جدول جو
جدول جو

معنی آلاسکا - جستجوی لغت در جدول جو

آلاسکا
نام شبه جزیره ای در شمال غربی امریکای شمالی متعلق بدول متحدۀ امریکای شمالی، دارای 55000 مردم
لغت نامه دهخدا
آلاسکا
نام شبه جزیرهای درشمال غربی آمریکای شمالی
تصویری از آلاسکا
تصویر آلاسکا
فرهنگ لغت هوشیار
آلاسکا
نوعی بستنی یخی
تصویری از آلاسکا
تصویر آلاسکا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلکا
تصویر آلکا
(دخترانه و پسرانه)
در گویش سمنان نام امامزاده ای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلاس
تصویر آلاس
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، فحم، شگال، اشبو، زگال، انگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسما
تصویر پلاسما
مایع شفاف خون و لنف که شامل ۹۰ درصد آب و ۶ تا ۸ درصد پروتئین، املاح معدنی، عوامل انعقادی، آنتی کورها و هورمون ها است و گلبول های قرمز و سفید در آن شناور هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلاسک
تصویر فلاسک
ظرفی دوجداره برای حفظ دمای مایعات داخل آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لالکا
تصویر لالکا
کفش، پا افزار، برای مثال وآن را که بر آخور ده اسب تازی ست / در پای برادرش لالکا نیست (ناصرخسرو - ۱۱۵) کفشی که مردم روستایی به پا کنند، در علم زیست شناسی تاج خروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلانک
تصویر آلانک
آلونک، خانۀ کوچک، خانۀ کوچک موقت که از چوب و مصالح کم دوام بسازند، کومه، کلبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلاسک
تصویر پلاسک
پلاس کوچک، تکۀ پلاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلپاکا
تصویر آلپاکا
شتر بی کوهان بومی آمریکای جنوبی که در پرو، شیلی و بولیوی برای استفاده از پشم آن پرورش می یابد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کی ی)
منسوب به لاسک که دهی است از توابع شفت فومن به گیلان
لغت نامه دهخدا
(سَ کی / ی)
منسوب به لاسک و آن گمان برم نوعی از جامه باشد بمازندران. ابوعبداﷲ طاهر بن احمد... بدین نسبت مشهور است. (انساب سمعانی ورق 595). رجوع به فقرۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا سَ)
دهی از دهستان گسکرات است که در بخش صومعه سرای شهرستان فومن واقع است و 354 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لالک. کفش. پای افزار. لالکه. (معجم الادباء ج 3 ص 196). للکا. معرب آن لالجه است. (معجم الادباء ج 1 ص 234) :
و آن را که بر آخور ده اسب تازیست
در پای برادرش لالکا نیست.
ناصرخسرو.
آخر ارچه عقل ما گم شد ولی از روی حس
سر ز لالک باز میدانیم و پای از لالکا.
سنائی.
بل تا کف پای تو ببوسیم
پندار که مهر لالکائیم.
سنائی.
مگر آن روستائی بود دلتنگ
به شهر آمد همی زد مطربی چنگ
خوش آمد چونکه مطرب چنگ بنواخت
ز نغزی لالکا بر مطرب انداخت
سر مطرب شکست او چنگ بفکند
بروت روستائی پاک برکند.
عطار (اسرارنامه).
چو بیرون خرگه نهی لالکا
لهم باشد آن لالکا، لالکا.
(از صحاح الفرس).
، لالۀ گوش. رجوع به لالۀ گوش شود، تاج خروس. لالک:
تبر از بس که زد به دشمن کوس
سرخ شد همچو لالکای خروس.
رودکی.
، مطلق تاج. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فْلا / فِ)
ظرفی از فلز یا شیشه و جز آن دارای دهانۀ تنگ، یخچال کوچک شیشه ای. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نام باستانی خبوشان که امروز بقوچان معروف است و آن را آشاک و استوا نیز مینامیده اند و مرکز خرّۀ سرولایت است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آلونک. کوخ. کوخچه. کوله. مجازاً، خانه محقر
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ)
پلاس کوچک: پلاسکی پوشیده هر سه روز قرصکی نان، طعام وی بودی. (قصص الانبیاء ص 202) ، فلاکت و نکبت باشد. (برهان قاطع). بدبختی. تنگی:
در گوش مال خصم محابا روا مدار
بل کان سیه گلیم سزای پلاسک است.
شرف الدین شفروه (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(پْلو / پِ اِ)
مرکز بخشی از ایالت فی نیستر در شهرستان مرله نزدیک دریای مانش دارای 4002 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
لاتینی خاس خاش کنگه (گویش گیلکی) از گیاهان (آلاس برابر با زگال پارسی است زغال زگال انگشت. زغال، انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلانک
تصویر آلانک
خانه کوچک کومه آلانک آلانه. آلونک، کوخ، خانه محقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسکی
تصویر لاسکی
بی سیم
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خونابه ماده آلبومی نوئیدی سلولها و انساج که محیط حیاتی سلول را تشکیل میدهد. در حقیقت سلولها بواسطه پلاسمای خود عمل تبادل مواد را در محیط خود انجام داده بزندگی ادامه میدهند. در بعضی انساج مقداری پلاسما بصورت مایع حول سلولی در خارجد سلولها قرار دارد مانند خون و لنف. در نسج خونی پلاسما عبارت از مایعی است که سلولهای خون (گلبولها) در آن شناورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلپا کا
تصویر آلپا کا
فرانسوی اشترک از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
پای افزار کفش: بل تاکف پای تو ببوسم انگار که مهر لالکاییم. (سنائی. مد. 191)، لاله گوش، تاج خروس لالک. یا لالکای خروس: تبر از بس که زد بدشمن کوس سرخ شد همچو لالکای خروس. (رودکی لغ)، تاج اکلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لالکا
تصویر لالکا
((لَ))
کفش، پای افزار، لاله گوش، تاج، تاج خروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاسک
تصویر فلاسک
((فِ سْ کْ))
بطری، قمقمه، ظرفی در دار و دو جداره برای خنک نگه داشتن آب یا گرم نگه داشتن چای، دمابان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاسک
تصویر پلاسک
((پَ سَ))
فلاکت، نکبت، بدبختی، تنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلاسما
تصویر پلاسما
((پِ))
بخش مایع خون یا لنف متشکل از آب، پروتئین ها و مواد معدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلاسک
تصویر فلاسک
دمابان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلپاکا
تصویر آلپاکا
اشترک
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی کوهستانی واقع در لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
قایق
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاسیک
دیکشنری اردو به فارسی