جدول جو
جدول جو

معنی آنورمال - جستجوی لغت در جدول جو

آنورمال
پادسرشت، ناهنجار
تصویری از آنورمال
تصویر آنورمال
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرمال
تصویر نرمال
به طریق و روش معمول، به هنجار، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
فرارکننده. (ناظم الاطباء).
- وردار و ورمال، آنکه چیزی را برمیدارد و فرار میکند. (ناظم الاطباء).
- ورمال آقا را دمش دادن، چیزی را برداشتن و بردن و خوردن. چپو کردن. سر خوراکی ریختن و یک باره آن را تمام کردن. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- ورمال زدن یا ورمال کردن، گریختن از ترس
لغت نامه دهخدا
(نُرْ)
به هنجار. (لغات فرهنگستان). نرمال. طبیعی. رجوع به نرمال شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رُ)
از یونانی آن روسما، اتّساع، بیماری اتّساع شرایین یا قلب
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار. دارای 245 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمۀ کیله. محصول آنجا برنج، مرکبات و جالیزکاری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه، حرکت بااحتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی، غالباً کورمال کورمال (به تکرار) استعمال شود، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کورمال رفتن، کورمالی کردن و کورمال کورمال شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
به هنجار. طبیعی. عادی. معمولی. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(دَ کُ)
نومالیده. تازه مال:تریاک نومال، تریاکی که به تازگی مالیده شده است
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
نودولت. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). به تازگی صاحب مال و منال شده: با شیخان و نومالان... صحبت مدارید. (عبید زاکانی از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
بروش و طریق معین و معمول
فرهنگ لغت هوشیار
غده مشکل از خون که غالبا به شریان مربوطست و محتویات آن ممکنست خون مایع یا خون منعقد باشد آنوریسما انوریسما آنورسما انوریسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
ورمال آقا را دمش دادن، چیزی را برداشتن و بردن و خوردن چیوکردن سر خوراکی ریختن و یکباره آنرا تمام کردن، یا وردار و ورمال. آنکه چیزی را بر میدارد و فرار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنوال
تصویر آنوال
بنگرید به انوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنرمال
تصویر آنرمال
فرانسوی پاد سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
((نُ))
طبیعی، عادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورمال
تصویر ورمال
((وَ))
وردارنده و ورمالنده، کسی که پول یا مال اشخاص را بالا می کشد، مال مردم خور
ورمال آقا را دمش دادن: چیزی را برداشتن و بردن و خوردن، چپو کردن، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورمال
تصویر کورمال
حرکت با احتیاط و دست مالیدن به اطراف در تاریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنرمال
تصویر آنرمال
((نُ))
نابهنجار، غیرعادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنوال
تصویر آنوال
دهشمندان، دهش ها، سالانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرمال
تصویر نرمال
به هنجار، بهنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
طبیعی، عادی، معمولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قایق کوچک ماهی گیری مخصوص صید رودخانه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
به علت تاریکی مطلق، با لمس کردن دست و تکیه به دیوار راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
مورب
فرهنگ گویش مازندرانی