جدول جو
جدول جو

معنی آمی - جستجوی لغت در جدول جو

آمی
آمیوس، زنیان، نانخواه، نانخه، نانوخیه، نغن، نغن خلان، نغن خوالان، جوانی، کمون ملوکی
لغت نامه دهخدا
آمی
نانخواه، نانخه، جوانی
تصویری از آمی
تصویر آمی
فرهنگ لغت هوشیار
آمی
آمو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمین
تصویر آمین
(دخترانه و پسرانه)
قبول کن، بپذیر، چنین باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
جاندار تک سلولی از ردۀ آغازیان که در آب های شیرین و جاهای مرطوب زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیغ
تصویر آمیغ
آمیزش، آمیختن، مباشرت، نزدیکی کردن، جماع، برای مثال بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی - ۲۴۲)
آمیخته، پسوند متصل به واژه به معنای ممزوج مثلاً زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ، برای مثال آه از این جور بدزمانۀ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی - ۵۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمین
تصویر آمین
اجابت کن، بپذیر، چنین باد. معمولاً بعد از دعا می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیز
تصویر آمیز
آمیختن، پسوند متصل به واژه به معنای آمیخته با، برای مثال خشم آمیز، عبیرآمیز، مردم آمیز، مشک آمیز، دلم رمیدۀ لولی وشی ست شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز (حافظ - ۵۳۶)، نزدیکی کردن، مقاربت، جماع، همنشینی، دوستی، مراوده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ می ی)
صورتی از شامی و شأمی منسوب به شام باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به شامی شود
لغت نامه دهخدا
(زُ می ی)
از زآم (بمعنی مرگ). قتّال. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). رجوع به زآم و زأم شود
لغت نامه دهخدا
آمیغ، مباشرت، صحبت، آرمش با، نزدیکی با، وقاع، معاشرت، آمیزش، (برهان)، مخلوط کردن دو چیز یا زیاده با یکدیگر، (برهان)
لغت نامه دهخدا
به معنی آمیزنده، در کلمات مرکّبه، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن:
امرد آنگه که خوبروی بود
تلخ گفتار و تندخوی بود
چون بریش آمد و بلعنت شد
مردم آمیز و صلح جوی بود،
سعدی،
،
به معنی آمیخته، چون در آتش آمیز، حسرت آمیز، خشم آمیز، خصومت آمیز، دردی آمیز، زهرآمیز، شکرآمیز، شهدآمیز، شهوت آمیز، طعن آمیز، عبیرآمیز، عنبرآمیز، غم آمیز، غمان آمیز، فرقت آمیز، کذب آمیز، کفرآمیز، مشک آمیز، مصلحت آمیز، نوش آمیز و جز آن:
مرا طبع نشگفت اگر تیز گشت
به پیری چنین آتش آمیز گشت،
فردوسی،
دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز، (گلستان)،
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
که صاف این سرخم جمله دردی آمیز است،
حافظ،
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز،
حافظ،
میان جعفرآباد و مصلی
عبیرآمیز می آید شمالش،
حافظ،
درنزههالقلوب حمداﷲ مستوفی عبارت ذیل آمده است: جص، خاک رنگ آمیز است که بقوت آفتاب گچ شود - انتهی، و معنی آن بر نگارنده معلوم نشد، شاید نظایر دیگری پیدا شود و معنی روشن گردد،
و رجوع به آمیغ شود
لغت نامه دهخدا
آمیز، (برهان)
لغت نامه دهخدا
رجوع به آمص شود
لغت نامه دهخدا
آمیزش، خلطه، مخالطت، امتزاج، مزج، خلط، بضاع، مباضعه، مباشرت، مجامعت، وقاع:
چو آمیغ برنا شد آراسته
دو خفته سه باشند برخاسته،
عنصری،
بسی گرد آمیغ خوبان مگرد
که تن را کند سست و رخساره زرد،
اسدی،
چو برداشت دلدار از آمیغ جفت
بباغ بهارش گل نوشکفت،
اسدی
لغت نامه دهخدا
در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن، آمیخته و ممزوج و آمیز باشد:
همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او
شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود،
رودکی،
ای از این جوربد، زمانۀ شوم
همه شادی ّ او غمان آمیغ،
رودکی،
بود شادیش یک سر انده آمیغ،
(ویس و رامین)،
دم مشک از مغز پرمیغ شد (کذا)
دل میغ از او عنبرآمیغ شد،
اسدی،
سخن آرایان در وصل سرایند سخن
فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم،
سوزنی،
بحری است کفش که ماهیش تیغ
بر ماهی بحر گوهرآمیغ،
خاقانی،
سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو
ای بگفته لاف کذب آمیغ تو،
مولوی،
زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ
با خویشتن آی تا نباشی باری
نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ،
؟
،
حقیقت، مقابل مجاز، (برهان)، و رجوع به آمیز شود
لغت نامه دهخدا
(آمْ می)
جمع واژۀ آم ّ. قصدکنندگان
لغت نامه دهخدا
(آمْ می / آ می)
از آمن، نام خدای مصریان، برآور! بپذیر! چنین باد! مستجاب کن ! استجابت، اجابت فرما! قبول کن دعای مرا! درگیر فرمای ! باجابت مقرون باد! تراج (؟) :
گر در نماز شعرش برخوانی
روح الامین کند ز پست آمین.
ناصرخسرو.
تهنیت کرد شاه را قدسی
کرد روح الامین، براو آمین.
مسعودسعد.
سخن بلند کنم تا برآسمان گویند
دعای دولت او را فرشتگان آمین.
سعدی.
- آمین ثم آمین، چنین باد و چنین تر باد. همچنین باد، همچنین تر باد
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمیز
تصویر آمیز
مباشرت، صحبت، آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تک یاخته جانور یک سلولی از رده ریشه پائیان که هم در آبهای شیرین و هم در آبهای دریا میزید حرکت و تغذیه وی بوسیله پاهای کاذب است. پروتوپلاسم آنها برهنه و بدون پوسته خارجی است
فرهنگ لغت هوشیار
آمیزش مزج خلط، مباشرت مجامعت آرمش با، در بعضی کلمات مرکب بمعنی (آمیخته) و ممزوج و آمیز آید: نوش آمیغ غم آمیغ گوهر آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمین
تصویر آمین
قصد کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جاندار ذره بینی تک سلولی از رده آغازیان که در آب های شیرین و جاهای مرطوب و در آب حوض ها پیدا می شود. نوعی از آن در روده انسان تولید می گردد و باعث اسهال خونی می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمین
تصویر آمین
کلمه ای است که پس از دعا گویند، به معنی برآور! بپذیر! اجابت کن !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیغ
تصویر آمیغ
آمیزش، مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می دهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیغ پژوهی
تصویر آمیغ پژوهی
حقیقت طلبی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیزش
تصویر آمیزش
ترکیب، اختلاط، مقاربت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیزه
تصویر آمیزه
تلفیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیزه ای
تصویر آمیزه ای
تلفیقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیخته
تصویر آمیخته
مرکب، مخلوط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیغ
تصویر آمیغ
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمین
تصویر آمین
ایدون باد، چنین باد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیب
تصویر آمیب
تک یاخته، تک سلولی
فرهنگ واژه فارسی سره
آرمش، مباشرت، مجامعت، آمیزش، خلط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
علف چشمه گیاه مورد علاقه ی پرندگان آبزی بولاغ اوتی
فرهنگ گویش مازندرانی