جدول جو
جدول جو

معنی آقرا - جستجوی لغت در جدول جو

آقرا
نام رودی از آب راهه های ارس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آرا
تصویر آرا
(دخترانه)
مخفف آراینده آرایشگر، زیور زینت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آترا
تصویر آترا
(دخترانه)
آذر، آتش، نام یکی از ماههای پاییز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرا
تصویر آرا
پسوند متصل به واژه به معنای آراینده مثلاً انجمن آرا، بزم آرا، جهان آرا، خودآرا، رزم آرا، سخن آرا، مخفف آرایش، زیب، زیور، برای مثال میان گوهر و زیور سراپای / بتان را زشت کرده زیب و آرای (فخرالدین اسعد - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقرا
تصویر فقرا
فقیرها، تنگ دست ها، در تصوف سالک ها، جمع واژۀ فقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرا
تصویر قرا
قریه ها، روستاها، ده ها، دیه ها، آبادی ها، دهکده ها، جمع واژۀ قریه
فرهنگ فارسی عمید
عنوان احترام آمیز که هنگام خطاب به مردان اطلاق می شود یا پیش از نام آنان می آید، پدر، پدر بزرگ، شوهر، همسر زن، آخوند، ملا، شخص بزرگ و محترم
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
پشت. (ناظم الاطباء). ظهر. (بحر الجواهر) ، قسمی از کدو. (ناظم الاطباء). قرع الذی یؤکل. عن ابن الاعرابی، کأن ّ عینه مبدله من الالف. (نشوءاللغه ص 18). رجوع به قرع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قره. سیاه
لغت نامه دهخدا
(قِ)
منجنیق. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کلمه گرجی است بمعنی قلعۀ جدید، نام شهریست حصین در روسیۀ آسیا، موقع آن بین 41 درجه و 55 دقیقۀ عرض شمالی و 40 درجه و 45 دقیقه طول شرقی، در جبال کلیدر است بر کنار بسخو که در نهر کور میریزد، و آن بمسافت 181 هزارگزی شمال شرقی ارزالروم و 95 میلی مغرب تفلیس است و 13300 تن سکنه دارد که ثلث آن ارمنی باشند و در آن کارخانه های اسلحه سازی و غیره است و تجارت آن سابقاً رونق بسیار داشت و اکنون از اهمیت آن کاسته است و فقط تجارت مواشی و پوست و پیه و شمع رونقی دارد. و در قلعۀ آن مسجد جامع جلیل و جمیلی است که احمدپاشا بهیئت جامع اجیا صوفیۀ قسطنطنیه کرده است و آن دارای مدرسه ایست علوم عالیه را و کتابخانه ای با کتب شرقیۀ بسیار. ارتفاع اخیسخا 7760 قدم از سطح دریا و سرمای آن بسیار است. این شهر عاصمۀ مقاطعۀ ایسا اباتاغوی گرجیه بود و پس از مائۀ شانزدهم میلادی عاصمۀ گرجستان ترکیه شد و بسال 1244 هجری قمری روسها آنرا تصرف کردند.
لغت نامه دهخدا
مخفف آراینده، چنانکه در: انجمن آرا، بت آرا، بزم آرا، بهارآرا، پیکرآرا، جهان آرا، چمن آرا، خاطرآرا، خانه آرا، خودآرا، دست آرا، دل آرا، رزم آرا، سپاه آرا، سخن آرا، صدرآرا، صف آرا، عالم آرا، عروس آرا، کشورآرا، لشکرآرا، مجلس آرا، معرکه آرا، معنی آرا، ملک آرا، موکب آرا، نثرآرا، نظم آرا، هنگامه آرا:
ترا نیز با رزم او پای نیست
ز ترکان چنین لشکرآرای نیست،
فردوسی،
کجا نام آن نامور مای بود
بدنبر نشسته بت آرای بود،
فردوسی،
مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگه خاطرآرای کرد،
اسدی،
من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که میپروردم میرویم،
حافظ،
،
زینت و زیب و آرایش:
نمیباید برافزودن اگر مشاطۀ قدرت
جمالی را بزیبائی نگاری کرد و آرایی،
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا
خواجه، کیا، مهتر، سراکار، سرکار، بزرگ، سر، سرور، میر، میره، خداوند، خداوندگار، سیّد، مولی، صاحب، و در صدر یا ذیل نامهای خاص، کلمه تعظیم است،
- آقابالاسر، مدعی سری و مهتری بر کسی بی سود و نفعی برای آن کس: آقابالاسر لازم ندارم،
- مثل آقاها، در تداول خانگی، مؤدّب، موقّر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام میوه ای بهندوستان شبیه به انبه
لغت نامه دهخدا
(فُ قَ)
فقراء. مردم مسکین و بی چیز. (یادداشت مؤلف) : در انبارهای غله باز کردند و غلتها بریختند و بر فقرا و مساکین صرف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی). فقرا و تنگدستان را مراعات کن. (مجالس سعدی). فقرا را به بی سروپایی معیوب گردانند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
رای ها، در ترکیبات بجای (آراینده) آید: بزم آرا جهان آرا رزم آرا عالم آرا صف آرا
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سیاه پشت میان پشت ترکی سیاه سیاه. خوش خواننده خوش خوان، نیکو خواننده قرآن. خوش خواننده خوش خوان، نیکو خواننده قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آقا
تصویر آقا
بزرگ، سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقرا
تصویر فقرا
جمع فقیر تهیدستان تنگدستان، عارفان درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقرا
تصویر اقرا
خوانا کردن خوانا گردانیدن خواندن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرا
تصویر آرا
جمع رأی، رأی ها، اندیشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آقا
تصویر آقا
برادر بزرگتر، برادر مهتر، امیر، ارباب، سرور، رییس، عنوانی است که برای احترام و تفخیم به اول یا آخر اسم کسی می افزایند، آقامحمد، محمدآقا، جمع آقایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقرا
تصویر فقرا
((فُ قَ))
جمع فقیر، تهی دستان، تنگ دستان، عارفان، درویشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرا
تصویر آرا
رای ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آقا
تصویر آقا
بان، خواجه، سرور، کدبان، کیا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمرا
تصویر آمرا
دستوری، زورکی، فرمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
ارباب، افندی، خداوندگار، خواجه، سرور، سید، صاحب، کارفرما، مالک، مخدوم، بابا، پدر، شوهر، همسر
متضاد: مخدوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آرایش، درست نیکو، زیبا، از نام های زنان
فرهنگ گویش مازندرانی
اسب سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی