جدول جو
جدول جو

معنی آلیو - جستجوی لغت در جدول جو

آلیو
جنگلی است در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلیش
تصویر آلیش
(دخترانه)
شعله، شعله گیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلیس
تصویر آلیس
(دخترانه)
بانوی نجیب زاده، دختر اصیل، خانم با اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آریو
تصویر آریو
(پسرانه)
نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلتو
تصویر آلتو
ساز زهی از خانوادۀ ویولن و کمی بزرگ تر از آن، صدای بم زن تک خوان، نوعی شیپور نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلی
تصویر آلی
مربوط به اندام های موجود زنده، دارای آلات، اجزا یا اندام های متعدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلو
تصویر آلو
میوه ای گوشتی و آبدار با هسته ای بزرگ و پوست نازک به رنگ زرد یا سیاه مثلاً آلو بخارا، آلو زرد، آلو سیاه، پسوند متصل به واژه به معنای درخت کوتاه این میوه با برگ های بیضی شکل که در انواع مختلف دیده می شود
آلوده مثلاً پشمالو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلیو
تصویر فلیو
بیهوده، بی فایده، بیکاره، برای مثال تا به پای خویش باشند آمده / آن فلیوان جانب آتشکده (مولوی - ۲۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلیز
تصویر آلیز
جست و خیز چهارپایان، جفته، جفتک، جفته و لگد
آلیز زدن: جست و خیز کردن، جفته و لگد انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(پِ یُ)
پل. شرق شناس فرانسوی معاصر، دارای تألیفات متعدد و تحقیقات مفید درباره زبان و تمدن آسیای مرکزی و چین است
لغت نامه دهخدا
الاو، الو، آتش شعله ناک، لهب، زبانه، شعله:
بر اوج گنبد گردون از آن بتابد هور
که یافت از تف قندیل مرتضی آلاو،
آذری
لغت نامه دهخدا
(یَ)
شاید نام محلی که قصر آلیه منسوب بدانجاست. (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(لی یَ)
تأنیث آلی ّ: اجسام آلیه
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای از مرو به سفلای رود خارقان
لغت نامه دهخدا
جفته، جفتک، و آن لگد پرانیدن ستور باشد با دو پای از پس، رم
لغت نامه دهخدا
(وْ)
ابیو. آبی. کبود. ازرق. نیلگون
لغت نامه دهخدا
(فَ وْ)
بیهوده و بی فایده. (غیاث، از لطایف). فلاد. (برهان). فلاده. به معنی سرگشته، حیران، سراسیمه و دیوانه است. در فرهنگها به معنی بیهوده نوشته اند و گویا بافلاذه اشتباه شده است. (یادداشت مؤلف) :
جام می هستی ّ شیخ است ای فلیو
کاندر او می درنگنجد بول دیو.
مولوی.
هیچ دیوانۀ فلیوی این کند
بر بخیلی، عاجزی، کدیه تند؟
مولوی.
تا به پای خویش باشند آمده
آن فلیوان جانب آتشکده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان شورکول و روشت در 113500گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(هََ وْ)
سبدی را گویند که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
نوعی میوه آبدار شبیه به گوجه که پوست نازک دارد وبرنگهای سیاه و زرد نیز میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلی
تصویر آلی
گوسفند بزرگ دنبه وهر جسمی که دارای آلات متعدد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلیو
تصویر فلیو
بیهوده و بی فایده، سرگشته، حیران، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
خورشید آفتاب: ای ساقی مه روی در انداز و مرا ده زان می که رزش مادر و لیوش پدر آمد. (انورر جها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلتو
تصویر آلتو
فرانسوی بم ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیز
تصویر آلیز
جفتک جفته لگد پرانیدن ستور با دو پای از عقب، جست جستن، رم رمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیش
تصویر آلیش
ترکی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله ّ آتش زبانه آتش، آتش شعله ناک آتش شعله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
سبدی که از چوب ونی بافندوچیزها درآن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلی
تصویر آلی
منسوب به آلت، هر جسمی که دارای آلات متعدد باشد مانند حیوانات و نباتات، مبحثی در شیمی که به بحث درباره کربن و ترکیبات آن می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلیو
تصویر هلیو
((هِ یا هَ))
سبدی که از چوب و نی بافند و چیزها در آن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلیز
تصویر آلیز
جفتک، جفته، لگد، جست و خیز، رم، رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاو
تصویر آلاو
شعله آتش، آتش شعله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلی
تصویر آلی
ابزاری، نهادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلتو
تصویر آلتو
آوای اوج، بم ساز
فرهنگ واژه فارسی سره
شکر سپاس
فرهنگ گویش مازندرانی