جدول جو
جدول جو

معنی آمرغ - جستجوی لغت در جدول جو

آمرغ
مایه، مقدار، قدر، قیمت، ارج، ارز، برای مثال نداند دل آمرغ پیوند دوست / بدانگه که با دوست کارش نکوست (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)، خلاصه، ذخیره، بهره، اندکی از چیزی، برای مثال از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ / در کیسه نمانده ست بر من مگر آخال (کسائی - ۴۱)
تصویری از آمرغ
تصویر آمرغ
فرهنگ فارسی عمید
آمرغ
(مُ)
مقدار. قدر. ارز. ارج. محل. وزن. منزلت. قیمت. آب. خطر. بها:
جوان تاش پیری نیامد بروی
جوانی بی آمرغ نزدیک اوی.
ابوشکور.
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
ابوشکور.
، قلیل. اندک. یسیر. ناچیز:
از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست بمن بر مگر آخال.
کسائی.
، نفع. سود. فائده، مجازاً:
بیکی دلو سیر گردد مرغ
صد درم مر مرا شود آمرغ.
سنائی.
، همت. مقصود عالی. کمال مطلوب. غایت و جدوای معنوی:
بدو گفت جم کی بت مهرچهر
ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر
ز شاهانی ار پیشه ور گوهری
پدر برزگر داری ار لشکری
که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت و درود
بچیزفراوان بوند این دو شاد
ندارند آمرغ مردم نژاد
سپاهی بمردی نماید هنر
بود پادشازادگان را گهر
تو زین چار گوهر کدامی بگوی
دلم را ره شادمانی بجوی
بت زابلی گفت کز این چهار
نیم من جز از تخمۀ شهریار.
اسدی.
، ذخیره و مایه. حصّه. اصل و زبده و خلاصۀ هر چیز. (برهان). بفتح میم نیز گفته اند. و معانی و ضبط اخیر ظاهراً همه از حدسهای مختلفی است که در بیت سنائی زده اند
لغت نامه دهخدا
آمرغ
مقدار، قدر، ارز، نفع، سود، فایده، همت، مقصود عالی، کمال مطلوب، اندک کم
فرهنگ لغت هوشیار
آمرغ
((مُ))
مقدار، مایه، ارج، نفع، سود، خلاصه، ذخیره، اندک، کم
تصویری از آمرغ
تصویر آمرغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرغ
تصویر مرغ
چمن، سبزه، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و دراز و ساقۀ زیرزمینی گره دار که از هر گره آن ریشه هایی کوچک در زمین فرومی رود و به سرعت در زمین پخش می شود، فریز، فرزد، بیدگیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغ
تصویر مرغ
جانوری از خانوادۀ ماکیان که برای استفاده از گوشت یا تخمش پرورش می یابد، مرغ خانگی، پرنده
مرغ استخوان خوار: عقاب شکاری، هما
مرغ انجیرخوار: در علم زیست شناسی پرنده ای از راستۀ گنجشکان که انگور و انجیر می خورد، گوشت لذیذی دارد و آن را شکار می کنند
مرغ بارانی: در علم زیست شناسی پرنده ای ساحلی شبیه مرغابی با گردن و منقار کوتاه و بال های نوک تیز بلند
مرغ بهشتی: در علم زیست شناسی پرنده ای خوش خوان به اندازۀ کبوتر، از راستۀ سبک بالان که دارای پرهای صورتی رنگ است. نر آن در پهلوهایش پرهای دراز خوش رنگی دارد. بیشتر آن را به خاطر پرهای زیبایش شکار می کنند
مرغ بهمن: در علم زیست شناسی جغد
مرغ بی وقت: خروسی که بی وقت بخواند، خروس بی هنگام، کنایه از کسی که در زمان نامناسب کاری را انجام دهد برای مثال مرغ بی وقتی سرت باید برید / عذر احمق را نمی شاید شنید (مولوی - ۸۲)
مرغ توفان: مرغ طوفان، در علم زیست شناسی پرنده ای دریایی با بال های بلند و پرهای تیره رنگ که در جزیره ها زندگی می کند
مرغ طوفان: در علم زیست شناسی پرنده ای دریایی با بال های بلند و پرهای تیره رنگ که در جزیره ها زندگی می کند
مرغ چمن: در علم زیست شناسی بلبل
مرغ حق: در علم زیست شناسی جغد
مرغ خانگی: در علم زیست شناسی ماکیان
مرغ خوش خوان: در علم زیست شناسی بلبل
مرغ سحر: در علم زیست شناسی بلبل
مرغ سقا: در علم زیست شناسی پرنده ای آبزی و ماهی خوار با نوک دراز و پرهای سفید که قدش تا یک متر می رسد، در زیر گردن کیسه ای دارد که می تواند چند لیتر آب در آن جا بدهد و حمل کند. گاهی نیز ماهی هایی را که شکار می کند در آن کیسه ذخیره می کند، مادۀ آن ۴ یا ۵ تخم می گذارد
مرغ سلیمان: هدهد
مرغ شاخدار: در علم زیست شناسی نوعی مرغ خانگی با گوشتی لذیذ
مرغ شب آویز: در علم زیست شناسی جغد
مرغ شباویز: در علم زیست شناسی جغد
مرغ عشق: در علم زیست شناسی پرنده ای به اندازۀ گنجشک، با منقار خمیده و پرهای سبز، زرد یا خاکستری که همیشه با جفت خود زندگی می کند
مرغ عیسی: خفاش
مرغ مگس: در علم زیست شناسی پرنده ای کوچک با منقار باریک و بلند که از حشرات تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمر
تصویر آمر
امر کننده، امر دهنده، فرمان دهنده، فرمانده، کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
غلتیدن در خاک، از درد به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیغ
تصویر آمیغ
آمیزش، آمیختن، مباشرت، نزدیکی کردن، جماع، برای مثال بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی - ۲۴۲)
آمیخته، پسوند متصل به واژه به معنای ممزوج مثلاً زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ، برای مثال آه از این جور بدزمانۀ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی - ۵۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَغْ غِنْ)
مرغّی. رجوع به مرغی در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
آمیزش، خلطه، مخالطت، امتزاج، مزج، خلط، بضاع، مباضعه، مباشرت، مجامعت، وقاع:
چو آمیغ برنا شد آراسته
دو خفته سه باشند برخاسته،
عنصری،
بسی گرد آمیغ خوبان مگرد
که تن را کند سست و رخساره زرد،
اسدی،
چو برداشت دلدار از آمیغ جفت
بباغ بهارش گل نوشکفت،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رَ)
بکارٌ مرغ، شتران جوان کفک انداز از دهان، و آن را مفرد نیست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آروغ
لغت نامه دهخدا
(مُ مَرْ رِ)
ستور در خاک غلتنده. (ناظم الاطباء). مراغه کننده، در خاک غلطاننده ستور را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ رِ)
مرد بسیار سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام میوه ای بهندوستان شبیه به انبه
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
در خاک غلتیدن. (تاج المصادر بیهقی). در خاک گردیدن. (زوزنی). غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلتیدن چارپا در خاک. (از اقرب الموارد) : السقنقور یعض الانسان و یطلب الماء فان وجده دخل فیه و ان لم یجده بال وتمرغ فی بوله. (المرشد تمیمی، از ابن البیطار) ، پیچیدن بر خود از درد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دور شدن از بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انداختن لعاب از دهان، تمرغ الحیوان، تا دیر چرانیدن شتران را در مرغزار، دودله شدن در کار. یقال: تمرغ فی الامر، ای تردد، درنگ کردن. و قولهم تمرغ علی فلان، یعنی، درنگ کردن فلان، روغن مالیدن خود را و رخشان و لغزان نمودن اندام را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن، آمیخته و ممزوج و آمیز باشد:
همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او
شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود،
رودکی،
ای از این جوربد، زمانۀ شوم
همه شادی ّ او غمان آمیغ،
رودکی،
بود شادیش یک سر انده آمیغ،
(ویس و رامین)،
دم مشک از مغز پرمیغ شد (کذا)
دل میغ از او عنبرآمیغ شد،
اسدی،
سخن آرایان در وصل سرایند سخن
فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم،
سوزنی،
بحری است کفش که ماهیش تیغ
بر ماهی بحر گوهرآمیغ،
خاقانی،
سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو
ای بگفته لاف کذب آمیغ تو،
مولوی،
زین تابش آفتاب و تاریکی میغ
وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ
با خویشتن آی تا نباشی باری
نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ،
؟
،
حقیقت، مقابل مجاز، (برهان)، و رجوع به آمیز شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مرد آلوده در رذائل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آرغ
تصویر آرغ
بادگلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ
تصویر مرغ
هر جانوری که بال داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماندهنده
فرهنگ لغت هوشیار
آمیزش مزج خلط، مباشرت مجامعت آرمش با، در بعضی کلمات مرکب بمعنی (آمیخته) و ممزوج و آمیز آید: نوش آمیغ غم آمیغ گوهر آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
فرماینده فرمان پاد امر کننده فرماینده کار فرما، جمع آمرین، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیغ
تصویر آمیغ
آمیزش، مباشرت، مجامعت و نیز پسوندی که معنای آمیختگی می دهد مانند، مرگ آمیغ، زهرآمیغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرغ
تصویر آرغ
((رُ))
آروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمر
تصویر آمر
((مِ))
امر کننده، فرماینده، روز ششم یا چهارم از ایام عجوز
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
گیاهی است از تیره گندمیان که علفی و پایا است و دارای ساقه زیرزمینی افقی و گره داری است که از محل هر گره ریشه های کوچک خارج می شود. سرعت انتشار این گیاه بسیار زیاد است. این گیاه برگ های دراز نوک تیز و غلاف دار به رنگ سبز یا غبارآل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغ
تصویر مرغ
((مُ))
پرنده، جمع مرغان، به طور عام نام هر جانور بالدار پرنده تخم گذار که بدنش از پر پوشیده شده باشد، مقابل خروس
قاطی مرغها شدن: کنایه از ازدواج کردن، زن گرفتن
مرغ یک پا دارد: کنایه از روی حرف و نظر خود ایستادن، یکدنگی، لجبازی، م
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمرغ
تصویر تمرغ
((تَ مَ رُّ))
در خاک غلتیدن، از درد به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمر
تصویر آمر
فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمره
تصویر آمره
فرمان، فرماینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمرا
تصویر آمرا
دستوری، زورکی، فرمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمیغ
تصویر آمیغ
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
آرمش، مباشرت، مجامعت، آمیزش، خلط
فرهنگ واژه مترادف متضاد