانی همی
هم آن را دگرباره آویزش است
گنهکاراگرچند با پوزش است...
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ زَ)
مصغر حوزه. (معجم البلدان). رجوع به حوزه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ زَ)
قصبه ای است بخوزستان، گروهی ازمحدثان بدین قصبه منسوبند. (از منتهی الارب). شهرکی است از اقلیم خوزستان بر دوازده فرسنگی اهواز. (ابن خلکان). روستای بزرگی است در نواحی بصره. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
شراب انگور و می. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
آویشن. سعتر:
آویشه خوری چو نیم مثقال
بیرون برد از تن تو بلغم
نیکو بود از برای معده
قوت یابد از او جگر هم
فارغ کندت ز درد سینه
تشویش سپرز را کند کم.
یوسفی طبیب
لغت نامه دهخدا
(تُ زَ)
به لغت بربر بیگاریی که شامل شخم زدن زمینهای کشاورزی به مدت یک روزو به وسیلۀ افراد یک قبیله انجام می گیرد و این حق برای تمام مالکان و اجاره کنندگان املاک شناخته شده است.... (از دزی ج 1 ص 155). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
آمیخته، مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویژه
تصویر آویژه
خاص خالص، جمع آویژگان، معشوق دلبر، جمع آویژگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزش
تصویر آویزش
عمل آویختن، علقه علاقه تعلق پیوستگی، جنگ نبرد مبارزه
فرهنگ لغت هوشیار
صوت آوا آواز، نغمه ترانه نوا، هر یک از دستگاههای اصلی موسیقی، خبر آگاهی اطلاع، صیت شهرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
مویزک عسلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزش
تصویر آویزش
((شُ دَ))
آویختن، تعلق، پیوستگی، جنگ، نبرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
((زِ))
آمیخته، مخلوط، کسی که ریش جوگندمی دارد. آمیژه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویژه
تصویر آویژه
((ژِ))
ویژه، خالص، معشوق، یار یا دوست نزدیک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوازه
تصویر آوازه
((زِ))
صیت، شهرت، صوت، آوا، نغمه، ترانه، شایعه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
تلفیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوازه
تصویر آوازه
معروفیت، شهرت
فرهنگ واژه فارسی سره