جدول جو
جدول جو

معنی آهرمهره - جستجوی لغت در جدول جو

آهرمهره(هََ مُ رَ / رِ)
آهارمهره
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذرمهر
تصویر آذرمهر
(دخترانه و پسرانه)
محبت خورشید، مهربانی خورشید، مرکب از آذر+ مهر، نام یکی از موبدان ساسانی و همچنین یکی از هفت آتشکده بزرگ ایرانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرمهره
تصویر خرمهره
نوعی مهرۀ درشت و بی ارزش، به رنگ سفید یا آبی که بر گردن اسب و خر می بندند، برای مثال اگر ژاله هر قطره ای در شدی / چو خر مهره بازار از او پر شدی (سعدی۱ - ۱۰۳)، نوعی بوق کوچک از جنس صدف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرمهره
تصویر زهرمهره
سنگ پادزهر، نوعی سنگ که از کیسۀ صفرای بز کوهی یا گاو کوهی به دست می آوردند و آن را به طور خوراکی یا مالیدنی در مداوای سم خوردگی و معالجۀ سم حشرات گزنده یا زهر مار به کار می بردند، حجرالتیس، حجرالسّمّ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ / رِ)
مهره ای است که با مار می باشد و آن را از قفای سر او بر می آورند و آن سبز رنگ است و خاکستری رنگ هم می شود. (برهان). مهره ای باشد که از سر مار بیرون آرند. (آنندراج). مهره ای که در کلۀ مارهای بزرگ که گاه سیاه و گاه خاکستری رنگ است و دارای سه خط می باشد. (ناظم الاطباء). استخوانی خرد که گویند از سر مار بیرون کنند و غربال بندان با آن جادویی کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیرونی در الجماهر ذیل ’خرز الحیات’ آرد: به فارسی مارمهره نامند و از دو جهت آن را به مار نسبت کنند یکی از جهت آنکه مار گزیده را مفید باشد و دیگر آنکه از مار بدست آید... (از الجماهر ص 207). مار مهره را حجرالحیه خوانند در سر بعضی از ماران بود شکلش مانندفندق بود به درازی مایل، لونش رمادی باشد و بر آن خطوط بود. خاصیتش بر سر زخم مار گزیده نهند در او چسبد و زهر از او بیرون آرد. (نزهه القلوب) :
بس مبصر که مارمهره خرید
مهره پنداشت، مار در سله دید.
نظامی.
- امثال:
مار مهره هر ماری ندارد. (امثال و حکم، ج 3 ص 1387).
، پازهر را نیز گویند. (برهان). و نیز به معنی فادزهر. (آنندراج). و رجوع به پازهر و پادزهر و حجرالحیه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان که در 24هزارگزی جنوب باختر تویسرکان واقع و جایی کوهستانی است و 113 تن سکنه دارد و از چشمه ها مشروب میشود. محصول عمده اش غلات دیمی، کتیرا و مختصری انگور است. در آمار به نام ابوهریره احصاء شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ مُ رَ)
نام یکی از دروازه های بخارا در پیش از اسلام که بعداً به در بنی اسد مشهور گشت و این در پس از در بنی سعد قرار داشت. (از شرح احوال و آثار رودکی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(ذَ مِ)
نام آتشکدۀ نخستین از هفت آتشکدۀ بزرگ ایرانیان. (از جهانگیری). و ظاهراً اصل آن آذر برزین مهر است: شب سوم باز چنین دید که آذرفرنبغ و آذرگشسب و آذر برزین مهر ب خانه ساسان فروزانند. (کارنامۀ اردشیر)
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ رَ / رِ)
سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
ز فریاد خرمهره و گاودم
علی اللّه برآمد ز روئینه خم.
نظامی.
برآورد خرمهره آواز شیر
دماغ از دم گاودم گشت سیر.
نظامی (از آنندراج).
ز خرمهره ها مغز پرداخته
زمین کوه از سر برانداخته.
نظامی (از آنندراج).
، خرمک. مهره های بزرگ کم قیمت که بر گردن خر بندند. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری). خرز. پل چی. (یادداشت بخط مؤلف) :
ببین باری که تا ایشان چه گفتند
بدل یاقوت یا خرمهره سفتند.
ناصرخسرو.
در بخرمهره کجا ماند و دریا بغدیر؟
سنائی.
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار؟
سنائی.
در چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خرمهره ای و تائی نان.
سنائی.
بند سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت سست
کآن همه خر مهره بود وین همه درّ ثمین.
خاقانی.
گاو که خرمهره بدو درکشند
چونکه بیفتد همه خنجر کشند.
نظامی.
چه خوش گفت خرمهره ای در گلی
چو برداشتش پرطمع جاهلی...
سعدی (بوستان).
این چه ارزد دو سه خرمهره که در سلۀ اوست
خاصه اکنون که بدریای گهر بازآمد.
سعدی.
کسی کو می تواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره در گفت ؟
امیرخسرو.
تو گوهر بین و از خرمهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر.
حافظ.
آه آه از دست صرافان گوهرناشناس
هر زمان خرمهره را با در برابر می کنند.
حافظ.
، خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا شود. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ مُ رَ / رِ)
گلوله ای از پر و جز آن که مرغان شکاری از معده برمی آورند. گروهه ای باشد از پر و غیره که جانوران شکاری مثل شاهین و باز و امثال آنها از معده برمی آورند و آنرا بترکی اوخشی میگویند. (تتمۀ برهان).
- پرمهره کردن، خوردن جوارح طیور پر را برای اصلاح و تنقیۀ معده
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
تیغ مهره: رباط چهارم از خارمهرۀ گردن رسته است. (ذخیرۀخوارزمشاهی). و رباط جفت نخستین از خارمهرۀ دوم رسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و جفت چهارم را رباطهااز خار مهرۀ دوم رسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(زَ مُ رَ / رِ)
مهره ای باشد که بدان دفع زهر افعی و غیره کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). مهره ای که بدان زهر دفع کنند. (فرهنگ رشیدی). مهره ای که بدان علاج زهر کنند و آن را زهرکش نیز خوانند. (انجمن آرا) (از آنندراج). سنگ پازهر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ مُ رَ / رِ)
مهره ای از گوهر، مهره ای که در مغز مار باشد، گویند به دست هرکس افتد دولت او زایل نشود. (بهار عجم) (آنندراج) :
بجز خامه ات کآورد در پدید
گهرمهرۀ مار أرقم که دید.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
عمل آهار زدن و سپس با مهره روشن و صیقلی کردن: کاغذ آهارمهره دار. وفعل آن آهارمهره کردن و آهارمهره زدن است. ترزیز
لغت نامه دهخدا
(کَزْیْ)
آواز میش. (منتهی الارب). اسم صوت الضأن. (اقرب الموارد) ، خندۀ بیهوده. (منتهی الارب). خندیدن به باطل. (اقرب الموارد). رجوع به هرهر و هرهر کردن شود، اسم بانگ شیر بیشه. (منتهی الارب). زئیر الاسد. (اقرب الموارد) ، بر آب خواندن و آوردن گوسفند را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جنبانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ستم و دست درازی نمودن. (منتهی الارب). تعدی بر کسی. (اقرب الموارد) ، حکایت کردن از بانگ هندیان در جنگ. (منتهی الارب). حکایت صوت هند در حرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آهر مهره
تصویر آهر مهره
عمل آهار زدن و سپس با مهره روشن و صیغلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ای است که با مار میباشد و آن را از قفای سر او بر میاورند و آن سبزرنگ است و خاکستری رنگ هم میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مهره ای از گوهر، مهره ای که گویند در مغز مار است و بدست هر کس افتد خوشبخت گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه مهره
تصویر سه مهره
سه طاس که در قدما در بعضی اقسام بازی نرد به کار میبردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهار مهره
تصویر آهار مهره
عمل آهار زدن و سپس با مهره روشن و صیغلی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهار مهره
تصویر آهار مهره
((مُ رِ))
آهار زدن و با مهره روشن و صیقلی کردن
فرهنگ فارسی معین
((خَ مُ رِ))
نوعی مهره درشت به رنگ سفید یا آبی که آن را بر گر دن خر و اسب و استر آویزند، نوعی بوق
فرهنگ فارسی معین
خرمهره بی ارزش است و در خواب نیز نماینده چیزها و کارهای باطل و بیهوده قرار میگیرد. بازی کردن با خر مهره خود فریبی است. آویختن خر مهره به دست و بازو و گردن نشان آن است که به چیزهای باطل مباهات می کنید یا غلو می نمائید و خود را غیر از آن چه هستید نشان می دهید. ریا می کنید و لاف می زنید. اگر ببینید به گردن سگ خویش خرمهره می بندید دوست خود را فریب می دهید. اگر ببینید به گردن گربه خویش خر مهره می آویزید همسر خویش را گول می زنید یا زنی دیگر از شما فریب می خورد و دروغ می شنود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب