جدول جو
جدول جو

معنی آوردجوی - جستجوی لغت در جدول جو

آوردجوی(رَ دَ / دِ)
جنگجوی. مبارز:
جهان گشت پر گرد آوردجوی
ز خون خاست در جای ناورد، جوی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
آوردجوی
جنگجوی، مبارز
تصویری از آوردجوی
تصویر آوردجوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوردجو
تصویر آوردجو
جنگ جو، جنگاور، آوردخواه، برای مثال جهان گشت پرگرد آوردجوی / ز خون خاست در جای ناورد، جوی (اسدی - لغت نامه - آوردجوی)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ بَ زَ)
ناوردجو. رجوع به ناوردجو شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
درخور آوردن. ازدر آوردن، آنچه باید آوردن:
ز پوشیدنی هم ز آکندنی
ز هرسو بیاورد آوردنی.
فردوسی.
کنیم از سر آباد با خوردنی
بیاریم هر چیز آوردنی.
فردوسی.
گیاشان بود زآن سپس خوردنی
بپویند هر سو به آوردنی.
فردوسی.
ز پوشیدنی ّ و ز گستردنی
ز هر چیز کآن هست آوردنی.
فردوسی.
یکی چاره ای ساخت درخوردنی
بیاورد هر گونه آوردنی.
فردوسی.
، واردات، مقابل صادرات:
ز ماهی بدیشان همه خوردنی
ز جائی نبد راه آوردنی.
فردوسی.
، هدیه. ارمغان. پیشکش. حمل:
گذرها که راه دلیران بده ست
ببینیم تا چند ویران شده ست
کنیم از سر آباد، با خوردنی
بیائیم و آریمش آوردنی.
فردوسی.
ز آوردنیهای شاهانه نیز
در آن عرضه گه برد بسیار چیز.
هاتفی
لغت نامه دهخدا
(وَ چَ)
دهی از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، در 8 هزارگزی جنوب مراغه. جمعیت آن بالغ بر 2716 تن است و آب آن از رود خانه چکان و قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آورد جوی
تصویر آورد جوی
جنگجوی، مبارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرمجوی
تصویر آزرمجوی
باشرم با عفت با آزرم، با تقوی بافضیلت، دادور با نصفت عادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردنی
تصویر آوردنی
در خور آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردجو
تصویر آوردجو
((وَ))
آوردجوی، جنگجو، جنگاور، آوردخواه
فرهنگ فارسی معین